غمگینم، دلنوشته ای در آستانه 31 سالگی
غمگینم...
به سان مترسکی افتاده بر زمین سنگلاخ،
در زیر آسمان گرفته ی پائیزی،
مترسکی که تنش خانه مارمولک ها و عقرب هاست ...
و کلاهش دورتر، آلوده به نجاسات عابران
و بالای سرش، روی سیم های برق،
کلاغ ها بی واهمه، فاتحانه و بی وقفه، آواز نکره شان را بی هیچ هارمونی
ای تکرار می کنند...
بامداد اول شهریور 1395
بامداد اول شهریور 1395
No comments:
Post a Comment