Monday, December 12, 2016

فرصت ها همچون عبور ابرها می گذرند

 فرصت ها همچون عبور ابرها می گذرند (نهج البلاغه، حکمت 21)

تقدیم به مناسبت میلاد ختم رسل، آن روح پاک و آن یگانه عشق ابدی و ازلی:

آنگونه که بلاذری در فتوح البلدان می نویسد، در سال های نشر و نمو پیامبر، افرادی که در حجاز خواندن و نوشتن می دانستند سرشناس و تعدادشان بسیار اندک و قابل شمارش بوده است و در مکه، تنها 17 مرد و 1 زن سواد خواندن و نوشتن داشتند و مشهور است هنر عرب بدوی جنگ بود و غارت و خونریزی. 
اما این موضوع ناقض طبع شاعرانه و فصاحت کلام این قوم آزاد و جدا از یوغ فرهنگ و تمدن همسایگان قدرتمندی چون ایران، روم، حبشه و مصر نیست، بطوریکه طبع شاعری در کنار جنگاوری، فارغ از سواد خواندن و نوشتن در میان آن مردم جاری بوده و عرب، اشعار را بصورت آهنگین و یا در غالب رجز خوانی، بداهه یا غیرآن فریاد می زدند. حتی از اقوام و نزدیکان پیامبر اسلام، جناب عبدالمطلب، جد بزرگوار ایشان و جناب ابوطالب، عمو و اولین محافظ محمد (ص) و دینش، صاحب دبوان اشعاری بوده اند که از فصیح ترین، معروف ترین و مستندترین آنها، قصیده لامیه حضرت ابوطالب در مدح و دفاع از برادرزاده اش، محمد (صل الله علیه و آله و سلم) است که این اشعار در قرون بعد جمع آوری شده و حتی اشعاری نیز از بانوی مکرم اسلام حضرت خدیجه نقل شده است. علاوه بر آن، چندین تن از حنیفان هم عصر پیامبر نیز شاعر بوده اند.
اما فصاحت کلام و شعر عرب جاهلی را باید در "معلقات" درک کرد. "معلقات سبع" یا "سبع طوال" هفت قصیده، بین 80 تا 100 بیت از اشعار فصیح ترین و توانمندترین شاعران عرب جاهلی بوده که عرب آنرا بر دیوار کعبه می آویخت و بعدها سه قصیده دیگر بدان افزوده شد و "معلقات عشر" نام گرفت و توسط حماد بن شاپور (ایرانی الاصل) جمع آوری شد. 
مشهورترین این شاعران، اِمرُؤُالقَیس بن حُجر بن حارث صاحب قصیده لامیه است، که داستانی از آن در دفتر ششم مثنوی معنوی مولانا آمده و حضرت علی (علیه السلام) نیز او را شاعر شاعران عرب خطاب کرده است. وی حدود 65 سال پیش از بعثت پیامبر، فوت کرده و مشهور است برخی از آیات و یا جملات سوره های قمر، عبس، ضحی و زلزال به اشعار او شباهت دارد.
از 9 تن شاعر دیگر، عبید بن أبرص صاحب قصیده باثیه در حدود 60 سال پیش از بعثت پیامبر از دنیا میرود، حارث بن حلزه صاحب قصیده همزیه و طرفة بن عبد صاحب قصیده دالیه هر دو حدود 40 سال قبل از بعثت از دنیا میروند. عمرو بن کلثوم صاحب قصیده نونیه، در حدود 30 سال قبل از بعثت فوت میکند و دو تن دیگر، عنتره بن شداد صاحب قصیده میمیه و نابغه ذبیانی صاحب قصیده دالیه تنها چند سال پیش از بعثت پیامبر از دنیا میروند. سه شاعر دیگر اسلام را درک کردند اما داستان های متفاوتی دارند. زهیر بن أبی سلمی صاحب قصیده میمیه، پیامبر و دینش را درک کرد و تا چند سال پس از هجرت نیز زنده بود اما اسلام نیاورد. لبید بن ربیعة صاحب قصیده الفیه اسلام آورد و تا 38 سال پس از هجرت و تا سالهای پایانی حکومت معاویه نیز زنده ماند.
اما آنچه که دستمایه نوشتن این یادداشت شده است داستان لطیف، تراژیک، عبرت آموز و تقریبا خنده دار اعشای کبیر است. اعشی قیس یا میمون بن قیس بن جندل، صاحب قصیده لامیه که در خطبه «شقشقیه» امام علی (علیه السلام) شعری از وی آمده است در سالهای پایانی حضور پیامبر در مکه از دین محمد و تبلیغ او آگاه شد و چون پاک سرشت و پاک نهاد بود قصیده ای در مدح پیامبر سرود و راهی مکه شد تا اسلام بیاورد، اما در نزدیکی مکه، مشرکان قریش با او ملاقات کردند و از قصد او آگاه شدند و به هر ترفندی خواستند تا او را منصرف کنند اما او در هدف خود راسخ بود، به او گفتند برای چه میخواهی به دین محمد وارد شوی که او زنا را حرام می داند، گفت با زنا سری ندارم، گفتند میگساری و شراب را حرام میداند، اعشی گفت بخدا قسم که به این یکی هنوز علاقمندم! اکنون باز میگردم و امسال را به آسودگی مینوشم و سال بعد دوباره می آیم تا مسلمان شوم. اعشی بازگشت ولی همان سال مرد.
از امام علی (ع) نقل است که می فرماید: الفرصة تمر مر الصحاب فانتهزوا فرص الخیر (نهج البلاغه، حکمت 21) و اضاعة الفرصة غصة (نهج البلاغه، حکمت 118) و فان لکل شی ء مدة واجلا (نهج البلاغه، خطبه 190) یعنی فرصتها همچون عبور ابرها می گذرند، پس فرصتهای نیک را غنیمت شمارید، از دست دادن فرصت غم انگیز است و هر چیزی وقت مشخصی دارد و سرآمدی معین.

Saturday, December 3, 2016

این اساطیر زمخت و فوق العاده زیبای اسکاندیناوی

این اساطیر زمخت و فوق العاده زیبای اسکاندیناوی

پیشینه حیات بشر در اسکاندیناوی به هزاره پنجم قبل از میلاد و عصر سنگ بازمی گردد، اما در عصر برنز و بین سالهای 1700 تا 500 قبل از میلاد بود که تمدن بشری با فرهنگی معین در این منطقه شکل گرفته و پرستش خورشید و بت ها و الهه ها آغاز می شود. از دل این دوره ی تاریخی، تمدن نوردیک به معنای واقعی با اساطیر باشکوهش شکل می گیرد و تا پایان عصر آهن و آغاز عصر طلایی وایکینگ ها یعنی سال 793 میلادی پنهان می ماند.
پرستش خورشید با توجه به ماهیت منطقه چیز عجیبی نیست، اما ماهیت دینی، فرهنگ و اساطیر نوردیک احتمالا از بعد از درگیری دو قبیله از آنها با رومیان در شمال آلمان و در عصر برنز ریشه می گیرد و دستخوش تغییر می گردد. از این روست که جنس اساطیر آنها که قرابت زیادی با اساطیر یونانی دارد (اساطیر رومی کاملا متاثر از اساطیر یونانی هستند) دستخوش تغییرات شده و ماهیت قهرمانی به خود می گیرد.
اما قضیه این است که اساطیر این تمدن ناشناخته و جداافتاده تا 8 قرن پس از میلاد- برخلاف آنچه که میگویند ریشه ای خاورمیانه ای دارد و آغاز آن به سده پنجم میلادی باز میگردد- تاریخی به قدمت عصر برنز دارد از اینروست که بعید به نظر می رسد ارتباطی باهم داشته باشند، هرچند می توان اینگونه فرض کرد که در عرض این 300 سال دچار تغییراتی شده و تاثیراتی پذیرفته باشد.
اما زیبایی آن، تعریف مشترک اساطیر ادیان ابراهیمی از درخت حیات و شباهتش با ایگدراسیل است، به شباهت پایان کار یمیر و آغاز خلقت زمین، شباهت لیف و لیفتراسیر به آدم و حوا در آغاز دوباره پس از فرجام خدایان و شباهت والکایری ها و فرشتگان در ادیان ابراهیمی. زیبایی آن شباهت لوکی و ابلیس، علائم رگناروک و پایان کار جهان و شباهتش با رستاخیز و علائم آن، یورمونگاند و فنریر و سایر موجودات اهریمنی هل هایم و شباهتش با دوزخ و موجودات آن است.
زیبایی آن به فضای قهرمان پرور والهالاست در آزگارد و 540 دروازه اش و اینهریرهای شجاع گلچین شده از میادین جنگ مردم نوردیک. اینهریرهای وفادار به فریا و فریر، زیبایی آن در پایان مسحور کننده ویدار، قهرمان منتقم است.


Thursday, December 1, 2016

داستان کبوترهای سفید بر شانه ی انقلابی کاریزما

داستان کبوترهای سفید بر شانه ی انقلابی کاریزما


در جریان انقلاب کوبا، و در پی پیروزی های پیاپی انقلابیون، پیمان آتش بسی بین انقلابیون و ژنرال کانتیلیو رئیس حکومت نظامی و ارتش کوبا و سفارت امریکا بسته شد و آنسلمو آلیگرو میلا به ریاست جمهوری برگزیده شد، و محاکمه باتیستا به جرم جنایات جنگی، جزء مفاد آن پیمان بود، اما خلف وعده امریکا با فراری دادن باتیستا به دومنیکن و خلع میلا توسط ژنرال کانتیلیو و جانشینی کارلوس پیدرا رئیس دیوان عالی و دستگاه قضای باتیستا به ریاست جمهوری که به ضدیت با انقلاب شهره بود، موجب نقض آتش بس شد.
 این نقض پیمان ها، انقلابیون را بر آشفت و موجب شد کاسترو با حفظ فرمان مقابله با غارت ها و خرابکاری های عمومی، آتش بس را نقض کند و به چگوارا و کامیلو سینفوئگوس دستور داد تا ستون های خود را به سمت هاوانا برای تصرف آن شهر به حرکت در آورند و خود نیز وارد شهر سانتیاگو شد و آنرا به تصرف درآورد. در 8 ژانویه 1959 با تثبیت پیروزی انقلاب، فیدل وارد هاوانا شد و در غروب همان روز سخنرانی پیروزی طولانی ای داشت که در جریان آن، یک دسته کبوتر به نشانه آزادی بصورت نمادین در بین جمعیت به آسمان رها شدند و از بین آنها یک کبوتر سفید بر شانه کاستروی 32 ساله نشست و دو کبوتر دیگر بر میز و در برابر میکروفون های مقابل او. حرکتی که از سوی انقلابیون تحسین و وجهه کاسترو، این شخصیت کاریزمای کوبایی را در بین عموم محبوب تر کرد و چهره او را بعنوان یک ناجی بین مردم کوبا معرفی کرد. در مقابل از دید بسیاری دیگر، فرود کبوترهای سفید بر شانه ناجی کوبا، عوامفریبی و نمایشی بود که توسط لوئیس کونته آگوئرو، متحد و دوست فیدل کاسترو ترتیب داده شده بود و او از یک هفته قبل این کبوترها را برای نمایش آماده کرده بود، برخی دیگر نیز میگویند قرار دادن گلوله های سربی بر روی منقار کبوترها باعث سنگینی سر آنها و فرود آنها پس از آزادی بر نزدیک ترین مکان ممکن شد.


اما عکس دیگر از نشستن کبوتر سفید بر شانه های فیدل کاسترو، مربوط است به 30 سال بعد در جشن پیروزی انقلاب کوبا و در جریان سخنرانی ای به یاد آن سخنرانی پیروزی یعنی در تاریخ 8 ژانویه 1989 که نمایش و حرکتی نمادین به یاد آن لحظه باشکوه 30 سال پیش بود.








Wednesday, November 16, 2016

روستای متروکه ...

روستای متروکه 

چندی پیش در جریان جاده گردی های بی مقصد و صحبت ها و درد دل ها  با بهترین دوستم و برادرم اسماعیل، گذارمان به روستایی متروک خورد. با گشتی در این روستایِ خالی و غمبار، در آن غروبِ پاییزیِ دلگیر و صحبت ها و درد دل ها، قطعه ی عاشقانه ای به ذهن مغشوشم آمد و مورد ویرایش دوستان فرهیخته ام امین و جعفر قرار گرفت که از نظر می گذرد.


دل من روستای متروکه
بی ریا،
ساده،
بی رونق
سال هاست خفته آبادی
یادگارِ عصرِ نابسامانی ...
خاک مرده، نشسته بر در و دیوار
دار، خشکیده
راه ناهموار ...
خالی از قیل و قالِ کودک ها
سگ، 
رمه، 
جای پایِ چوپان ها...
خالی از بویِ گِل،
حوض و قمری و ماهی،
گورِ پروانه، 
چکمه های اربابی...
درب و لولای سستِ بی دیوار
سقف و تیرِ چوبی و الوار
رویش خار بر تنور پر ز خاکستر...
پنجره، 
طاقچه، 
پله ی مرمر.

دل و ده،
هر دو متروکه...
نقش غم،
از کوچه هایشان جاری است
خالی و بی صدا، 
غرق در شعله های سکوت
خسته و سوخته، 
از خاطرات تکراری است ...

حال آن روستاست اکنون دل
نَقلِ هنجارهای ناکامل
در حریمِ سنگ فرشِ دلتنگیش،
قبلِ بن بستِ مهر و یکرنگیش،
توی دالان های پیچاپیچ
قصه ی تو ماند و دیگر هیچ

هیچ هم،
دست بسته زندانیست،
قصه ی تو، 
حسِّ ویرانیست...

قصه ی تو، فصلِ کوچِ عشق
قصه ی تو، مُشتِ پوچِ عشق
قصه ی تو، مسخِ یک رویاست
قصه ی تو، مرثیه، غوغاست
قصه ی تو، دیوِ نامیراست،
قصه ی تو، خشکیِ یک رود
قصه ی تو، تلِّ خاک و دود
قصه ی تو خانه ی مطرود
قصه ی تو، 
حسِّ ویرانیست...

------------
25 آبان 95








Sunday, November 13, 2016

و باز برای تو، ای معشوق خیالی

و باز برای تو، ای معشوق خیالی

عمری سپری شد به غم و لحظه شماری 
هم قافیه مختوم به در ماند،
هم این چشم بهاری
خسران دو عالم به نگاه تو خریدم
از توشه ی عقبی،
من و این باده گساری
دیر است...
اگر بازنیایی و بمیرم
فردای قیامت،
تو و این مغلطه کاری.
------------------
شنبه، 22 آبان 1395

Monday, November 7, 2016

زبان سمبلیک قرآن و تمدن موردخطاب پیامبر: سخنرانی در انجمن اسلامی مهندسین

زبان سمبلیک قرآن و تمدن موردخطاب پیامبر
)سخنرانی در انجمن اسلامی مهندسین(


این گفتار بطور خلاصه سعی داشته است، به این مهم بپردازد که بین زبان قرآن و زبان علم، اعم از علوم تجربی و انسانی تفاوت است و از این رو نباید قرآن را که زبانی اساطیری و عامه فهم و تاریخی قدسی و سمبلیک دارد در مقام قیاس با علوم مربوطه و تاریخ عرفی و فلسفی قرار داد:



جامعه ما و لمپن ها ...

جامعه ما و لمپن ها ...


"فضای مجازی، جولانگاه خناسان است." این چکیده اظهارات نماینده اصلاح طلبکاری بود که بدون هیچ سابقه و رجحانی بر سایرکاندیداها و تنها با رانت پدر وارد مجلس شد و در پی مابقی سهم خانوادگیش از سفره انقلاب بود. اما چقدر همین فضای مجازی و فعالانش از این عرصه استفاده کرده اند؟ پاسخ این است: قاطبه ی آنها، هیچ.
آنها همان مردم چوب دو سر طلایی هستند که برای لمپن بازی، خنده و انتقال این شادی زودگذر به دوستان و مخاطبانشان و یا برای جذب مخاطب بیشتر موج راه می اندازند یا برای تشدید موجی تا حد ویرانگری، بدون هیچ عایداتی بر موج، سوار می شوند و در برخی موارد، دولت، حکومت، مسئولان و چهره های شناخته شده را مجبور به عقب نشینی، عذرخواهی یا پاسخگویی می کنند. برعکس آنهم صادق است و در برخی موارد هم، حکومت از موج های پوپولیستی ایجاد شده برای سیاست زدایی و خط دهی بهره می برد.
اما این فضایی که انحصار رسانه را از حکومت ربوده و جهت دهی به افکار عمومی را در دست گرفته، با تمام خوبی ها و موارد مثبت ذکر شده، بیراه نیست که بگوییم اکنون بیش از آنکه عرصه فرهنگ سازان غیرحکومتی و نخبگان جامعه باشد، عرصه پوپولیست ها و شارلاتان هاست، کسانی که یا بر موج ایجاد شده توسط همان مردم، برای رسیدن به اهداف خود سوار می شوند و یا خناسانه موجی راه می اندازند و به دست لمپن های فضای مجازی می دهند و صد افسوس که خیلی از سیاسیون آزاده ای که باید خود تاثیرگذار بر این عرصه باشند همراه این موج می شوند که از مردم عقب نمانند. متاسفانه همین حمایت ها و همراهی ها هم موجب تشدید موج و اعتباربخشی به آن می گردد.
با تاثیر همین خناسان و برحسب نیاز مردمی که ذاتا و برحسب پیشینه و نیای خود نیازمند به قهرمان هایی معصوم هستند، فضای قهرمان پرور مجازی با استانداردهای دوگانه شکل می گیرد و انصاف زیر پا گذاشته می شود، جنس قهرمان ها نیز عوض می شود و رنگ عامه پسند به خود می گیرد. 
شجریان ها و پاشایی ها اسطوره می شوند، آقاسلطان ها بواسطه زیبایی، نماد جنبشی می شوند که سالیان سال فعالینی داشته که بی گناه در زندان ها و زیر شکنجه ها علیرغم مبارزات خود جان باخته اند.
حسن خمینی که بنابه ادعای دوستانش دارای درجه اجتهاد است و پیشاپیش قهرمان همین عرصه مجازی شده و عباس جدیدی، یکی از جنس طیب حاج رضایی ها و هفت کچلون و شعبان جعفری ها، با سوادی به مراتب پایین تر هر دو مرتکب یک گناه می شوند، اما طبق همان استاندارد دوگانه عامه پسند با اینکه انتظار از آقازاده بیشتر است، از گناه قهرمان چشم پوشیده می شود که مبادا به معصومیتش بربخورد، آقازاده ای که هنوز مدت زیادی از رفتار مشمئزکننده اش در برابر آقای احمد منتظری نگذشته است.
گویا فضا الان طوریست که می طلبد انصاف را زیر پا گذاشت و پوپولیست بود... همانطور که 37 سال پیش جو حاکم بر جامعه، اشغال سفارت را می طلبید. اما ما کی میخواهیم بزرگ شویم و بر جامعه تاثیر بگذاریم؟ جز این است که همین استاندارد دوگانه و همین رفتارهاست که قاطبه ی آزادگان جامعه را به ما بدبین کرده و اصلاح طلب ها را هیزم اصلاح طلبکارها کرده است؟

*واژه ی گویایِ اصلاح طلبکار، ابداعی دکتر سعید رضوی فقیه است.



Wednesday, November 2, 2016

چند تبریک و چند نکته در خصوص آنها که قبح بالا رفتن از دیوار سفارت را شکستند

چند تبریک و چند نکته در خصوص آنها که قبح بالا رفتن از دیوار سفارت را شکستند


13 آبان 58، 400 دانشجوی تندرو و احساساتی که خود را پیرو خط امام معرفی کردند در یک اقدام کاملا غیر دیپلماتیک، سفارت امریکا را اشغال کرده و موجب مشکلات عدیده ای برای آینده ایران شدند، مشکلاتی چون تضعیف ایران، جرات دادن به دشمنان ایران برای تجاوز و تعدی، جنگ، تحریم های 37 ساله، انزوا، قرارداد الجزایر که خط به خط آن به ضرر ایران بود، و آغاز حذف نیروهای دموکرات، استعفای دولت موقت و شرایط بسته داخلی.
اقدامی که با حمایت بنیانگذار و رهبر جمهوری اسلامی، آیت الله خمینی، روحانیون، قاطبه سیاسیونی که بعدها عهده دار سمت های دولتی شدند، طیف عامه مردمی، احزاب و گروه های چپ، برخی احزاب لیبرال و چهره هایی چون بنی صدر مواجه شد.
نگارنده این پیروزی بزرگ اشغال سفارت یا بنابه تعبیری فتح لانه جاسوسی را به اسرائیل، حزب جمهوریخواه امریکا و شخص راکفلر و کسینجر که با یک نقشه حساب شده و قابل پیش بینی (رجوع شود به خاطرات کارتر) با اصرار به دولت امریکا برای پذیرش شاه برای درمان توانستند دوره ریاست جمهوری دموکرات ها را 4 ساله کنند و پس از آن هم 12 سال دیگر یکه تازی کنند و جنبش حقوق بشری و ضدجنگ امریکا را که تازه جان گرفته بود خاموش کنند تبریک عرض می کند، به لابی صهیونیستی این کشور، دولت مرتجع عربستان سعودی، به بنیاد راکفلر که تلاش زیادی برای تضعیف ایران و تخریب وجهه آن از طریق متوحش نشان دادن ایرانیان در دنیا انجام داد و در همان زمان هم توانست 4 میلیارد دلار وام بانک چیس منهتن را که بی پشتوانه و بدون مجوز قانونی به شاه و خانواده پهلوی داده بود و امکان استردادش نبود بالاخره بازپس بگیرد، تبریک عرض می کند به سرکار خانم اشرف پهلوی، و همه سران پهلوی که از ایران گریخته بودند و بر اساس مفاد بیانیه الجزایر توانستند از ایران در دادگاه لاهه شکایت و طلب غرامت کنند و  به دشمنان ایران که توانستند 20 میلیارد دلار اموال ایران را در امریکا بلوکه کنند از همان سال تا کنون تبریک عرض می کند.
ایضا یک تبریک ویژه به برادران داخلی عضو گروه های فشار که یاد گرفتند چطور می­شود بدون دانش، آگاهی و توانایی و فقط با اسم پیرو خط شخص شماره یک نظام بودن در همه کاری با زور دخالت کنند و یاد گرفتند چطور می­شود از دیوار اماکن دیپلماتیک بالا بروند، یاد گرفتند در برنامه تلویزیونی و در رسانه ای که کاملا تحت کنترل طیف فکری آنهاست بر علیه اشخاص یا گروه های اپوزیسیونی که رسانه ای در اختیار ندارند و حق دفاع از خود نیز از آنان صلب شده دست به افشاگری بزنند و هرچه دلشان خواست بگویند و با همین حرف ها افرادی بیگناه را برای سالها به زندان بیاندازند.
تبریک دیگر به آن یاران بیت امام که از عصر روز 13 آبان که به دکتر یزدی گفته بود دانشجویان را با کمک پاسداران از سفارت بیرون بریز تا صبح روز 14 آبان که  نظر حضرتش را چرخاندند و به تمام موج سواران این حادثه چه داخلی و چه خارجی.
و یک ای دریغ به شخص مرحوم مهندس بازرگان که آنرا عملی خلاف مصالح ملی و شیطانی قلمداد کرد وهمه این موارد را همان زمان تشخیص داد.
هنوز پس از 37 سال رسانه های جمهوری اسلامی، این اقدام نسنجیده را تحسین و بزرگ میدارند. اما چهار نکته در بازنگری این حادثه جالب به نظر می رسد:
اول آنکه: آنها که اکنون خود را صاحب این پیروزی و انقلاب دوم! می دانند و پس از سال ها آن را گرامی می دارند خود نقش بسیار کمی در آن داشته اند. زیراکه در میان 400 دانشجوی گروگانگیر فقط چند تن از نیروهای حکومتی و چهره های اصولگرای کنونی دیده می شوند، چهره هایی چون ضرغامی و ... که جزء سران اصلی دانشجویان نیز نبودند.
دوم اینکه: صاحبان اصلی این حرکت و اکثریت چهره های سیاسی سال های بعد که از نیروهای اصلی و طراح آن بودند بعدها در زمره نیروهای اصلاح طلب و جبهه مشارکت قرار گرفتند و حتی بعد از حوادث سال 1388 با رد صلاحیت و زندان مواجه شدند و عملا حرفی در دفاع از آن اقدام خود ندارند. (میردامادی، بی طرف، اصغرزاده، ابتکار، عبدی و ...)
سوم اینکه: رنگ پشیمانی و اظهارات این نیروهای اصلاح طلب حتی در این شرایط و پس از سال ها جالب است. آنها یا سکوت کرده اند، یا با اکراه در مناسبت ها و در مراسمات و یا در برابر رسانه های حکومتی همچنان آن حادثه را گرامی اما غیردیپلماتیک می دانند و اگر نگوییم از بازگو کردن آن شرمسارند، ولی به آن مفتخر هم نیستند. اینها، خود را گروگان آن حادثه گروگانگیری میدانند و گفته اند قرار نبود 444 روز به طول بیانجامد و ما در معرض عمل انجام شده قرار گرفتیم، یا اینکه می گویند منتقدین با زاویه دید کنونی به حرکت آن سال های ما می نگرند و انتقاد باید در ظرف زمانی خود مطرح شود! این افراد، زیان های ناشی از این اقدام به ایران را کتمان و نتایج قرارداد الجزایر را که خط به خط به ضرر ایران تمام شد و اقتدار ملی را زیر سوال برد را با افتخار، از برکات! گروگانگیری خود می دانند اما هر حرکت دیگری برای اشغال سفارت های دیگر را (مانند اشغال سفارت انگلستان و عربستان) تقلیدی، مضر و شنیع می دانند غافل از آنکه خود، باب بالا رفتن از دیوار اماکن دیپلماتیک را به روی آیندگان گشوده اند. با این حساب جای تعجب نیست که در دوره کنونی نیز دانشجویانی اصلاح طلب و اپوزیسیون را ببینیم که با افتخار نامی که آن 400 جوان بر خود نهاده بودند را یدک می کشند و با یک تضاد هویتی روبرو هستند و سردرگم بین تحسین اقدام پیشگامان خود و فعالیت بعنوان روشنفکر اپوزیسیون دانشجویی، مانده اند.
چهارم اینکه: در میان سیاسیون و انقلابیون آن سالها، تنها اعضای کابینه دولت مهندس بازرگان و اعضای نهضت آزادی ایران (بغیر از اعضای فراکسیون چپ نهضت که بعدها از نهضت جدا شدند)، مخالف این اقدام بودند. مرحوم مهندس بازرگان، در نطق خود در جواب چرایی انتخاب این افراد در کابینه اش اعلام کرده بود که "به هیچ وجه نمی گویم افرادی را که به عنوان وزیر و سفیر و استاندار آورده ایم بی عیب­اند، باز هم اقرار میکنم در اینها عیب هست، اشکال هست، ایراد هست ولی نمی توانم، غیر از اینها پیدا نکردم، ندارم بهتر از این، بنابرین ایراد نگیرید". اگر بنابه قول کنونی این دانشجویان پیرو خط امام هم بخواهیم حوادث را در ظرف زمانی خود بررسی کنیم، بیشتر متوجه این می شویم که چرا مرحوم مهندس بازرگان بهتر از اعضای کابینه اش، برای تصدی مناصب پیدا نکرد و چرا آن سیاسیون که بعد از دولت موقت عهده دار مشاغل دولتی شدند برای حکومت کردن مناسب نبودند و چرا اقدام دانشجویان و لقمه ای که برداشتند بزرگ تر از حد آنان بود و ایضا چرا این مخالفان اشغال سفارت از ظرف زمانی خویش پیش بودند.
پنج اینکه: نعمت بزرگی است، درک این را داشتن که وقتی انسان در اوج عزت و توانایی است و آزادی بیان و عملکرد دارد حد خویشتن را بشناسد و در کاری که فراتر از ظرفیت و دانش اوست به این نحو دخالت نکند و به فکر روزهای حضیض ذلت خویش نیز باشد (البته طبعا انتقاد به دولت موقت و عملکرد امریکا حق ایشان بود ولی دخالت مستقیم با زور و با این نحو خیر) . آن جوانان 37 سال پیش، از پشتیبانی رهبری و روحانیت و نهادهای قدرت برخوردار بودند و دست به آن اقدامات و دخالت ها و تخریب وجهه دولت زدند، اگر ایشان عمل خویش را درست بپندارند (که گفته شد اینطور نیست، نباید به دخالت های گاه و بیگاه امروز گروه های فشار که از حمایت هایی از همان دست برخوردارند در دخالت در امور مملکت و صلب آزادی و آسایش مردم از لغو کنسرت تا اشغال سفارت و ... ناراحت باشند.
حرف آخر: یک انسان روشن ضمیر، در مواجهه با اشتباهات گذشته مغالطه نمی کند، به اشتباهاتش اقرار می کند، دنبال بهانه جویی و توجیه نیست، عذرخواهی می کند.


Friday, October 28, 2016

دوباره تو ...

دوباره تو ...

من خواب دیده ام که تو تکرار میشوی
تعبیر فال لحظه ی افطار میشوی

در انعکاس منطق مغشوش ذهن من
خلق مدام و جوهر سیار میشوی

من خواب دیده ام که رها می شوی ز خود
معنای خاص واژه ی ایثار می شوی

(وام گرفته از شعر زیبای منوچهر آتشین)

2 آبان 1395

Monday, October 24, 2016

دردیست در دلم...

دردیست در دلم...

دردیست در دلم که نشد بازگو کنم

عمری به سر رسید و نشد گفتگو کنم

افتاده ام به دام فتنه بیداد چشم تو
 
فرمان تو خود بده که چه با فتنه جو کنم

با خلق مهربانی و با ما ستیزه جو

این زنگ را چگونه ز دل شستشو کنم

این حال و روز ابری و این چشم­های تر 

پیوسته با منند و نشد بی تو خو کنم 

پندم دهند خلق که رسوایی است عشق

حاشا اگر ملاحظه‌ی آبرو کنم


-------------------------
25 مهر 95

Sunday, October 16, 2016

نگاهم کن...

نگاهم کن... 

نگاهم بکن باز،
یکبار دیگر نگاهت قشنگ است؛

یکبار دیگر نگاهم کن اینک
فقط آخرین بار؛

دم قدسیت را بنوشان به جانم به یک گوشه چشمی،
نگاهت مسیحاست، بر مرده رحمی...
نگاهم بکن باز؛

نگاهم بکن،
باز یکبار دیگر،
نگاه تو زیباست؛

دل ریش ریشم،
دو چشمان خیسم،
اسیرند هر صبح و تا شب به راهند،
تا بنگرد آندو پیمانه ­ی خون
بر این زخمیِ زیر تیغ جفایت،
و صادر کند حکم ذبح دلم را؛
نگاهم بکن باز،
یکبار دیگر؛

دل چاک چاکم فدای نگاهت
عزیزم...
نگاهم بکن باز یکبار دیگر،
که یاد آورم آن طنینِ ضعیف صدایی
که در گوش من تا دم صبح می­گفت:تو را دوست دارم...
نگاهم بکن تا که یاد آورم باز.

-------------
بامداد 25 مهر 1395 

Wednesday, September 28, 2016

بی نصیب ...

بی نصیب ...

شب بود و ماه بود و غمِ قصه ای غریب
شب بود و اشک، یاد تو و نفرتی عجیب

شب بود و بیقراری و یک مشت خاطره
شب بود و عکس هایت و یک حس نانجیب

شب بود و شانه های من و جای خالیت
آغوش بی پناهم و یک قلب بی شکیب

پشت کدام تپه رها کرده ای مرا؟
ای نارفیق همسفر، ای یار پر فریب ...

 غروب هفتم مهر 95

Sunday, August 21, 2016

Heartsick like a fallen Scarecrow ...

غمگینم، دلنوشته ای در آستانه 31 سالگی



غمگینم...
 به سان مترسکی افتاده بر زمین سنگلاخ،
در زیر آسمان گرفته ی پائیزی،
مترسکی که تنش خانه مارمولک ها و عقرب هاست ...
و کلاهش دورتر، آلوده به نجاسات عابران
و بالای سرش، روی سیم های برق،
کلاغ ها بی واهمه، فاتحانه و بی وقفه، آواز نکره شان را بی هیچ هارمونی ای تکرار می کنند...

بامداد اول شهریور 1395


Tuesday, August 2, 2016

مثنوی ای 13 بیتی در ستایش مادر شگفتی ها، مرگ...

آنچه از نظر می گذرد، مثنوی 13 بیتی ایست در ستایش مادر شگفتی ها، مرگ...

ای شوکران خستگان
ما خسته ایم از این جهان

ای تلخی مستی فزا
چوگان شد این پشت از قضا

پتیاره از تو مشمئز
فارض زنامت محترز

ما در پی ات چون تشنه ای
در هرم گرما مانده ای

آبی ده این بیچاره را
پایان ده این دلشوره را

آغوش خود را باز کن
فصلی دگر آغاز کن

پایان تو و آغاز تو
سرچشمه ی اعجاز تو

داس شگفتی ساز تو
اکسیر خواب ناز تو

تو مادر شوریده ای
ما طفل دل آزرده ای

دامان تو گهواره مان
لالایی تو چاره مان

از اصل و اسب افتاده ایم
خنجر به پشت استاده ایم

مگذار بی تابی کنیم
انگشت عنابی کنیم

مجروح را تیمار کن
عرصات را تکرار کن


بامداد 13 مرداد 1395