دینداری متوهمانه
مقایسه اساطیر کافرکیشی نوردیک و اساطیر ادیان
ابراهیمی بر مبنای روش اسطوره شناسی تطبیقی
//منتشر شده با عنوان ریشه های مشترک اساطیر، در
بخش بینش دو ماهنامه چراغ روشن، شماره دوم، تیر و مرداد 1396.//
اساطیر، بعنوان توجیه کننده بدیهیات اخلاقی، وسیله ای هستند برای انذار و
تنذیر آدمی و شکل دهنده ی هنجارها و ناهنجاریها، ارزشها و ضدارزشها و قوانین
تمدنها. اساطیر، بدوی ترین پاسخهای بشر به چگونگی های پدیده های طبیعی و آفرینش
را در بر دارند و برآورده کننده نیاز بشر بدوی هستند به پرستشِ قدرت برتر برای
رهایی از معضلات فکری، ناتوانی ها و ناعدالتی ها و همواره روزنه های امید او برای
داشتن پشتیبان و مراقب، و رسیدن به زندگی آرمانی بودهاند. با ذکر این تعریف میتوان بیان کرد که
اساطیر در پهنهی تاریخ همواره در نقش ادیان و بصورت ماهیتِ تکامل نایافته الهیات،
خلاء علمی ناشی از چگونگیها و ماهیت طبیعت و هنجارها را در جوامع بشری پر کردهاند.
شاید تعبیر فریز که میگوید "فرهنگ از مرحلهی اساطیر و جادو که رگههایی از
علم در آن هویداست به دین سیر پیدا میکند و سپس پا در علم مینهد" عامترین تعریفِ درست از
اسطوره باشد که تنیده شدن ریشه اساطیر در الهیات و آمیختگی آن با دین و عدم امکان
جدایی آنها از هم را نایدیده انگاشتهاست.
با اینکه اساطیر، قدمتی به درازای تمدنهای بشری دارند، اما ردِّ پای شناخت،
تحلیل و نقد ماهیت اساطیر به یونان باستان و آثار برجای مانده از گزنوفانس باز میگردد،
از اینرو اسطورهشناسی بعنوان شاخهای از فلسفه در کنار دین همواره مورد بحث بودهاست.
هدف از این نوشتار تبیین ماهیت اسطوره نیست، بلکه تلاش دارد با نگرشی قیاسی و
تطبیقی بین اساطیر دو تمدن کاملا جدا و دور از هم، به بررسی ریشههای یکسان و
شباهتهای اساطیر دینی با اساطیر ملل دیگر بپردازد تا بتواند تعریفی علمی از
دینداری در ردِّ نگاه متوهّمانه به اساطیر ارائه دهد.
علیرغم دیرپا بودن اسطورهشناسی، علم اسطورهشناسی مقایسهای، علم جدیدیاست
که به مطالعهی ریشههای مشترک اساطیر میپردازد. ماکس مولر از متقدمان این حوزه
از کسانی بود که تحریف اساطیر آریایی و ورود آنها به الهیات را تشخیص داد. او با
دنبال کردن واقعههای ریشهای یک اسطوره در اساطیر دیگر قصد داشت به تطبیق آنها
با یکدیگر بپردازد.
اسطورهشناسی مقایسهای را شاید بتوان بلا و آفت دینداری سنتی نام برد،
بارزترین و شناختهترین نمونهی ضربههای این علم نو پا بر ریشهی قصص مقدس ادیان
ابراهیمی برای ایرانیان را در کتاب تولدی دیگر نوشته شجاعالدین شفا میتوان یافت
که در آن، نویسنده با بهرهگیری از نتایج تحقیقات اسطورهشناسان تطبیقی، ریشههای
قصص مقدس پیامبران ابراهیمی و پادشاهان مقدس عهدین، که دینداران سنتی واقعیتی
قطعی، الهی و تاریخی میانگارند را در اساطیر کهنتر خاورمیانه مییابد و برای
تاختن به ادیان ابراهیمی بهره میگیرد.
دینداران سنتی، ریشههای مشترک اساطیر در ادیان ابراهیمی را پذیرا و اختلافات
را ناشی از تحریفات در ادیان دیگر میدانند و در برخورد با اشتراکات با اساطیر و
ادیان دیگر، واکنشهایی ارائه میدهند چون سکوت و کتمان مسئله، رد شباهتها و یا
پاسخهایی چون تکرار تاریخ و دوگانگی یک سرنوشت برای دو شخص مجزا در پهنهی تاریخ،
یا پاسخهای ضدونقیض دیگری از سر تعصب. تقدم تاریخی قصص مکتوب مقدس بر کتابت
اساطیر تمدنها و بدین ترتیب بهرهگیری ملل از اساطیر عهدین و تحریف بنفع خود و
بمعنای کلی، مصادرهی متعصبانهی ریشههای اساطیر برای خدمت به دین، شاید محترمانهترین
عکسالعمل دینداران سنتی در مواجهه با پرسشهای علمی باشد.
نگاه نو اندیشانه و مسامحهگر دینداران مدرن نیز در برخورد با اشتراکات اساطیر
ادیان الهی، بر پررنگ کردن اشتراکات بخاطر الوهیت ریشههای وحیانی، استخراج معارف
بینامتنی و توجیه متوهّمانه اختلافات و موراد غیراخلاقی و غیرانسانی و تفسیر تساهلگرا
بر عهدین استوار است. اما آنان نیز در مواجهه با تناقضات اسطورهشناسی مقایسهای
بین اساطیر ملل و تقابل با دین، به همان اندازهی دینداران سنتی، بدوی به توجیه
مسئله میپردازند.
در جهان مسیحیت و یا در نگاههای انتقادی خارج از آن به مسیحیت پولوسی، اساطیر
یونان باستان، مایهی تحقیقات فراوان اسطورهشناسی تطبیقی با ادیان ابراهیمی قرار
گرفتهاست. ریشه دواندن ادبیات و اساطیر یونانی و آثار شاعران متاخر یونان چون
ویرژیل در ادبیات مقدس مسیحی چون کمدی الهی دانته یا برعکس، نفوذ متقابل دین در
سُنن بومی و تغییر رنگ اساطیر و پذیرش ماهیت دینی (مثال ملموس: مراسم نوروز
باستانی با رنگ و بوی اسلامی در تقابل آداب سنتی ایرانی در برابر اسلام یا قبول
آیین حج با تغییر ماهیت و تبدیل شدن به یک منسک توحیدی) با اینکه ارزش تحقیقی
زیادی داشته و دارد، اما میادین وسیعی نیز برای توجیهات خواهد داشت.
در این نوشته، اساطیر کافرکیشی نوردیک از آنرو موضوع بررسی تطبیقی قرار گرفت
که هم دغدغههای زیست محیطی کاملا متفاوتی با ادیان شکلگرفته در تمدنهای بینالنهرینی
دارند، و هم فاصلهی سرزمینهای آنها آنقدر دور از هم است که ارتباط و بازخورد دو
تمدن، مراودات اجتماعی یا دشمنیهای قومی را نتوان ریشهی شباهتهای سلبی یا
ایجابی آنها انگاشت. علاوهبرآن، عدم درهمتنیدگی اساطیر تمدنهای نورس، پیش از
بلوغ، با اساطیر عهدین، در اثر عدم پذیرش مسیحیت یا یهودیت تا قرن سیزدهم میلادی و
دورافتاده بودن تمدن و متعاقبا حفظ استقلال اساطیر آنها، که یکی کافرکیشانه محض و
دیگری الهی، قطعی و مکتوب است میتواند نتایج واضحتری را در پی داشتهباشد.
پیشینه حیات بشر در اسکاندیناوی به هزاره پنجم قبل از میلاد و عصر سنگ باز میگردد
که تمدن بشری با فرهنگی معین در این منطقه شکل گرفته و پرستش خورشید و عناصر طبیعت-که
با توجه به ماهیت منطقه و سیر بلوغ فکری بشر، چیز عجیبی نیست-آغاز میشود، در عصر
برنز و بین سالیان 1700 تا 500 قبل از میلاد تمدن اسطورهای نوردیک با فرهنگی
مستقل در این منطقه شکل گرفته و از دل این دورهی تاریخی، اساطیر باشکوه نوردیک با
پرستش اودین، فریر، فریا و ثور، شکل میگیرد و تا پایان عصر آهن و آغاز عصر طلایی وایکینگها یعنی سال 793
میلادی پنهان میماند. اولین تقابل فرهنگی این تمدن با تمدنهای دیگر، احتمالا از
بعد از درگیری دو قبیله از آنها با رومیان در شمال آلمان و در پایان عصر برنز سرچشمه
میگیرد و شاید بتوان گفت از این نقطه، اساطیر نورس میتواند دستخوش تاثیرپذیری
قرار گرفتهباشد، اما با این وجود نمیتوان این تقابل را نقطه بازخورد آن با
اساطیر عهدین دانست.
اما اساطیر عهدین و نوردیک از بسیاری جهات بهم نزدیکند. این نزدیکی را هم در
قالبِهای اساطیر و هم در محتوا و عناصر آن باید بررسی کرد و هم در شباهت روایات و
داستانها. هم باید شخصیتهای اهورایی، اهریمنی یا قهرمانان آنانرا از حیث
سرگذشت، ویژگیهای توصیفی، شخصیتی و توانایی آنان، باهم مقایسه کرد و هم در نگرش
اساطیر به آفرینش، کیهانشناسیِ اسطورهای و پایان کار جهان.
در هر دوی این اساطیر بیش از هر چیز نبرد خیر و شر و عناصری که در زیرمجموعهی
آندو ردهبندی میشوند، چشمگیر است. حضور شر و نیروهای حافظ پلیدی و دستیاران
اهریمن در یکی همپایهی خدایان و در دیگری، انسانهای دیگر تمدنهاست.
در اساطیر نوردیک ساخت هفت جهان توسط خدایان آفرینشگر در گینونگاگپ و در کنار
دو جهان ازلی، با هفت طبقه آسمانی که در ادیان ابراهیمی توسط یهوه ساخته شدهاست و
شباهت ایگدرازیل درخت حیات با اتزچایم یا درخت ممنوعه (با ریشهای ایرانی و معادل
درخت زندگی مانوی)، روشنترین شباهتهای تعاریف این دو اساطیر از آفرینش هستی و
طبیعت است. در اساطیر نوردیک، داستان خلقت پس از مرگ یمیر (نیای اهریمنان) بیشباهت
به خواب اهریمن و سپس خلق جهان در دوره دوم اساطیر ایرانی نیست، از اینرو اگر این
دو اسطوره را دارای ریشهای یکسان در نظر بگیریم بررسی اسطورهی مادر، لازم و
شباهت نزدیکتر با اساطیر عهدین ما را به نتیجهگیری نزدیکتر میکند.
در هر دو اسطوره، اخلاقیات، نظام عقاب و پاداشی نزدیک بهم دارند و کیفر گناهان
در دوزخهایی است که در طبقات دون هستی ساخته شدهاست، یکی در جهنمی از آتش و دیگری
در دوزخی از یخ، و تفاوت دو برزخ را میتوان با تفاوتهای زیست بومی دو تمدن توجیه
کرد.
لوکی و ابلیس بزرگترین اهریمنان و دشمنان نیکی در هر دو اسطوره، حیلهگر و طرد
شدهاند، لوکی خود از خدایان آزیر و نیای تمامی اهریمنان بزرگ است و در اثر طغیان
به حیلهگری روی آورده و در نبرد راگناروک یا فرجام هستی، فرماندهی یوتونها و اهریمنان
است. ابلیس نیز خود تا پیش از خلقت آدم از نیروهای اهورایی بودهاست و جایگاه هر دو
کاراکتر در اساطیر در دونترین طبقهی دوزخ و در غل و زنجیر و عذاب است. با نگاه
به جایگاه ابلیس و لوکی، پیش از طغیان میتوان دریافت ریشه خیر و شر در هر دو
اسطوره یکسان است، علاوهبرآن در اساطیر نوردیک، یمیر، نیای یوتونها و دیوها با
بور نیای خدایان، هر دو از یخهای هلهیم پدید آمدهاند.
در طبقه میانی جهان نوردیک، میدگارد و جهان آدمیان (زمین) بنا شده و اهریمنان
در جهانی همسطح تا راگناروک به توطئههای خویش علیه خدایان و انسانها ادامه میدهند.
در ادیان ابراهیمی نیز، اهریمن بر روی زمین در فریب و آزار انسانها تا آخرالزمان
آزاد است.
اجنه در ادیان ابراهیمی و دورفها و الفها در اساطیر نوردیک نیز با جایگاه
پایینتری از انسان و فرشتگان و با جنسی غیریکسان از انسانها وجوه مشترکی دارند. تک
چشم بودن خدای اودین، خدای خدایان (یهوه در سفر پیدایش) و چشم جهانبینی که در کنار
چاه خرد و دانایی (میمیزبرونر) برای اداره امور هستی بکار میرود شباهتی ایجابی یا
سلبی با اساطیر خیر و شر در داستانهای آخرالزمانی در ادیان مختلف ابراهیمی دارد.
با اینکه در داستان خلقت، امبلا (زن) و آسک (مرد) اولین آدمیان در اساطیر
نوردیک از درختان آفریده میشوند، بیشترین شباهت را به مشی و مشیانه اولین زن و
مرد خلق شده از گیاه ریواس در اساطیر ایرانی دارند تا به خلقت آدم و حوا، و میتوان
اساطیر ایرانی را ریشه داستان خلقت انسان در هر دو اسطوره دانست اما بنمایه فریب
انسان توسط اهریمن و اولین گناه و هبوط انسان نیز ریشه در همان اساطیر ایرانی دارد
و طبق قاعده، شباهت بخشهای مجزا از دو داستان جدا با یک داستان مادر، لزوم بررسی
داستان مادر را ضروری میکند.
در هر دو اسطوره، جهان علیا و نزدیک به خدا یا خدایان (آزگارد در اساطیر
نوردیک)، پاداش زندگی پس از مرگ نیککرداران است و بهشتِ والاترینِ مردگان که کشتهشدگان
در نبرد برای ارزشها هستند در والاترین طبقهی این بهشت قرار دارند.
در اساطیر عهدین، فرمانروایان و پیامبران و قهرمانانش دارای رذائل اخلاقی چون
دروغ، زنا، فریب، خیانت، قتل و جنگافروزی هستند و خدایان اسطورهای نوردیک نیز از
این قاعده مستثنی نیستند.
یورمونگاند و فنریر و سایر موجودات اهریمنی هلهیم نیز با موجودات
دوزخی ادیان ابراهیمی شباهتی عنصری داشته و استفاده از عنصر سیب (سیب خرد در برابر سیب ایدون) و تقدیس
آن در هر دو اسطوره و نقش ویژهای که این میوه در سرنوشت انسان در عهدین یا در
جاودانگی عمر خدایان در اساطیر نوردیک دارد را نیز در کنار پل بیفروست، تنها راه
ورود به بهشت و جهان خدایان بمانند پل صراط را میتوان شباهت عنصری دیگر برشمرد.
همچنین در هر دو اسطوره به آخرالزمان و نبرد مقدس نهایی بین نیروهای خیر و شر
اشاره شده و ارض مقدس موعود برای این نبرد مشخص و هر دو، نشانههایی یکسان از فرا رسیدن
فرجام جهان با نگرش خاص تمدن خود به طبیعت و نیروهای اهریمنی و اهورایی ارائه دادهاند.
" فرجام جهان را نشانههاییست چون سه زمستان عظیم و سرد، طولانی و متوالی
که در آن از همه سو برف میبارد، قحطی و جنگهایی متعدد، شیوع نزاع و شرارت در
میان انسانها که به برادرکشی میانجامد، فراموشی نیکویی و ارزشهای اخلاقی،
بلعیده شدن ماه و خورشید بدست نوادگان گرگگونهی شیطان بزرگ لوکی و سپس تاریکی
مطلق جهان، ریزش ستارگان آسمان و تنیده شدن بانگ آخرالزمان در پهنه جهان اهریمنان،
خدایان و مردگان. در راگناروک، زمین بر اثر زلزلههای شدید در آستانه متلاشی شدن
قرار میگیرد و هر چه بند و زنجیر در جهان هست، از هم پاشیده میشود و همه
اهریمنان همچون گرگ قدرتمند فنریر که خدایان به لطف نیرنگ و فریب و سحر الفها و تقدیم یک دست تیر پسر
اودین، او را به زنجیر افکنده بودند و پدرش لوکی از بند رها خواهند شد. با تکانههای یورمونگاند، فرزند مارگونهی لوکی دریاها
را امواجی خروشان پدید میآید و زمین و آسمان با زهرش آلوده میشود. کشتی اشباح که
در خشکی است در اثر موجی به دریا بازمیگردد و یوتونها، دشمنان دیرین خدایان برآن
سوار و به ارض موعود برای نبرد نهایی میرسند. دونترین طبقات جهان، به تکاپو
افتاده، مردگان به فرماندهی لوکی از هلهیم و از موسپلهیم، اهریمنان آتش بسوی
واگروند، ارض موعود در آزگارد لشگرکشی میکنند."
دمیده شدن در صور (گالارهورن در اساطیر نوردیک)، ابزاری یکسان برای اعلام
پایانِ کار جهان و رستاخیز مردگان توسط عناصر اهورایی (اسرافیل-هایمدال) نیز از دیگر
وجوه مشترک در هر دو اسطوره است.
از سوی دیگر، نقش رویا و خواب در داستان بالدر فرزند اودین و محتومیت سرنوشت
او بی شباهت به داستانهای عهدین از موسی و ابراهیم و عیسی نیست. و در نهایت پردیس
نوئی که بعد از فرجام جهان در اساطیر نوردیک آمده نیز با تعریف سرنوشت نیکان و
بدان در بهشت و جهنم و ابدی بودن زندگی آنان در اساطیر ادیان ابراهیمی یکسان است.
نگاه وامدار شریعت، در برخورد با این اشتراکات آنهم با یک تمدن کافرکیش و
دورافتاده، ریشه مشترک قدسی اساطیر و داستانها را عامل این شباهتها دانسته و
تفاوتهای آنرا، تحریفات شیطانی میداند. در نگاه دینداران متوهمتر، خدایان
اساطیر ملل، موجوداتی شیطانی و اجنه بلندپایه خدمتگزار ابلیسند که هرجا در پهنه
تاریخ و جغرافیا خلائی از پیامبران احساس کردهاند خود را در نقش خدایان جا زده و
توسط تمدنهای غافل پرستش میشدند و با تحریف داستانهای خلقت، از تمدنی به تمدن
دیگر و از زمانی به زمان دیگر سیر کردهاند و به گمراهی انسان مشغول بودهاند. دیو
نیز که در زبان فارسی، اهریمن معنا میدهد در زبانهای لاتین (Dieu) خدا انگاشته شدهاست. از اینرو
اشتراکات ساختاری داستانها را با ریشه مشترک و اشتراکات کارکترها را با توهم
توطئه و ربط آن حتی به جادو، کابالا یا فراماسونری پاسخ دادهاند.
ادامه دارد ...
No comments:
Post a Comment