Monday, October 30, 2017

دینداری متوهمانه

دینداری متوهمانه

 مقایسه­ اساطیر کافرکیشی نوردیک و اساطیر ادیان ابراهیمی بر مبنای روش اسطوره ­شناسی تطبیقی
//منتشر شده با عنوان ریشه های مشترک اساطیر، در بخش بینش دو ماهنامه چراغ روشن، شماره دوم، تیر و مرداد 1396.//

اساطیر، بعنوان توجیه کننده بدیهیات اخلاقی، وسیله­ ای هستند برای انذار و تنذیر آدمی و شکل ­دهنده­ ی هنجارها و ناهنجاری­ها، ارزش­ها و ضدارزش­ها و قوانین تمدن­ها.­ اساطیر، بدوی­ ترین پاسخ­های بشر به چگونگی­ های پدیده ­های طبیعی و آفرینش را در بر دارند و برآورده کننده نیاز بشر بدوی هستند به پرستشِ قدرت برتر برای رهایی از معضلات فکری، ناتوانی­ ها و ناعدالتی ­ها و همواره روزنه ­های امید او برای داشتن پشتیبان و مراقب، و رسیدن به زندگی آرمانی بوده­اند. با ذکر این تعریف می­توان بیان کرد که اساطیر در پهنه­ی تاریخ همواره در نقش ادیان و بصورت ماهیتِ تکامل نایافته الهیات، خلاء علمی ناشی از چگونگی­ها و ماهیت طبیعت و هنجارها را در جوامع بشری پر کرده­اند. شاید تعبیر فریز که میگوید "فرهنگ از مرحله­ی اساطیر و جادو که رگه­هایی از علم در آن هویداست به دین سیر پیدا می­کند و سپس پا در علم می­نهد" عام­ترین تعریفِ درست از اسطوره باشد که تنیده شدن ریشه اساطیر در الهیات و آمیختگی آن با دین و عدم امکان­ جدایی آن­ها از هم را نایدیده انگاشته­است.
با اینکه اساطیر، قدمتی به درازای تمدن­های بشری دارند، اما ردِّ پای شناخت، تحلیل و نقد ماهیت اساطیر به یونان باستان و آثار برجای مانده از گزنوفانس باز می­گردد، از اینرو اسطوره­شناسی بعنوان شاخه­ای از فلسفه در کنار دین همواره مورد بحث بوده­است. هدف از این نوشتار تبیین ماهیت اسطوره نیست، بلکه تلاش دارد با نگرشی قیاسی و تطبیقی بین اساطیر دو تمدن کاملا جدا و دور از هم، به بررسی ریشه­های یکسان و شباهت­های اساطیر دینی با اساطیر ملل دیگر بپردازد تا بتواند تعریفی علمی از دینداری در ردِّ نگاه متوهّمانه به اساطیر ارائه دهد.
علیرغم دیرپا بودن اسطوره­شناسی، علم اسطوره­شناسی مقایسه­ای، علم جدیدی­است که به مطالعه­ی ریشه­های مشترک اساطیر می­پردازد. ماکس مولر از متقدمان این حوزه از کسانی بود که تحریف اساطیر آریایی و ورود آن­ها به الهیات را تشخیص داد. او با دنبال کردن واقعه‌های ریشه‌ای یک اسطوره در اساطیر دیگر قصد داشت به تطبیق آن­ها با یکدیگر بپردازد.
اسطوره­شناسی مقایسه­ای را شاید بتوان بلا و آفت دینداری سنتی نام برد، بارزترین و شناخته­ترین نمونه­ی ضربه­های این علم نو پا بر ریشه­ی قصص مقدس ادیان ابراهیمی برای ایرانیان را در کتاب تولدی دیگر نوشته شجاع­الدین شفا می­توان یافت که در آن، نویسنده با بهره­گیری از نتایج تحقیقات اسطوره­شناسان تطبیقی، ریشه­های قصص مقدس پیامبران ابراهیمی و پادشاهان مقدس عهدین، که دینداران سنتی واقعیتی قطعی، الهی و تاریخی می­انگارند را در اساطیر کهن­تر خاورمیانه می­یابد و برای تاختن به ادیان ابراهیمی بهره می­گیرد.
دینداران سنتی، ریشه­های مشترک اساطیر در ادیان ابراهیمی را پذیرا و اختلافات را ناشی از تحریفات در ادیان دیگر می­دانند و در برخورد با اشتراکات با اساطیر و ادیان دیگر، واکنش­هایی ارائه می­دهند چون سکوت و کتمان مسئله، رد شباهت­ها و یا پاسخ­هایی چون تکرار تاریخ و دوگانگی یک سرنوشت برای دو شخص مجزا در پهنه­ی تاریخ، یا پاسخ­های ضدونقیض دیگری از سر تعصب. تقدم تاریخی قصص مکتوب مقدس بر کتابت اساطیر تمدن­ها و بدین ترتیب بهره­گیری ملل از اساطیر عهدین و تحریف بنفع خود و بمعنای کلی، مصادره­ی متعصبانه­ی ریشه­های اساطیر برای خدمت به دین، شاید محترمانه­ترین عکس­العمل دینداران سنتی در مواجهه با پرسش­های علمی باشد.
نگاه نو اندیشانه و مسامحه­گر دینداران مدرن نیز در برخورد با اشتراکات اساطیر ادیان الهی، بر پررنگ کردن اشتراکات بخاطر الوهیت ریشه­های وحیانی، استخراج معارف بینامتنی و توجیه متوهّمانه اختلافات و موراد غیراخلاقی و غیرانسانی و تفسیر تساهل­گرا بر عهدین استوار است. اما آنان نیز در مواجهه با تناقضات اسطوره­شناسی مقایسه­ای بین اساطیر ملل و تقابل با دین، به همان اندازه­ی دینداران سنتی، بدوی به توجیه مسئله می­پردازند.
در جهان مسیحیت و یا در نگاه­های انتقادی خارج از آن به مسیحیت پولوسی، اساطیر یونان باستان، مایه­ی تحقیقات فراوان اسطوره­شناسی تطبیقی با ادیان ابراهیمی قرار گرفته­است. ریشه دواندن ادبیات و اساطیر یونانی و آثار شاعران متاخر یونان چون ویرژیل در ادبیات مقدس مسیحی چون کمدی الهی دانته یا برعکس، نفوذ متقابل دین در سُنن بومی و تغییر رنگ اساطیر و پذیرش ماهیت دینی (مثال ملموس: مراسم نوروز باستانی با رنگ و بوی اسلامی در تقابل آداب سنتی ایرانی در برابر اسلام یا قبول آیین حج با تغییر ماهیت و تبدیل شدن به یک منسک توحیدی) با اینکه ارزش تحقیقی زیادی داشته و دارد، اما میادین وسیعی نیز برای توجیهات خواهد داشت.
در این نوشته، اساطیر کافرکیشی نوردیک از آن­رو موضوع بررسی تطبیقی قرار گرفت که هم دغدغه­های زیست محیطی کاملا متفاوتی با ادیان شکل­گرفته در تمدن­های بین­النهرینی دارند، و هم فاصله­ی سرزمین­های آن­ها آنقدر دور از هم است که ارتباط و بازخورد دو تمدن، مراودات اجتماعی یا دشمنی­های قومی را نتوان ریشه­ی شباهت­های سلبی یا ایجابی آن­ها انگاشت. علاوه­برآن، عدم درهم­تنیدگی اساطیر تمدن­های نورس، پیش از بلوغ، با اساطیر عهدین، در اثر عدم پذیرش مسیحیت یا یهودیت تا قرن سیزدهم میلادی و دورافتاده بودن تمدن و متعاقبا حفظ استقلال اساطیر آن­ها، که یکی کافرکیشانه محض و دیگری الهی، قطعی و مکتوب است می­تواند نتایج واضح­تری را در پی داشته­باشد.
پیشینه حیات بشر در اسکاندیناوی به هزاره پنجم قبل از میلاد و عصر سنگ باز می­گردد که تمدن بشری با فرهنگی معین در این منطقه شکل گرفته و پرستش خورشید و عناصر طبیعت-که با توجه به ماهیت منطقه و سیر بلوغ فکری بشر، چیز عجیبی نیست-آغاز می­شود، در عصر برنز و بین سالیان 1700 تا 500 قبل از میلاد تمدن اسطوره­ای نوردیک با فرهنگی مستقل در این منطقه شکل گرفته و از دل این دوره­ی تاریخی، اساطیر باشکوه نوردیک با پرستش اودین، فریر، فریا و ثور،  شکل می­گیرد و تا پایان عصر آهن و آغاز عصر طلایی وایکینگ­ها یعنی سال 793 میلادی پنهان می­ماند. اولین تقابل فرهنگی این تمدن با تمدن­های دیگر، احتمالا از بعد از درگیری دو قبیله از آن­ها با رومیان در شمال آلمان و در پایان عصر برنز سرچشمه می­گیرد و شاید بتوان گفت از این نقطه، اساطیر نورس می­تواند دستخوش تاثیرپذیری قرار گرفته­باشد، اما با این وجود نمی­توان این تقابل را نقطه بازخورد آن با اساطیر عهدین دانست.
اما اساطیر عهدین و نوردیک از بسیاری جهات بهم نزدیکند. این نزدیکی را هم در قالبِ­های اساطیر و هم در محتوا و عناصر آن باید بررسی کرد و هم در شباهت روایات و داستان­ها. هم باید شخصیت­های اهورایی، اهریمنی یا قهرمانان آنان­را از حیث سرگذشت، ویژگی­های توصیفی، شخصیتی و توانایی آنان، باهم مقایسه کرد و هم در نگرش اساطیر به آفرینش، کیهان­شناسیِ اسطوره­ای و پایان کار جهان.
در هر دوی این اساطیر بیش از هر چیز نبرد خیر و شر و عناصری که در زیرمجموعه­ی آن­دو رده‌بندی می‌شوند، چشمگیر است. حضور شر و نیروهای حافظ پلیدی و دستیاران اهریمن در یکی همپایه­ی خدایان و در دیگری، انسان­های دیگر تمدن­هاست.
در اساطیر نوردیک ساخت هفت جهان توسط خدایان آفرینشگر در گینونگاگپ و در کنار دو جهان ازلی، با هفت طبقه آسمانی که در ادیان ابراهیمی توسط یهوه ساخته شده­است و شباهت ایگدرازیل درخت حیات با اتزچایم یا درخت ممنوعه (با ریشه­ای ایرانی و معادل درخت زندگی مانوی)، روشن­ترین شباهت­های تعاریف این دو اساطیر از آفرینش هستی و طبیعت است. در اساطیر نوردیک، داستان خلقت پس از مرگ یمیر (نیای اهریمنان) بی­شباهت به خواب اهریمن و سپس خلق جهان در دوره دوم اساطیر ایرانی نیست، از این­رو اگر این دو اسطوره را دارای ریشه­ای یکسان در نظر بگیریم بررسی اسطوره­ی مادر، لازم و شباهت نزدیک­تر با اساطیر عهدین ما را به نتیجه­گیری نزدیک­تر می­کند.
در هر دو اسطوره، اخلاقیات، نظام عقاب و پاداشی نزدیک بهم دارند و کیفر گناهان در دوزخ­هایی است که در طبقات دون هستی ساخته شده­است، یکی در جهنمی از آتش و دیگری در دوزخی از یخ، و تفاوت دو برزخ را می­توان با تفاوت­های زیست بومی دو تمدن توجیه کرد.
لوکی و ابلیس بزرگترین اهریمنان و دشمنان نیکی در هر دو اسطوره، حیله­گر و طرد شده­اند، لوکی خود از خدایان آزیر و نیای تمامی اهریمنان بزرگ است و در اثر طغیان به حیله­گری روی آورده و در نبرد راگناروک یا فرجام هستی، فرمانده­ی یوتون­ها و اهریمنان است. ابلیس نیز خود تا پیش از خلقت آدم از نیروهای اهورایی بوده­است و جایگاه هر دو کاراکتر در اساطیر در دون­ترین طبقه­ی دوزخ و در غل و زنجیر و عذاب است. با نگاه به جایگاه ابلیس و لوکی، پیش از طغیان می­توان دریافت ریشه خیر و شر در هر دو اسطوره یکسان است، علاوه­برآن در اساطیر نوردیک، یمیر، نیای یوتون­ها و دیوها با بور نیای خدایان، هر دو از یخ­های هل­هیم پدید آمده­اند.
در طبقه میانی جهان نوردیک، میدگارد و جهان آدمیان (زمین) بنا شده و اهریمنان در جهانی هم­سطح تا راگناروک به توطئه­های خویش علیه خدایان و انسان­ها ادامه می­دهند. در ادیان ابراهیمی نیز، اهریمن بر روی زمین در فریب و آزار انسان­ها تا آخرالزمان آزاد است.
اجنه در ادیان ابراهیمی و دورف­ها و الف­ها در اساطیر نوردیک نیز با جایگاه پایین­تری از انسان و فرشتگان و با جنسی غیریکسان از انسان­ها وجوه مشترکی دارند. تک چشم بودن خدای اودین، خدای خدایان (یهوه در سفر پیدایش) و چشم جهان­بینی که در کنار چاه خرد و دانایی (میمیزبرونر) برای اداره امور هستی بکار می­رود شباهتی ایجابی یا سلبی با اساطیر خیر و شر در داستان­های آخرالزمانی در ادیان مختلف ابراهیمی دارد.
با اینکه در داستان خلقت، امبلا (زن) و آسک (مرد) اولین آدمیان در اساطیر نوردیک از درختان آفریده می­شوند، بیشترین شباهت را به مشی و مشیانه اولین زن و مرد خلق شده از گیاه ریواس در اساطیر ایرانی دارند تا به خلقت آدم و حوا، و می­توان اساطیر ایرانی را ریشه داستان خلقت انسان در هر دو اسطوره دانست اما بن­مایه فریب انسان توسط اهریمن و اولین گناه و هبوط انسان نیز ریشه در همان اساطیر ایرانی دارد و طبق قاعده، شباهت بخش­های مجزا از دو داستان جدا با یک داستان مادر، لزوم بررسی داستان مادر را ضروری می­کند.
در هر دو اسطوره، جهان علیا و نزدیک به خدا یا خدایان (آزگارد در اساطیر نوردیک)، پاداش زندگی پس از مرگ نیک­کرداران است و بهشتِ والاترینِ مردگان که کشته­شدگان در نبرد برای ارزش­ها هستند در والاترین طبقه­ی این بهشت قرار دارند.
در اساطیر عهدین، فرمانروایان و پیامبران و قهرمانانش دارای رذائل اخلاقی چون دروغ، زنا، فریب، خیانت، قتل و جنگ­افروزی هستند و خدایان اسطوره­ای نوردیک نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
یورمونگاند و فنریر و سایر موجودات اهریمنی هل­هیم نیز با موجودات دوزخی ادیان ابراهیمی شباهتی عنصری داشته و استفاده از عنصر سیب (سیب خرد در برابر سیب ایدون) و تقدیس آن در هر دو اسطوره و نقش ویژه­ای که این میوه در سرنوشت انسان در عهدین یا در جاودانگی عمر خدایان در اساطیر نوردیک دارد را نیز در کنار پل بیفروست، تنها راه ورود به بهشت و جهان خدایان بمانند پل صراط را می­توان شباهت عنصری دیگر برشمرد.
همچنین در هر دو اسطوره به آخرالزمان و نبرد مقدس نهایی بین نیروهای خیر و شر اشاره شده و ارض مقدس موعود برای این نبرد مشخص و هر دو، نشانه­هایی یکسان از فرا رسیدن فرجام جهان با نگرش خاص تمدن خود به طبیعت و نیروهای اهریمنی و اهورایی ارائه داده­اند.
" فرجام جهان را نشانه­هاییست چون سه زمستان عظیم و سرد، طولانی و متوالی که در آن از همه سو برف می­بارد، قحطی و جنگ­هایی متعدد، شیوع نزاع و شرارت در میان انسان­ها که به برادرکشی می­انجامد، فراموشی نیکویی و ارزش­های اخلاقی، بلعیده شدن ماه و خورشید بدست نوادگان گرگ­گونه­ی شیطان بزرگ لوکی و سپس تاریکی مطلق جهان، ریزش ستارگان آسمان و تنیده شدن بانگ آخرالزمان در پهنه جهان اهریمنان، خدایان و مردگان. در راگناروک، زمین بر اثر زلزله‌های شدید در آستانه متلاشی شدن قرار می‌گیرد و هر چه بند و زنجیر در جهان هست، از هم پاشیده می­شود و همه اهریمنان همچون گرگ قدرتمند فنریر که خدایان به لطف نیرنگ و فریب و سحر الف­ها و تقدیم یک دست تیر پسر اودین، او را به زنجیر افکنده بودند و پدرش لوکی از بند رها خواهند شد. با تکانه­های یورمونگاند، فرزند مارگونه­ی لوکی دریاها را امواجی خروشان پدید می­آید و زمین و آسمان با زهرش آلوده می­شود. کشتی اشباح که در خشکی است در اثر موجی به دریا بازمیگردد و یوتون­ها، دشمنان دیرین خدایان برآن سوار و به ارض موعود برای نبرد نهایی می­رسند. دون­ترین طبقات جهان، به تکاپو افتاده، مردگان به فرماندهی لوکی از هل­هیم و از موسپل­هیم، اهریمنان آتش بسوی واگروند، ارض موعود در آزگارد لشگرکشی می­کنند."
دمیده شدن در صور (گالارهورن در اساطیر نوردیک)، ابزاری یکسان برای اعلام پایانِ کار جهان و رستاخیز مردگان توسط عناصر اهورایی (اسرافیل-هایمدال) نیز از دیگر وجوه مشترک در هر دو اسطوره است.
از سوی دیگر، نقش رویا و خواب در داستان بالدر فرزند اودین و محتومیت سرنوشت او بی شباهت به داستان­های عهدین از موسی و ابراهیم و عیسی نیست. و در نهایت پردیس نوئی که بعد از فرجام جهان در اساطیر نوردیک آمده نیز با تعریف سرنوشت نیکان و بدان در بهشت و جهنم و ابدی بودن زندگی آنان در اساطیر ادیان ابراهیمی یکسان است.
نگاه وامدار شریعت، در برخورد با این اشتراکات آنهم با یک تمدن کافرکیش و دورافتاده، ریشه مشترک قدسی اساطیر و داستان­ها را عامل این شباهت­ها دانسته و تفاوت­های آن­را، تحریفات شیطانی می­داند. در نگاه دینداران متوهم­تر، خدایان اساطیر ملل، موجوداتی شیطانی و اجنه بلندپایه خدمتگزار ابلیسند که هرجا در پهنه تاریخ و جغرافیا خلائی از پیامبران احساس کرده­اند خود را در نقش خدایان جا زده و توسط تمدن­های غافل پرستش می­شدند و با تحریف داستان­های خلقت، از تمدنی به تمدن دیگر و از زمانی به زمان دیگر سیر کرده­اند و به گمراهی انسان مشغول بوده­اند. دیو نیز که در زبان فارسی، اهریمن معنا می­دهد در زبان­های لاتین (Dieu) خدا انگاشته شده­است. از این­رو اشتراکات ساختاری داستان­ها را با ریشه مشترک و اشتراکات کارکترها را با توهم توطئه و ربط آن حتی به جادو، کابالا یا فراماسونری پاسخ داده­اند.


ادامه دارد ...

No comments:

Post a Comment