Thursday, March 22, 2018

نقد اصلاحات ...


متن سخنرانی جواد سلیمانی در دیدار نوروزی ملی گرایان و اعضاء و علاقمندان به نهضت آزادی ایران-دوم فروردین1397تهران، منزل مرحوم دکتر ابراهیم یزدی: 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و صلوات بر نبی خدا، محمد مصطفی و بر خاندان پاک و برگزیده­ اش. سلام عرض می کنم خدمت حضار و سروران خودم و سال نو را به همه تبریک عرض می کنم و همین ابتدا یادی می کنم از درگذشتگان سال پیش، مرحومین استاد شاه ­حسینی، مهندس معین ­فر و آقایان احمدزاده، سکاکی، توکلی و اقتصاد علی الخصوص مرحوم دکتر یزدی که جایش خالی است.

من سخنانی را برای امروز آماده کرده بودم در مورد تحول جامعه­ ی ایران از آرمان گرایی به شخص­ محوری و نقشِ نگاه بدبینانه­ ی فقهی و مدیریت متعاقب از آن، در این تحول. نقشِ دیدگاهی که معتقد است به ناتوانی مردم برای ایجاد ثبات در جامعه­ ی خود و متعاقبا لزوم قیمومیت بر آن جامعه برای رسیدن مردمش به سعادت.

و اینکه در چنین جامعه ­ای، بر نخبگان و اصلاح­ طلبانش هم حرجی نیست اگر بسوی خودمحوری، منفعت­ گرایی و پراگماتیسم حرکت کنند چون طبعا از جنس این مردم هستند، چراکه احساس می کنم خشت اول اصلاح­ طلبیِ برخی از آنان، مبنای ایدئولوژیک و اعتقادی نداشته است. این دوستان پیش از بیدار شدن جامعه، بیدار نبودند و جامعه آنها را بیدار کرده و شرایط ایجاب کرده بود اصلاح ­طلب بشوند. طبعا همینطور که تا الان دیدیم این دوستان به قدر کفایت و برای رفع حاجت اصلاح ­طلب بودند و یکی به نعل زدند و یکی به میخ. اما درب همیشه روی یک پاشنه نمی­ چرخد و اوضاع همیشه پایدار و مطلوبِ این دوستان نیست.

نتیجتا با بروزِ بحران­ هایی مثل اعتراضات دی ماه، بین مردم و آنها شکاف ایجاد می شود و با مواضع نسنجیده، این گپ بیشتر و عمیق ­تر هم می شود. چرا که این دوستان با دغدغه­ های مردمی که عناصرِ فرصت­ طلبِ آشوبگر خطابشان کردند غریبه­ اند، با سفره ­های خالی خانواده­ های نا امید و شرمندگی جوانانِ چندسال بیکارِ فارغ التحصیل که لُمپن خطابشان می کنند غریبه­ اند، در روزهای منتهی به نوروز در میانِ مردم، در خیابان­ ها نبودند و ندیدند، یا نخواستند ببینند فقر مردم را و بازارهای فصلی و بساطِ دستفروشیِ پیرزنان و پیرمردان و زنان و دختران آبرومندی که تا پاسی از شب را کنار یک بساط ناچیز سپری می کنند و حتی رویشان نمی شود با صدای بلندتری آن کالای کم قیمت را تبلیغ کنند، صحنه ­هایی که قلب انسان را بدرد می آورد و نشان می دهد این­ ها دستفروش نیستند، فقر مالی آنها را شب عید کنار خیابان کشانده. این بزرگان و نخبگان در روزهای انتخابات کف خیابان­ های جنوب شهر نبودند تا مجاب کنند مردم را به رای دادن و خشم و نا امیدی و اشک­ های مردم را ندیدند. در این شرایط دوستان یا درحال اثبات وفاداریشان به نظام بودند یا در حال تعاملِ سازنده با نهادهای انتصابی. تعاملی که خیرِ سازندگی اش  به مردم ننشسته، گویا فقط به خود این بزرگواران ساخته، اصلاحات ما در حوزه­ ی سیاست متاسفانه رانتی شده است.

دوستان فراموش کرده اند قدرت تاثیرگذارِ مردمی که به جریان خاصی وابسته نیستند و می­ توانند نتیجه انتخابات را عوض کنند. البته نتیجه ­ی انتخابات چیز کوچکی است در برابر آنچه که قدرتِ این مردم می تواند عوض کند. بله، نتیجتا در جامعه  ای که با آن نگاه شکل گرفت و شرحش رفت، بر مردمش هم حرجی نیست اگر غرق در روزمرگی خود بشوند و از آرمان­ گرایی و معنویات فاصله بگیرند و اعتراضاتشان هم از جنس معیشتی باشد و نه از جنس آرمان و معنویت.

اصلاحات آنقدر در حوزه­ ی عرفی کردن هنجارها و آزادی ­های فردی فرو رفته که با تنگ ­تر شدن محدوده ­ی اختیاراتش در این حوزه به دستاوردی در زمینه­ ی آزادی نرسیده است که هیچ، از مفهوم عدالت اجتماعی هم فاصله گرفته و زمین بازی در این حوزه را به رقبایش واگذار کرده، و یادمان نرود که رقبای اصلاحات محافظه ­کاران و انقلابی­ ها یا به اصطلاح براندازها هستند.

نکته­ ی دیگر اینکه دوستان ما تکلیفشان را با آن نگاه و ایدئولوژی ­ای که به آن اشاره شد هنوز مشخص نکرده اند. خواستگاه اصلاحات نقد قوانین رایج دینی و تلاش برای تغییر و بهبود و بروز رسانی آن و بازتعریف نسبت دین و سیاست در جامعه ­است. وقتی اصلاحات در این حوزه حرفی برای گفتن ندارد یا جرات بیان آن را ندارد چه اصلاحاتی؟

تعریف اصلاح ­طلبی یعنی اصلاح نظام به نفع مردم، دوستان در همین مورد هم بلاتکلیفند و به دنبال اصلاح مردم هستند به نفع نظام. مدام مردم را از سوریه ­ای ­شدن می­ ترسانند انگار که فقط مردمند که باید سهم خود را از جلوگیری از بروز آن فاجعه بپردازند.

خواستگاه اصلاحات این است که آرمان شهری وجود ندارد و همواره در همه زمینه­ ها نیازمند اصلاحات هستیم، ولی متاسفانه برخی دوستان از محافظه­ کاران هم در این زمینه فراتر رفتند و در توجیه و دفاع از عملکرد و سیاست ­های نظام در خط مقدم ایستادند.
طبعا نسنجیدن شرایط و ادامه­ ی سیاستِ این دوستان و روندی که برای اصلاح ­طلبی در این اوضاع پیش گرفتند، مصداق تبر زدن به ریشه­ ی اصلاح ­طلبی­ است.

یکی بر سر شاخه، بن می برید، خداوند بستان نگه کرد و دید، بگفتا گر این مرد بد می کند، نه با من که با نفس خود می کند.

یعنی با ادامه­ ی آن سیاست ­ها، به مقصود خود نخواهند رسید و فقط به مردم هم بد نمی ­کنند، به خودشان بیشتر جفا می کنند. چرا که با این روال نه می شود دو طرف را راضی نگه داشت، و نه پایگاه و اعتباری برای اصلاح­ طلبی در میان توده ­ی مردم باقی خواهد ماند، و جامعه ­ای که از اصلاحات نا امید شود بسوی آلترناتیوهای فاجعه ­بار و کور حرکت خواهد کرد.

من می خواستم مفصل­ تر فرقِ اصلاح ­طلبی بمعنای رایج را با اصلاح ­طلبی به سبک بازرگان شرح بدهم که چطور اصلاح­ طلبی به سبک بازرگان یعنی نه بر موج سوار بشوی، نه در برابر تلاطم امواج بایستی و نه غرقه ­ی آن امواج بشوی. اینکه اصلاح طلبی به سبک بازرگان یعنی حاکمیت را حق مردم بدانی با هر دیدگاه و خلقیاتی، ولی بیدارگری و نصیحت را هم رسالت خود بدانی.

 اما هرچقدر از سر و ته متن زدم نتوانستم در همان مدت 7 دقیقه ­ای که داشتم خلاصه ­اش کنم، وقتی هم که فرصت کوتاه است مجالی برای تعارف و حاشیه رفتن و باز کردن موضوع بطوریکه به کسی برنخورد وجود ندارد پس باید مستقیم، صریح و چکشی حرفم را می زدم هرچند تلخ چراکه اصلاحات اگر نتواند خودش را اصلاح کند جامعه را هم نمی­ تواند اصلاح کند.

در نهایت به اختصار در مورد اینکه چرا در این شرایط و با این شیوه ­ی رایجِ سیاست­ ورزی، این محفلِ اصلاح طلب از نوعِ ایرانیِ مسلمانِ مصدقی، تاکید می کنم، مصدقی! همچنان پابرجاست، و ریشه­ ی اعتقادی آنان و مبنای حرکت اصلاحیشان چیست که اینجا جمع شده اند به این جمله­ ی پیر و مرادمان مهندس بازرگان اکتفا می­ کنم آنجا که در یکی از آخرین صحبت ­هایش با اشاره­ به آیه­ ی "وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌگفت:

خدایا! ما اگر اینجا جمع شدیم، اجابت دعوت تو را کردیم. ما دوریم از تو ولی تو خودت گفتی به ما نزدیکی. با این لطف و مرحمتت، همونطور که در این آیه می گویی "فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا بي‏ لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ" ما را ارشاد کن.

ممنونم...




Tuesday, March 13, 2018

یکی بر سر شاخ، بن می‌برید ...


یکی بر سر شاخ، بن می‌برید
خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد می‌کند
نه با من که با نفس خود می‌کند ...


"يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ" (آل عمران آیه 200)

در روزهای گذشته آنچه تلخ تر از اخبار تاسف برانگیز خیابان گلستان هفتم و کشته شدن چند تن در این درگیری هاست، درس نگرفتن جریان حاکم از حوادث پیش آمده و تبلیغ و بهره برداری از این حادثه و اصرار بر استمرار مواضع مرتجعانه و سرکوبگرانه خویش است.
مردم خشمگین و معترض و نا امید از بهبود وضعیت معیشتی و فضای بسته سیاسی بدون داشتن رهبری مشخصی در شهرهای متعدد ایران به اعتراض و آشوب و حمله به اماکن دولتی می پردازند، جایگاه روحانیت بیش از پیش در میان توده مردم تضعیف و روحانیون در شهرهای کشور مورد حملات کور و ضرب و شتم قرار می گیرند و دین ستیزی به سبب اقدامات حکومت بصورت روزافزونی درحال گسترش است، دختران شجاع ایرانی خودجوش و با علم به دستگیری و زندان و مشکلات پس از آن بر اجباری بودن حجاب در ملاء عام اعتراض می کنند، مردی کفن پوش با سلاح سرد به ساختمان ریاست جمهوری حمله ور می شود، عده ای از سر احساسات و تعصب و با غلیان خشم فروخفته ی چندین ساله با وسایل نقلیه خود مامورین حکومتی را زیر می گیرند و مواضع براندازانه بر خواست های اصلاح طلبانه در جذب مخاطب پیشی می گیرد و اختلاف بین سیاسیون اصلاح طلب وفادار به نظام و توده مردم بصورت فزاینده ای افزایش می یابد. اما این سلسله وقایع نه تنها باعث نمی شود اقتدارگرایان و نهادهای انتسابی به خود آیند و برای حفظ نظام صدای مردم را بشنوند بلکه با غوغاسالاری با استفاده از تمام رسانه ها و توان خویش در برابر آنها ایستاده و با تاکتیک های نخ نمای خود، جنبش اعتراضی مردم را به دشمنان بین المللی ربط می دهند، خاطیان را آشغال و اراذل خطاب می کنند، دختران معترض را تحت تاثیر مواد مخدر می خوانند و عمل نامقبول معدودی را که در اثر تحریک نیروهای حاکم دست به اقدام خشونت آمیز زده اند دستاویز حمله به گروه کثیری از هموطنان می سازند و منت می گذارند که می توانستیم منزل مورد نظر در گلستان هفتم را با آر.پی.جی بزنیم و نزدیم.
اما آنچه از پیدا نشدن گوش شنوا در بین جریان اقتدارگر نظام تلخ تر است، نگاه یکسویه ی منتسبان به جریان اصلاحات است که برای کاستن از شکاف بین خود و جریان حاکم از مردم فاصله می گیرند و پایگاه های مردمی خویش را با مواضع نسنجیده و توهین به معترضان از دست می دهند. در مورد حادثه تلخ اخیر در خیابان گلستان هفتم نیز برخی دیگر از فعالینِ منتسب به اصلاحات در داخل و خارج، بدون تحلیل و با شتابزدگی با الفاظی گزنده و مغرضانه به بیان اظهاراتی در باب این حادثه پرداختند. صحبت من با مسئولین نظام و سیاسیون و دلسوزان اصلاح طلب این است که اگر همگان از مخاطرات سوریه ای شدن ایران هراس دارید، چرا فقط مردم باید سهم خود را برای جلوگیری از آن فاجعه ادا کنند.
بی شک توسل به خشونت و قتل مامورین گارد ضد شورش نیروی انتظامی و لباس شخصی های حاضر در کلیه اجتماعات سیاسی که ماهیتشان ایجاد تنش و رعب است، مذموم، محکوم و ناخوشایند است و دستاویز سرکوب، ایجاد خفقان، تشدید فضای امنیتی و بازداشت های بیشتر می گردد اما تحریک، ارعاب، تعرض به حریم خصوصی افراد مورد وثوق جمعی از هموطنان، مضروب و مجروح ساختن و شلیک و قتل متحصنین نیز به همان سان مذموم و محکوم است.
اگر حادثه زیر گرفتن مامورین و لباس شخصی ها، وحشیانه، داعش مسلکانه و تروریستی است (عملی که نخستین بار در جریان جنبش مردمی سال 1388 از نیروهای حکومتی دیده شد)، ضرب و جرح و هدف قرار دادن و قتل متحصنین با گلوله یا در زیر بازجویی، ویران ساختن و غصب حسینیه های ایشان از سال 1384 تا کنون در قم، چرمهین و بروجرد و ویرانی بقاع و اماکن مقدس آنها در تخت فولاد اصفهان که جزء آثار ثبت شده ی ملی و میراث فرهنگی نیز بود در سال 1387، تروریستی تر و داعش مسلکانه تر است، "وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْکَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعي‏ في‏ خَرابِها"[1]. دراویش نعمت الهی از آغاز بکار دولت سیاه نهم همواره مورد بی مهری هایی چون محرومیت از حقوق اجتماعی و تحصیلی و ویرانی حسینیه های خویش بوده اند و از اینرو باید ریشه ی اختلاف افکنی بین اقوام و گرایشات مذهبی را که هدف دشمنان ایران عزیز است در دامن زنندگان به این نفاق جستجو کرد.
از اینرو ضمن طلب رحمت و مغفرت برای درگذشتگان این حادثه تلخ از پیشگاه خداوند رحمان و تسلیت به خانواده درگذشتگان، خطای انفرادی عده ی معدودی که از سر تعصب و غلیان احساسات به خشونت روی آورده اند را به جامعه ی دراویش منتسب نمی دانم بلکه محرکان و جریانی که با تنش آفرینی، آغازگر درگیری بوده اند را مقصر اصلی وقوع این حادثه ی تلخ می دانم چرا که همواره امنیتی و پلیسی ساختن فضا به قصد ارعاب، عامل تهییج احساسات بوده و غلیان احساسات و اقدامات غیرعقلانی و نادرست نیز بهانه و ابزار لازم برای غوغاسالاری رسانه ای، مظلوم نمایی، برانگیختن احساسات مردمی و بسیج نیروها برای سرکوب و ایجاد فضای امنیتی تر را فراهم می سازد.
ایران سرزمینی است برای همه ی ایرانیان کاش با خاطیان و مسببان، محرکان و آمران این حادثه ی تلخ از هر دو سو با تحقیقات جامع و با شفافیت و با عدالت اسلامی، بدون سو گیری و بدور از احساسات و در فضایی خالی از جنجال آفرینی گروه های درگیر برخورد شود و از انتشار اتهامات و حساسیت زایی بیشتر در رسانه­ها ممانعت بعمل می آمد.
کاش برای تقویت روحیه اتحاد و جلوگیری از ایجاد آنارشیسم و بسط خشونت و تقویت امید در کشور و برای حذف دیوارهای بی اعتمادی بین توده مردم و سیاسیون، مسئولین - برای ایران - با شنیدن صدای اعتراضات مردم، از لجاجت ها و تهمت ها، موضع گیری های نسنجیده و الفاظ ناروا و تند پرهیز می کردند و با رجوع به قانون اساسی، زمینه اصلاحات گسترده را به نفع مردم فراهم می آورند. اما همه اینها آنقدر گوش شنوایی نخواهد داشت تا جامعه به سراشیبی سقوط وارد شده و نظام دومینو وار مسیر فروپاشی خود را طی کند.




[1] بقره آیه 114

جامعه­ ی کنونی ما ...



جامعه­ ی کنونی ما ...


در فیزیک نظریه ای هست به اسم تئوری آشوب یا Chaos Theory که می گوید پدیده های طبیعی غالبا به سمت یک آشوب و بی ­نظمی سیر پیدا می کنند. مثل الگوی حرکت دود سیگار یا حرکت سیال یک قطره ­ی جوهر در آب.
تئوری آشوب، به نوعی وارد حوزه­ ی علوم انسانی نیز شده، هرچند جامعه شناسان، نظریه پردازان دینی و علی الخصوص فلاسفه­ ی حوزه سیاست دقیقا از این لفظ در تعریف نگاهشان به جوامع بشری استفاده نکرده­ اند. از نمونه ­های این نوع نگاه در حوزه علوم انسانی می توان به مکاتب فکری و سیاسی­ ای اشاره کرد که قیمومیت را برای انسان واجب دانسته، نگاه بدبینانه ­ای به انسان داشته و بشر را به ذات، شر می ­دانند و معتقدند چون جوامع بشری همواره به سمت بی ­نظمی سوق می­ یابد نیاز به قیّم دارند.
طبعا هر مکتب و جریانی هم به نوعی و برای هدف مطلوب خود از این تئوری استفاده کرده ­اند. کاردینال بلارمین در عصر گالیله در تعریف حوزه­ ی اختیارات پاپ، سعادتِ بشری که بسوی تباهی می رود را منوط به اطاعت از دستورات کلیسا و پاپ، بعنوان جانشین مسیح در زمین دانسته است. ژان بودین در فرانسه نیز حاکمیت یک قدرت مطلقه را برای نظارت بر یک جامعه واجب دانسته و تامس هابز انگلیسی، اینگونه این حکومت مطلقه را به دیکتاتوری یک پادشاه ربط می ­دهد و اصل اساسی و لاینفک یک اجتماع تعریف می­ کند که چون بشر، به ذات شر، حسابگر و حریص برای کسب منافع فردی خود است، این حسابگری و منفعت فردی اوست که باعث تشکیل جوامع می ­شود زیرا بشر بالطبع در اجتماع بیشترین منفعت را کسب خواهد کرد و همین خودمحوری اساس حرکت بشر را شکل می ­دهد و در این اجتماعِ بوجود آمده، بخاطر همین خصوصیات افراد، یک شرایط طبیعی شکل می گیرد که هر کسی هر حقی را در این شرایط طبیعی می تواند داشته باشد و نتیجتا یک آشوب و وضع حیوانی در جامعه ایجاد می­ شود که این شرایط طبیعی و آشوب نیاز به وجود یک لویاتان! یک حاکم مقتدر، با اختیارات مطلق در جامعه را ایجاب می­ کند.
این نوع نگاه به بشر، در فقه حکومتی شیعه نیز به چشم می ­خورد، با همان توجیهات بلارمین برای سعادت انسان و همان نگاه قیم مآبانه در دیدگاه بودین و همان نگرش بدبینانه هابز به ذات شر و ناتوان انسان در ایجاد ثبات در اجتماع.
با این مقدمه، به دهه 40 و 50 بنگریم، در آن برهه که سطح زندگی مردم ایران علی­الخصوص در تهران و شهرهایی که زمینه ­ساز انقلاب شدند در اثر تزریق درآمدهای نفتی و وفور حوزه­ های کاری و درآمدی و بازار کار قاعدتا می ­بایست مردم را بسوی مصرف­ گرایی سوق می ­داد، چه عاملی باعث شد مردم آرمان و معنویات را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند و حسابگری را کنار بگذارند؟ کدامیک از گزاره­ های آن نگاه بدبینانه به اجتماعات بشری در مورد اکثریت مردم در سال­ های منتهی به انقلاب صدق می­کرد؟ داشتن ذات حسابگر و حریص یا خودمحوری و مبنا بودنِ منافعِ شخصی برای تبیین روش و منش و حرکت آن­ها؟ پاسخ این است: هیچکدام.
پس اجازه بدهید اینگونه نتیجه­ گیری کنم که گزاره­ هایی که نگاه بدبینانه به ناتوانی انسان در رسیدن به سعادت، و متعاقبا نگاه قیم مآبانه را در فقهی که مبنای قوانین اساسی، حکومتی و قضایی ایرانِ بعد از انقلاب را شکل می دهد، در جامعه ­ای که نهاد دین، نهاد منتقد جامعه و متفاوت از حکومت بوده و حاکمیت در حوزه ­های دینی و معنوی وارد نشده، با برهان خُلف، مثال نقض و استقرای جزء به کل نقض می ­شود.
اما نگاه کنیم به جامعه ­ی کنونی، جامعه ­ای که قوانین حاکم بر آن بر مبنای همان نگاه شکل گرفته و نهادِ دین برای سعادت مردم جامعه - ولو به اجبار آستین بالا زده و در حوزه­ های وسیعی از امور اجتماعی و فردی، با همان استدلالات، اختیارات تام و مطلق دارد. حاصلش شکل­ گیری یک جامعه­ ی فردمحور، معنویت­ گریز و دین ­ستیز شده، جامعه­ ای که آرمان در آحاد مردمی که در روزمرگی خود غرق شده ­اند در حال مرگ است و اخلاقیات بواسطه­ ی حرص و حسابگری مردم در ضعیف ­ترین حالت خود قرار دارد. جامعه ­ای که مردمش مصرف­ گرایی را تجربه کرده ­اند و مسئولیت وضعیت کنونی را تمام و کمال متوجه اصل دین می ­دانند و نه مجریان آن و تفکیکی بین این دو قائل نیستند و وقتی ریاکاری برخی مجریان، مسئولان و سیاستمداران متظاهر به تشرع را با چشمان خود می ­بینند اینگونه نتیجه می گیرند که دین و معنویات هم ابزارهایی هستند برای فرد محوری.
در اینچنین جامعه ­ای نمی­شود تحلیل­ های جامعه شناسانه ی کلاسیک داشت، اخلاقمدارهای این جامعه هم پراگماتیست شده ­اند و آرمانگراها و آزادیخواهان آن از جنس استوارت میل، منفعت ­گرا و Utilitarian. و مردم این جامعه و عوام الناس هم بسوی همان خلقیات وضع طبیعی هابز در حال حرکتند. چه بر سر آن جامعه ­ای که پیش­تر به آن اشاره شد، در پیش از انقلاب آمده ­است؟
در این جامعه کسیکه دینداری خود را کتمان نمی ­کند یا به چشم عامل وابسته ­ی منتسب به حکومت نگریسته می ­شود و تشرع او حمل بر ظاهرسازی برای کسب منفعت انگاشته می ­شود و یا به او به چشم یک واپسگرا نگاه می­ شود.
و دین، معنویات و اخلاق چقدر مهجور است در این جامعه. چقدر آرمانگراها مهجورند، شهدا و آنانی که برای آرمانِ خود، هزینه دادند چقدر غریبه هستند در این اجتماع.
در این زمانه و این جامعه و در میان این نسل حسابگر و خودمحور، آرمانگراها و دینداران ناهنجاری محسوب می­شوند و در طرف مقابل آرمانگراها هم این جامعه را مبتلا به بی­نظمی و در حال اضمحلال اخلاق می ­بینند. اما واقعیت این است که این جامعه در بی ­نظمی خود نظم گرفته و به عبارتی نظریه فیزیکی فراکتال و نظم در بی نظمی، اخلاقیات جامعه را با خود برده­است.
قیمومیتِ حکومت برای تزریق معنویات و اجبار بشر به سعادت، ضربه و شوکی به این جامعه بعنوان سیستم وارد کرده و این سیستم در سطح دیگری پایدار شده ­است. سطحی که معنویات در آن غریبه است و هنجار و ناهنجاری ­های جدید و اخلاقیات جدید بر پایه منفعت و خودمحوری در آن شکل گرفته است.

بازرگانیسم یعنی ...



بازرگانیسم یعنی ...

بازرگانی بودن یعنی انقلابی و اصولگرا بودن، اما اصولگرایی که حاکمیت مردم، آزادی، دینداری، ملی ­گرایی و منافع ملی را اصل قرار داده.
بازرگانی بودن یعنی اعتدال گرا و میانه ­رو بودن اما میانه ­رویی که در میانه ­ی منافع ملی و خواست مردمی قرار گرفته نه میانه­ رویی که میانه­ روی را از مرز اصلاح ­طلبی و اصولگرایی حساب کرده.
بازرگانی بودن یعنی از آن اصلاح­ طلب­ هایی باشی که هدف اصلاح ­طلبی را، نه میانداری مردم و حکومت بدانی و نه جلب رضایت اکثریت جامعه. اصلاح ­طلبی باشی که هدف اصلاح ­طلبی را نه به جا آوردن دل حکومت و رسیدن به قدرت بدانی نه نشستن بر سفره انقلاب، در قدرت اصلاح­ طلب باشی نه زمانیکه دستت از قدرت کوتاه شد.
بازرگانی بودن یعنی اصلاح­ طلبی باشی که پیش از بیدار شدن جامعه، بیدار باشی و سعی کنی جامعه را بیدار کنی پیش از اینکه جامعه بیدارت کند، پیش از اینکه جامعه به اجبار اصلاحت کند.
بازرگانی بودن یعنی از آن اصلاح­ طلب­ هایی نباشی که برای رفع حاجت اصلاح­ طلب شده­ اند و از آنانی نباشی که یکی به نعل می­ زنند و یکی به میخ بلکه اصلاح­ طلبی باشی از جنس آنانی که در شرایط دشوار دهه­ های 50و60 مورد خشم و طعن جامعه و حکومت بوده ­اند چون اصلاح جامعه، امر به معروف و نهی از منکر به معنای واقعی آن که همان امر و نهی قلبی، لسانی و عملیِ پایین به بالا و فرد نسبت به حکومت است را و آزادی و حاکمیت مردم را وظیفه ­ی شرعی خود دانسته ­ای.
اصلاح­ طلبی به سبک بازرگان یعنی خلقیات جامعه روی منش و روشت تاثیر نگذارد. یعنی نه با قهر مردم مایوس شوی و نه با لبخند و تمجیدهای آنان مست. نه با خشم حکومت مرعوب شوی و نه با روی خوش آن­ها مشعوف، اصلاح­ طلبی به سبک بازرگان یعنی اخلاقیات و حق را اصل بدانی، یعنی هیچگاه بر موج جامعه، سوار نشوی. در برابر تلاطم امواج تاریخی نایستی و سد نشوی و غرقه­ ی آن نیز نشوی. اصلاح­ طلبی به سبک بازرگان یعنی حاکمیت را حق مردم بدانی با هر خلقیاتی، ولی بیدارگری، نصیحت، انذار و تنذیر را نیز وظیفه و رسالت خود بدانی.
اصلاح ­طلبی به سبک بازرگان یعنی از جنس آن اصلاح ­طلب­ هایی باشی که برای اصلاحات گام بگام جامعه نه دچار کندروی شده­ اند نه تندروی. نه دنبال مردم دویده باشی و نه دنبال ارابه ­ی حاکمان. اصلاح طلبی به سبک بازرگان یعنی مصدقی بودن در کنار ایرانی بودن و مسلمان بودن.
و این­ها فرق اصلاح­ طلبی به سبک بازرگان است با اصلاح ­طلبان نسل دوم متولد شده در دهه 70.