Tuesday, March 13, 2018

جامعه­ ی کنونی ما ...



جامعه­ ی کنونی ما ...


در فیزیک نظریه ای هست به اسم تئوری آشوب یا Chaos Theory که می گوید پدیده های طبیعی غالبا به سمت یک آشوب و بی ­نظمی سیر پیدا می کنند. مثل الگوی حرکت دود سیگار یا حرکت سیال یک قطره ­ی جوهر در آب.
تئوری آشوب، به نوعی وارد حوزه­ ی علوم انسانی نیز شده، هرچند جامعه شناسان، نظریه پردازان دینی و علی الخصوص فلاسفه­ ی حوزه سیاست دقیقا از این لفظ در تعریف نگاهشان به جوامع بشری استفاده نکرده­ اند. از نمونه ­های این نوع نگاه در حوزه علوم انسانی می توان به مکاتب فکری و سیاسی­ ای اشاره کرد که قیمومیت را برای انسان واجب دانسته، نگاه بدبینانه ­ای به انسان داشته و بشر را به ذات، شر می ­دانند و معتقدند چون جوامع بشری همواره به سمت بی ­نظمی سوق می­ یابد نیاز به قیّم دارند.
طبعا هر مکتب و جریانی هم به نوعی و برای هدف مطلوب خود از این تئوری استفاده کرده ­اند. کاردینال بلارمین در عصر گالیله در تعریف حوزه­ ی اختیارات پاپ، سعادتِ بشری که بسوی تباهی می رود را منوط به اطاعت از دستورات کلیسا و پاپ، بعنوان جانشین مسیح در زمین دانسته است. ژان بودین در فرانسه نیز حاکمیت یک قدرت مطلقه را برای نظارت بر یک جامعه واجب دانسته و تامس هابز انگلیسی، اینگونه این حکومت مطلقه را به دیکتاتوری یک پادشاه ربط می ­دهد و اصل اساسی و لاینفک یک اجتماع تعریف می­ کند که چون بشر، به ذات شر، حسابگر و حریص برای کسب منافع فردی خود است، این حسابگری و منفعت فردی اوست که باعث تشکیل جوامع می ­شود زیرا بشر بالطبع در اجتماع بیشترین منفعت را کسب خواهد کرد و همین خودمحوری اساس حرکت بشر را شکل می ­دهد و در این اجتماعِ بوجود آمده، بخاطر همین خصوصیات افراد، یک شرایط طبیعی شکل می گیرد که هر کسی هر حقی را در این شرایط طبیعی می تواند داشته باشد و نتیجتا یک آشوب و وضع حیوانی در جامعه ایجاد می­ شود که این شرایط طبیعی و آشوب نیاز به وجود یک لویاتان! یک حاکم مقتدر، با اختیارات مطلق در جامعه را ایجاب می­ کند.
این نوع نگاه به بشر، در فقه حکومتی شیعه نیز به چشم می ­خورد، با همان توجیهات بلارمین برای سعادت انسان و همان نگاه قیم مآبانه در دیدگاه بودین و همان نگرش بدبینانه هابز به ذات شر و ناتوان انسان در ایجاد ثبات در اجتماع.
با این مقدمه، به دهه 40 و 50 بنگریم، در آن برهه که سطح زندگی مردم ایران علی­الخصوص در تهران و شهرهایی که زمینه ­ساز انقلاب شدند در اثر تزریق درآمدهای نفتی و وفور حوزه­ های کاری و درآمدی و بازار کار قاعدتا می ­بایست مردم را بسوی مصرف­ گرایی سوق می ­داد، چه عاملی باعث شد مردم آرمان و معنویات را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند و حسابگری را کنار بگذارند؟ کدامیک از گزاره­ های آن نگاه بدبینانه به اجتماعات بشری در مورد اکثریت مردم در سال­ های منتهی به انقلاب صدق می­کرد؟ داشتن ذات حسابگر و حریص یا خودمحوری و مبنا بودنِ منافعِ شخصی برای تبیین روش و منش و حرکت آن­ها؟ پاسخ این است: هیچکدام.
پس اجازه بدهید اینگونه نتیجه­ گیری کنم که گزاره­ هایی که نگاه بدبینانه به ناتوانی انسان در رسیدن به سعادت، و متعاقبا نگاه قیم مآبانه را در فقهی که مبنای قوانین اساسی، حکومتی و قضایی ایرانِ بعد از انقلاب را شکل می دهد، در جامعه ­ای که نهاد دین، نهاد منتقد جامعه و متفاوت از حکومت بوده و حاکمیت در حوزه ­های دینی و معنوی وارد نشده، با برهان خُلف، مثال نقض و استقرای جزء به کل نقض می ­شود.
اما نگاه کنیم به جامعه ­ی کنونی، جامعه ­ای که قوانین حاکم بر آن بر مبنای همان نگاه شکل گرفته و نهادِ دین برای سعادت مردم جامعه - ولو به اجبار آستین بالا زده و در حوزه­ های وسیعی از امور اجتماعی و فردی، با همان استدلالات، اختیارات تام و مطلق دارد. حاصلش شکل­ گیری یک جامعه­ ی فردمحور، معنویت­ گریز و دین ­ستیز شده، جامعه­ ای که آرمان در آحاد مردمی که در روزمرگی خود غرق شده ­اند در حال مرگ است و اخلاقیات بواسطه­ ی حرص و حسابگری مردم در ضعیف ­ترین حالت خود قرار دارد. جامعه ­ای که مردمش مصرف­ گرایی را تجربه کرده ­اند و مسئولیت وضعیت کنونی را تمام و کمال متوجه اصل دین می ­دانند و نه مجریان آن و تفکیکی بین این دو قائل نیستند و وقتی ریاکاری برخی مجریان، مسئولان و سیاستمداران متظاهر به تشرع را با چشمان خود می ­بینند اینگونه نتیجه می گیرند که دین و معنویات هم ابزارهایی هستند برای فرد محوری.
در اینچنین جامعه ­ای نمی­شود تحلیل­ های جامعه شناسانه ی کلاسیک داشت، اخلاقمدارهای این جامعه هم پراگماتیست شده ­اند و آرمانگراها و آزادیخواهان آن از جنس استوارت میل، منفعت ­گرا و Utilitarian. و مردم این جامعه و عوام الناس هم بسوی همان خلقیات وضع طبیعی هابز در حال حرکتند. چه بر سر آن جامعه ­ای که پیش­تر به آن اشاره شد، در پیش از انقلاب آمده ­است؟
در این جامعه کسیکه دینداری خود را کتمان نمی ­کند یا به چشم عامل وابسته ­ی منتسب به حکومت نگریسته می ­شود و تشرع او حمل بر ظاهرسازی برای کسب منفعت انگاشته می ­شود و یا به او به چشم یک واپسگرا نگاه می­ شود.
و دین، معنویات و اخلاق چقدر مهجور است در این جامعه. چقدر آرمانگراها مهجورند، شهدا و آنانی که برای آرمانِ خود، هزینه دادند چقدر غریبه هستند در این اجتماع.
در این زمانه و این جامعه و در میان این نسل حسابگر و خودمحور، آرمانگراها و دینداران ناهنجاری محسوب می­شوند و در طرف مقابل آرمانگراها هم این جامعه را مبتلا به بی­نظمی و در حال اضمحلال اخلاق می ­بینند. اما واقعیت این است که این جامعه در بی ­نظمی خود نظم گرفته و به عبارتی نظریه فیزیکی فراکتال و نظم در بی نظمی، اخلاقیات جامعه را با خود برده­است.
قیمومیتِ حکومت برای تزریق معنویات و اجبار بشر به سعادت، ضربه و شوکی به این جامعه بعنوان سیستم وارد کرده و این سیستم در سطح دیگری پایدار شده ­است. سطحی که معنویات در آن غریبه است و هنجار و ناهنجاری ­های جدید و اخلاقیات جدید بر پایه منفعت و خودمحوری در آن شکل گرفته است.

No comments:

Post a Comment