به دریای عشق تو تن میدهم...
اگر انزوا بزم این روزهاست...
اگر نَقل این روزها،
مرگِ ماست...
به بارانِ عشق تو تن میدهم
صفایی به این جان و تن میدهم؛
اگر دفن در بهمنِ تیرهام،
اگر سست و مهجور،
دلمُرده ام...
اگر دلخور از سستی مردمان،
وگر بندی بندِ نامردمان،
اگر پاره شد اُلفتِ بَستگان...
به گرمای آغوش تو زندهام،
به تیمارِ مِهر تو،
وابسته ام...
و محتاج عشق توأم بی امان،
و لبخندِ تو در عیان و نهان...
چو برگ خزانم،
تو چون باد شرق
به سیلاب نامت،
غریبانه غرق...
به رقصم کنارت،
بجُنبان مرا،
که تا رَدّی از غم
نماند مرا...
(برای صبح زندگیم)
No comments:
Post a Comment