جامعه ی کنونی ما
...
در فیزیک نظریه ای هست به اسم تئوری آشوب یا Chaos Theory که می گوید پدیده های طبیعی غالبا به سمت یک آشوب و بی نظمی سیر پیدا می کنند. مثل الگوی حرکت دود سیگار یا حرکت سیال یک قطره ی جوهر در آب.
تئوری آشوب، به
نوعی وارد حوزه ی علوم انسانی نیز شده، هرچند جامعه شناسان، نظریه پردازان دینی و علی الخصوص
فلاسفه ی حوزه سیاست دقیقا از این لفظ در تعریف
نگاهشان به جوامع بشری استفاده نکرده اند. از نمونه های این نوع نگاه در حوزه علوم انسانی می توان به مکاتب فکری و سیاسی ای اشاره کرد که قیمومیت را برای انسان واجب دانسته، نگاه
بدبینانه ای به انسان داشته و بشر را به ذات، شر می دانند و معتقدند چون جوامع بشری همواره به سمت بی نظمی سوق می یابد نیاز به قیّم دارند.
طبعا هر مکتب و
جریانی هم به نوعی و برای هدف مطلوب خود از این تئوری استفاده کرده اند. کاردینال
بلارمین در عصر گالیله در تعریف حوزه ی اختیارات پاپ، سعادتِ بشری که بسوی تباهی
می رود را منوط به اطاعت از دستورات کلیسا و پاپ، بعنوان جانشین مسیح در زمین دانسته
است. ژان بودین در فرانسه نیز حاکمیت یک قدرت مطلقه را برای نظارت بر یک جامعه
واجب دانسته و تامس هابز انگلیسی، اینگونه این حکومت مطلقه را به دیکتاتوری یک
پادشاه ربط می دهد و اصل اساسی و لاینفک یک اجتماع تعریف می کند که چون بشر، به
ذات شر، حسابگر و حریص برای کسب منافع فردی خود است، این حسابگری و منفعت فردی اوست
که باعث تشکیل جوامع می شود زیرا بشر بالطبع در اجتماع بیشترین منفعت را کسب خواهد
کرد و همین خودمحوری اساس حرکت بشر را شکل می دهد و در این اجتماعِ بوجود آمده،
بخاطر همین خصوصیات افراد، یک شرایط طبیعی شکل می گیرد که هر کسی هر حقی را در این
شرایط طبیعی می تواند داشته باشد و نتیجتا یک آشوب و وضع حیوانی در جامعه ایجاد می
شود که این شرایط طبیعی و آشوب نیاز به وجود یک لویاتان! یک حاکم مقتدر، با
اختیارات مطلق در جامعه را ایجاب می کند.
این نوع نگاه به
بشر، در فقه حکومتی شیعه نیز به چشم می خورد، با همان توجیهات بلارمین برای سعادت
انسان و همان نگاه قیم مآبانه در دیدگاه بودین و همان نگرش بدبینانه هابز به ذات
شر و ناتوان انسان در ایجاد ثبات در اجتماع.
با این مقدمه، به
دهه 40 و 50 بنگریم، در آن برهه که سطح زندگی مردم ایران علیالخصوص در تهران و
شهرهایی که زمینه ساز انقلاب شدند در اثر تزریق درآمدهای نفتی و وفور حوزه های
کاری و درآمدی و بازار کار قاعدتا می بایست مردم را بسوی مصرف گرایی سوق می داد،
چه عاملی باعث شد مردم آرمان و معنویات را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند و حسابگری
را کنار بگذارند؟ کدامیک از گزاره های آن نگاه بدبینانه به اجتماعات بشری در مورد
اکثریت مردم در سال های منتهی به انقلاب صدق میکرد؟ داشتن ذات حسابگر و حریص یا
خودمحوری و مبنا بودنِ منافعِ شخصی برای تبیین روش و منش و حرکت آنها؟ پاسخ این
است: هیچکدام.
پس اجازه بدهید اینگونه
نتیجه گیری کنم که گزاره هایی که نگاه بدبینانه به ناتوانی انسان در رسیدن به
سعادت، و متعاقبا نگاه قیم مآبانه را در فقهی که مبنای قوانین اساسی، حکومتی و
قضایی ایرانِ بعد از انقلاب را شکل می دهد، در جامعه ای که نهاد دین، نهاد منتقد
جامعه و متفاوت از حکومت بوده و حاکمیت در حوزه های دینی و معنوی وارد نشده، با
برهان خُلف، مثال نقض و استقرای جزء به کل نقض می شود.
اما نگاه کنیم به
جامعه ی کنونی، جامعه ای که قوانین حاکم بر آن بر مبنای همان نگاه شکل گرفته و
نهادِ دین برای سعادت مردم جامعه - ولو به اجبار – آستین بالا زده و در حوزه های وسیعی از امور اجتماعی و
فردی، با همان استدلالات، اختیارات تام و مطلق دارد. حاصلش شکل گیری یک جامعه ی
فردمحور، معنویت گریز و دین ستیز شده، جامعه ای که آرمان در آحاد مردمی که در
روزمرگی خود غرق شده اند در حال مرگ است و اخلاقیات بواسطه ی حرص و حسابگری مردم
در ضعیف ترین حالت خود قرار دارد. جامعه ای که مردمش مصرف گرایی را تجربه کرده اند
و مسئولیت وضعیت کنونی را تمام و کمال متوجه اصل دین می دانند و نه مجریان آن و
تفکیکی بین این دو قائل نیستند و وقتی ریاکاری برخی مجریان، مسئولان و سیاستمداران
متظاهر به تشرع را با چشمان خود می بینند اینگونه نتیجه می گیرند که دین و
معنویات هم ابزارهایی هستند برای فرد محوری.
در اینچنین جامعه ای
نمیشود تحلیل های جامعه شناسانه ی کلاسیک داشت، اخلاقمدارهای این جامعه هم پراگماتیست
شده اند و آرمانگراها و آزادیخواهان آن از جنس استوارت میل، منفعت گرا و Utilitarian. و مردم این جامعه و عوام الناس هم بسوی
همان خلقیات وضع طبیعی هابز در حال حرکتند. چه بر سر آن جامعه ای که پیشتر به آن
اشاره شد، در پیش از انقلاب آمده است؟
در این جامعه
کسیکه دینداری خود را کتمان نمی کند یا به چشم عامل وابسته ی منتسب به حکومت نگریسته
می شود و تشرع او حمل بر ظاهرسازی برای کسب منفعت انگاشته می شود و یا به او به
چشم یک واپسگرا نگاه می شود.
و دین، معنویات و
اخلاق چقدر مهجور است در این جامعه. چقدر آرمانگراها مهجورند، شهدا و آنانی که
برای آرمانِ خود، هزینه دادند چقدر غریبه هستند در این اجتماع.
در این زمانه و
این جامعه و در میان این نسل حسابگر و خودمحور، آرمانگراها و دینداران ناهنجاری
محسوب میشوند و در طرف مقابل آرمانگراها هم این جامعه را مبتلا به بینظمی و در
حال اضمحلال اخلاق می بینند. اما واقعیت این است که این جامعه در بی نظمی خود
نظم گرفته و به عبارتی نظریه فیزیکی فراکتال و نظم در بی نظمی، اخلاقیات جامعه را
با خود بردهاست.
قیمومیتِ حکومت
برای تزریق معنویات و اجبار بشر به سعادت، ضربه و شوکی به این جامعه بعنوان سیستم وارد
کرده و این سیستم در سطح دیگری پایدار شده است. سطحی که معنویات در آن غریبه است
و هنجار و ناهنجاری های جدید و اخلاقیات جدید بر پایه منفعت و خودمحوری در آن شکل
گرفته است.
No comments:
Post a Comment