جانِ دوباره ...
غافل از اینکه تکیه گاه منی دل به من
بستهای،
پناه منی ...
تو دماوند،
من هیمه ای از کاه
کی بود شیر را یاوری روباه؟
سر فرو برده
در سیاهی خویش،
موتکف در ضمیر و در تباهی خویش،
دم عیسویت جانم داد
تابِ مهری به استخوانم داد...
من مُدثّر؛
تو شکوهِ یک نجوا
تو ثنا و عطا؛
مرا فنا و بقا،
ایّها الخُسر ...
عشق؛
قُم فَالنذِر؛
مردهای جان گرفت از آن،
ساحر...
(برای صبح زندگیم)
No comments:
Post a Comment