Monday, October 24, 2016

دردیست در دلم...

دردیست در دلم...

دردیست در دلم که نشد بازگو کنم

عمری به سر رسید و نشد گفتگو کنم

افتاده ام به دام فتنه بیداد چشم تو
 
فرمان تو خود بده که چه با فتنه جو کنم

با خلق مهربانی و با ما ستیزه جو

این زنگ را چگونه ز دل شستشو کنم

این حال و روز ابری و این چشم­های تر 

پیوسته با منند و نشد بی تو خو کنم 

پندم دهند خلق که رسوایی است عشق

حاشا اگر ملاحظه‌ی آبرو کنم


-------------------------
25 مهر 95

No comments:

Post a Comment