Wednesday, November 20, 2019

مباحثه پیرامون آزادی های قومی


مباحثه پیرامون آزادی های قومی

آنچه از نظر میگذرد، دیدگاه نگارنده است در بحثی با یکی از آذری زبانان شهر تبریز که از ملی مذهبی های شناخته شده آن دیار و از اعضای جنبش مسلمانان مبارز نیز بودند در یکی از گروه های تلگرامی سیاسی منتسب به طیف ملی مذهبی در تاریخ دوشنبه 13 آبان 1398 پیرامون بحث داغ آن ایام در مورد قوم گرایی آذری که با حمله ارتش ترکیه به کردستان سوریه (روژاوا) و حمایت­های جمعی از پان ترک­ها، هواداران باشگاه تراکتورسازی و تجریه طلبان و قوم گرایان آذری زبان از این اقدام ترکیه به مباحثی پرطرفدار تبدیل شده بود و در این رهگذر، برخی قومگرایان برای تبلیغ و ترویج خواسته های قومیتی خویش استفاده کرده و اصرار می ورزیدند.
از آنجا که پاسخ­های نگارنده، بنابر حسن نظر دوستان ملی گرا و حاضر در جمع مهم آمد، به پیشنهاد آنان این مطالب را برای حفظ و ثبت و انتشار در وبلاگ شخصی مدون کرده ام. در این مباحثه طرف مقابل بحث که خود از رزمندگان سالهای نخست انقلاب 57 و در زمره نیروهای حاضر در دفع خطر تجزیه طلبان کردزبان مناطق کردستان و کرمانشاه بود در دفاع از فدرالیسم و آزادی های قومی سوالاتی از نگارنده کرد که بنده نیز به این سوالات همانگونه در ذیل می آید پاسخ گفتم.
***
سوال کننده:
از اینکه بی عدالتی قومی را در مورد بلوچ ها و کردها و عربها و ترکمن ها میپذیرید خوشحالم . اما این بیعدالتی نه فقط در ارتباط با مذهب بلکه در رابطه با زبان و فرهنگ آنها هم بوده است .
ترکان ایران هم از آموزش به زبان مادری محروم بوده اند و هم در نظام شاهی و هم در سلطنت فقیهان بدلیل ساختار متمرکز سیاسی از دخالت موثر در بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی خود محروم مانده و مستمرا با عقب ماندگی دست و پنجه نرم کرده اند . حاصل این روند مهاجرت انبوهی از مردم ما به مناطق دیگر برای فرار از بیکاری و محرومیت های دیگر بوده است . بدلیل این مهاجرتهاست که  امروز  تهران و کرج بزرگترین شهرهای ترک نشین ایرانند.
مهمتر از اینکه حرفهای امثال مرا میپذیرید یانه ، اینست که به آنچه خود اقرار به پذیرش آن دارید عمل کنید:
حال که بی عدالتی قومی را در مورد اقوام یاد شده پذیرفته اید آیا دفاع از حقوق برابر همه اقوام ایرانی را وظیفه خود میدانید ؟
آیا از آزادی مذاهب دفاع میکنید ؟
آیا به  حق آموزش همه به زبان مادری خود باور دارید ؟
آیا رفع محرومیت مناطق پیرامونی ایران را یکی از  اولویت ها ی خود می دانید ؟
آیا باور دارید که باید از ساختار سیاسی کشور تمرکز زدایی شود و امور مناطق تا سرحد امکان به خودشان محول گردد ؟
آیا به نظر شما مردم مناطق نباید در انتخاب سبک زندگی خود آزاد باشند ؟
آیا به عبور از تز " یک ملت ،یک زبان ، یک مذهب " رسیده اید ؟

جواد سلیمانی:
برادر عزیز جناب ....، اول اینکه همانطور که از نوشته بنده متوجه شدید بی عدالتی قومی را فقط در سایه تفاوت مذهبی پذیرفته ام ولاغیر. بعبارتی معتقدم قومیت به تنهایی به هیچ وجه عامل بی عدالتی حتی در سیستم کنونی نبوده‌است و از اینرو خواهان روشنفکری دینی و لیبرالیسم مذهبی و فرهنگی هستیم (نه لیبرالیسم اقتصادی).
برادر عزیز و آزاده جناب ...؛ مولفه‌های جمع آوری شده و دسته بندی شده برای رسیدن به نتیجه‌گیری توسط شما اشتباه است و نتیجه و رویه ای اشتباه برگزیده اید. محرومیت منطقه و فقر مردم این دیار و عدم عدالت در توزیع منابع ثروت به قومیت مردم مناطق ایران بیربط است. در این سیستم رانت خوار ترک و عرب و کرد و فارس به تناسب نفوذشان و چاپلوسی و همسویی با صاحبان قدرت و برش تیغشان از سرمایه این مردم طرفی بر می بندند و محرومیت برای همه اقوام می ماند، سهم هر قومی از محرومیت به اندازه کرسی هایی از حاکمیت و رانت که از دست داده.
اتفاقا به لطف مذهب آذری زبانان کشورمان، رانت خوارها و صاحبان قدرت آذری نیز بیشترند از رانت خواران دیگر اقوام و آن عده در این فقر و بی عدالتی بیشتر سهیمند. به لطف مذهب و تعداد رانتی بیشتر، اتفاقا رونق اقتصادی در خطه آذربایجان بیشتر از مناطق دیگر کشور بوده است.
اگر رقت قلب و مشاهده محرومیت مردم باعث نتیجه‌گیری از رنگ قومیتی شده است؛ به زعم بنده با این مشکل بزرگ روبروست.
فارغ از بحث مذهب برای اینکه مقایسه واقعی تر شود شما به محرومیت فارس زبانان مرکز کشور از یزد و کرمان با آن همه معادن و محرومیت لرهای چهارمحال و کهگیلویه و بویراحمد و ... بنگرید و مقایسه کنید با آذربایجانها و زنجان و قزوین و اردییل و صد البته فاکتورهای محرومیت زدایی و تخصیص منابع ثروت و رونق اقتصادی به استانهای ترک زبان و آذری بیشتر از آن استانهای دیگر است. هر دو یک مذهب و از قومیتهای مختلف اما آن استانهای مرکزی لر و فارس مجالی برای هیاهو کوبیدن بر طبل جدایی طلبی و ترساندن حاکمان بخاطر کشورهای همسایه و بعبارتی پشتیبان قومی خارجی ندارند و باید کمتر از استان های ترک و آذری بودجه بگیرند.
برادر عزیزم جناب ...؛ دفاع از برابری حقوق اقوام ایرانی و مذاهب را صد البته هر آزاده ای و هر ایرانی ای می پذیرد اما علل مهاجرت به کلانشهرها و مراکز  کشور سیاستی قومی نیست که علم هویت قومی را بر افرازیم. مشکل شما مقایسه تبریز و تهران است و اینکه شما تهران را یگانه مظهر قومیت فارس می دانید و بسط این مقایسه به قومیت.
صدالبته سیاست غلط تخصیص بودجه و اشتغالزایی در مرکز کشور علی الخصوص تهران یک سیاست جمعیتی غلط است که منجر به افزایش جمعیت و انباشت سرمایه در یک نقطه از کشور شده است اما مردم کاشان و شهرهای استان فارس و کرمان و اصفهان مگر نه اینکه فارسند؟
برادرم؛ در این مملکت قحط الرجال است که مدیریت و توزیع و عمران و آبادنی بلد نیستند و سکان کشور بدست کسانیست که میخواهند در دوره مدیریت خود بار خود را بر بندند. فساد اقتصادی مملکت را ببینید ...
اما در مورد سوالهایتان از من:
-پرسیدید از تز یک ملت یک زبان یک مذهب عبور کرده اید؟
میگویم ترک و کرد و فارس و عرب و بلوچ و لر و ... یک ملتیم. پس نه هیچوقت از یک ملت عبور نمیکنم ولی طرفدار یک ملت، چند قوم متحد، چند زبان و یک زبان رسمی و آزادی کامل مذهبی هستم.
تفاوت شما و بنده در این است که کل ایران را یک ملیت واحد علیرغم پلورالیسم قومی و زبانی آن میدانم.
-پرسیدید آیا از آزادی مذاهب و برابری و برادری اققوام و مذاهب دفاع میکنید میگویم بله.
-پرسیدید آیا به حق آموزش همه به زبان مادری باور دارید میگویم آن گونه که شما میفرمایید خیر.
لازمه یک ملت متحد داشتن زبانی مشترک برای ارتباط با یکدیگر و هویت جمعی مشترکشان است. اگر زبان دیوانی و آموزشی هر منطقه ای به زبان بومی آن منطقه تغییر کند، زبان مشترک ایرانیان در هر منطقه تبدیل میشود به یک زبان خارجی که اقتضائات زندگی فراگیری آن را توسط مردم آن دیار حشو و زائد و غیر ضروری میکند و کم کم ارتباط و همزبانی و سپس همدلی اقوام از هم میگسلد، آنگاه بدتر از اکنون، ترک زبانان ما با کشورهای شمالی و عرب زبانان ما با کشورهای جنوبی و ترکمن های ما با همسایگان شمال شرقی هویت مشترک میسازند و از ملیت یکپارچه ایرانی 2500 ساله فاصله میگیرند و در خرده هویت های همسایگان مستحیل میشوند. ]تحصیل و تدریس زبان مادری با تحصیل به زبان مادری فرق دارد، این تحصیل زبان مادریست یک حق است[
از آن گذشته بخش مهمی از ادبیات مستهجن تمسخر ترکها مربوط به ترکهای فارس شده در تهران است که میخواهند گذشته خود را انکار کنند و الا چنین ادبیاتی در شهرستانها و روستاهای مناطق مختلف ایران موجود نیست و این مقوله اصلا ربطی به فارسها ندارد. دیگر اینکه دامنه فارس ها مشخص نیست. آیا لک و لر و گیلک و مازنی و دیلمی و یزدی و بندرعباسی و دشتی و خوانساری و تالشی و دهها لهجه و زبان دیگر را میتوان زیر مفهوم فارس طبقه بندی کرد؟ در حالیکه اینها همه فارسی را بی اکراه به عنوان زبان آموزش و زبان واسطه با دیگر اقوام برگزیده اند دقیقا مثل ترکها که از قضا از پیشگامان گسترش زبان فارسی بوده اند بی آنکه از زبان مادری خود دل بکنند.
بنده مخالف حفظ زبانها نیستم بلکه مخالف حذف زبانها هستم، کاری که شما خواسته یا ناخواسته میخواهید با حذف زبان فارسی در مناطق ترک نشین بکنید.
یادآوری میکنم عملکرد زشت شورای شهر و شهردار ارومیه با آن کردی که به فارسی سخن گفت در آن جلسه و ان کلیپ معروف را ...
-پرسیدید آیا به تمرکززدایی باور دارید؟ میگویم بله ولی نه آن تمرکزگرایی مدنظر شما و فدرالیسمی که فرمودید. فدرالیسم نتیجه اش شکستن مرکزیت به چند مرکز فدرال است و انتقال مرکزیت به خرده مرکزهایی در مناطق، گویی که تصمیم‌گیری در مورد آذربایجان غربی را به ارومیه بسپاریم. باز کردهای آن دیار خواهان خردتر شدن این مرکزیت جدیدند (البته در مثل مناقشه نیست و میدانم در فدرالیسم موردنظرشما مناطق کردنشین آذربایجان به کردستلن ایران ملحق خواهد شد اما مثالی واضح تر از این نیافتم که تکلیف خرده اقلیت های قومی در مناطقی که اکثریت با اقوام دیگر است و قابل تجزیه نیستند را نشان دهم). بنده با مرکزیت زدایی به شیوه شورایی و از پایین به بالا معتقدم؛ تا بدین گونه مردم هر محله و شهر و دیار در مدیریت و اختصاص بودجه و ساختن دیار خود سهیم باشند.
کلام آخر اینکه برادر عزیز جناب ...؛
اجر مجاهدتهای شما با خدا، ولی خوب می دانید و خاطرات اشخاصی چون مهندس سحابی و صباغیان و سایر عزیزان در شورای مذاکره دولت موقت با فدرالیست های کرد در سال 58 را حتما خوانده اید و میدانید که آنها هم خودمختاری و فدرالیسم میخواستند و حکومت قائل به آن نبود و نهایتا به درگیری های مهاباد و سنندج و پاوه کشیده شد. و باقی داستان را شما به عینه دیدید و در جریان ماجرا...
برادر عزیزم جناب ...؛
شما یک شخصیت ملی هستید و شنیدن برخی سخنان از جانب شما ثقیل است و تعصبات و استدلالهای قومگرایان و تجزیه طلبان از قلم شما برای ما پذیرفتنی نبوده و تعجب آور است.
از خدا توفیق و سلامتی برایتان آرزو میکنم.

Sunday, November 10, 2019

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد*
سخنی دوباره پیرامون طرح موسوم به "سرا"
//یادداشت مشترکی با سعید رضوی فقیه؛ منتشر شده تحت همین عنوان در سایت خبری تحلیلی زیتون//

پس از انتشار یادداشت پیشین نگارندگان با عنوان "سرا یا سراب؟" در نقد ساز و کار جدید انتخاباتی شورایعالی سیاستگذاری اصلاح طلبان، برخی از طراحان و هواداران این طرح در پاسخ به نقد ما و دیگران و به قصد توضیح ابهامات موجود در طرح یاد شده، سخنانی گفتند و نوشتند که تردیدهای همراه با نگرانی ما به یقینی همراه با تاسف تبدیل و معلوم شد که این طرح اولا بیش از آنچه گمان می بردیم غیر دمکراتیک است و ثانیا عالما و عامدا چنین طراحی شده تا چنانکه پیش­تر نیز گفته ایم فرایند گزینش و معرفی فهرست نامزدهای انتخابات آینده مجلس از سوی اصلاح طلبان را مهندسی کند.
برخی استدلالات که در دفاع از این طرح ارائه شد چنان نظری و کلی (مثلا در مورد مزایای دموکراسی و اهمیت رای گیری و مانند آن) بود که گویی منتقدان طرح "سرا" نمی ­دانند دموکراسی چیست و رای کدامست یا هر که به این طرح درخشان! نقد دارد از الفبای سیاست بی اطلاعست. اینگونه شبه استدلالات بدان می ماند که براهین اثبات وجود خدا را برای تایید مصوبات هیئت امنای مسجد محل اقامه کنیم. در حالی که اینگونه استدلالات هیچ کمکی به تایید یا تقویت طرح "سرا" نکرده و صرفا حسن نظر نسبت به نیات طراحان را تضعیف می کند.
رای گیری و دموکراسی و تمکین به رای اکثریت صد البته برای رفع مرافعات و اخذ تصمیمات جمعی راهکاری مناسب و عقلایی به شمار می رود اما در این طرح تازه خبری از انتخاب و دموکراسی نیست. نخست به این دلیل که اعضای شعسا که قرار است مبدا اول کل تصمیمات در این طرح باشند به هیچ روی منتخب هیچ جمعی نبوده و نیستند و بی ضابطه در این جایگاه منتصب شده اند و بنابرین خود شعسا و اعضایش فاقد هرگونه مشروعیت انتخابیست. دوم آنکه در این طرح یک انتخابات به معنای واقعی و متعارف در کار نیست چرا که انتخاب کنندگان خود از سوی کسانی که قرار است بعدا انتخاب شوند گزینش و به عبارت بهتر انتصاب می شوند.
یکم. واقعیت اینست که برخی از دوستان اصلاح طلب، چنان در حلقه های بسته و تنگ، از جامعه منزوی و از واقعیات آن منعزل مانده اند که دچار نوعی خود شیفتگی شده و به توهم اختراع ابتکاری چرخ، چنین طرح ابتدایی و سر تا پا اشکالی را برای دور زدن ساز و کارهای متعارف تصمیم ­گیری در میان اصلاح طلبان علم کرده و گمان برده اند که با تردستی توانسته اند مهندسی پیشینی موجود در آن را از دیدگان همه پنهان نگهدارند. غافل از اینکه یک بار مرور گذرای طرح "سرا" شعبده ناشیانه نهفته در آن را آشکار می کند. البته دموکراسی خوب است اما این طرح دموکراتیک نیست. انتخاب دموکراتیک نمایندگان هم خوب است اما آنچه از این طرح بر می آید نه انتخاب از پایین به بالا بلکه انتصاب از بالا به پایین است که به مراتب از اقدامات غیر قانونی و اسراف گونۀ شورای نگهبان تحت عنوان نظارت استصوابی بدتر است. اگر شورای نگهبان صلاحیت برخی از انتخاب شوندگان را با تنگ نظری رد می کند، در طرح "سرا" نه تنها احراز صلاحیت انتخاب شوندگان بلکه احراز صلاحیت انتخاب کنندگان هم در دستور کار است و حتی از آن بدتر، انتخاب کنندگان اساسا از سوی اعضای یک نهاد انتصابی به نام شعسا منصوب می شوند. در این طرح هر یک از اعضای شعسا می تواند قبیلۀ هشت هزار و چند صد نفری خود را دستچین و برای زورآزمایی شبه دموکراتیک وارد عرصه کند. بدون تعارف و مجامل، با این طرح جبهه اصلاحات به شرکت سهامی خاص برای افراد معدود و مشخصی بذل می شود که تسهیم قدرت و توزیع سهام را پیشاپیش با دورنگری بر مبنای منافع آتی خود صورت داده اند.
جالب اینجاست که مدافعان مدعی اند این طرح چنان دموکراتیک است که رئیس شورای عالی و هر اصلاح طلب عادی دیگر همگی در این فرایند یک رای دارند. این دوستان اگر تجاهل العارف نمی ورزند حتما غفلت کرده اند که هر عضو شورای عالی از جمله رئیس آن، هشت هزار و چهار صد و بیست و یک رای دارد و هر برگزیدۀ لایۀ دوم چهارصد و یک رای و هر برگزیدۀ لایۀ سوم بیست و یک رای. واقعا در کجای دنیا به این انتصاب عمودی از بالا انتخاب دموکراتیک می گویند؟ چنانکه گفتیم اساسا شعسا خود یک نهاد انتصابی است که اعضایش بدون در نظر گرفتن ضوابط و با اتکا به یک حکم انتصابی ناشی از فشارها و لابی های فرساینده منصوب شده اند و حال مطابق با این طرح "خلاقانه و ابتکاری"! می خواهند اعضای یک کاست چهار لایه از جبهۀ به اصطلاح اصلاحات را منصوب کنند و الباقی را هم از دایرۀ این جبهۀ خودخوانده و فرمایشی بیرون بگذارند.
دوم. با روشن شدن زوایای این طرح از طریق توضیحات طراحان و هواداران، دیگر ابهاماتی نیز که در زمان نگارش یادداشت نخست داشتیم برطرف و مشخص شد که شورایعالی سیاستگذاری، معرفی فهرست را برای انتخابات یازدهم به هر قیمتی پذیرفته و جای خالی افراد رد صلاحیت شده در لیست، لایه به لایه توسط افراد علی البدلی که اولویت دوم، سوم یا چندم رای دهندگان بوده اند پر می­ شود و اساسا بنا نیست شورایعالی اصلاح­طلبان در این باب نظری از کنشگران و هواداران اصلاحات بخواهد و فرضا در دفاع از آرای بدنه حامی خود تصمیم به عدم حضور در انتخابات بگیرد.
ایضا مشخص شد که مطابق با این طرح دغدغه ای برای پیشبرد اصلاحات پس از انتخابات و به فرض پیروزی نامزدهای اصلاح طلب وجود ندارد و هیچ مکانیسم تضمین کننده برای وفادار ماندن نمایندگان منتخب، به اصول و آرمان­ های اصلاحات، پس از انتخاب و ورود به مجلس پیش بینی نشده است. اساسا با سازوکار جدید، نامزدهای بالقوه در لایه های اول و دوم به سامانه اضافه می­شوند و به مدیریت و چینش سبد رای خود مشغول می­ شوند و چون اضافه شدن خود را به فهرست اصلاحات مرهون مدیریت زیرشاخه­ های خود و کلاینتالیسم نهفته در این شبکه درختی (و نه نهاد نظارتی دیگری) هستند، پس از ورود به مجلس یا شورای شهر، تعهدی تضمین شده نیز به تلاش برای پیشبرد آرمان­ های اصلاح طلبانه ندارند. شورایعالی نیز اگر بخاطر بدعهدی نماینده منتسب به اصلاحات، اراده­ای برای برخورد با وی داشته باشد قدرتی در این باب نخواهد داشت زیرا با مشخص شدن بدنه حامی و ثبت شدن زیرشاخه­ های مدیریت شده در سامانه، جای پای نامزد مورد بحث آنقدر در سامانه و در میان رای دهندگان چینش شده محکم شده است (بویژه نامزدهای لایۀ نخست) که قدرت مواجهه با او به گونه ای دموکراتیک موجود نخواهد بود. همین حالا هم که نمایندگان فعلی مجلس و شورای شهر موقعیت خود را مدیون شعسا هستند، شورایعالی بالفعل توان مدیریت و نظارت برعملکرد نمایندگان جبهه اصلاحات و برخورد با کم کاری ها و تخلفات ایشان را ندارد چه رسد به وقتی که آنها با عقبه و قبیلۀ خود در سامانۀ سرا به این جایگاه و موقعیت رسیده باشند.
سوم. مکانیزم نامزدی در این سامانه نیز، خود یک معضل بزرگ است: تایید صلاحیت توسط بیش از یک سوم اعضای شورایعالی (لایه اول) یا جمع­آوری حامی به میزان پنج درصد اعضای سامانه در هر حوزه از میان اعضای سامانه در آن استان! به عبارتی دیگر مثلا در تهران، اگر جامعه آماری 420هزار نفر باشد، یک شخص برای نامزدی باید حداقل از 21 هزار نفر بخواهد که او را تایید کنند، آنهم از میان افرادی که نمی ­شناسد و بنابرین برای معرفی خود و جلب حمایت دیگران راهی جز صدور اطلاعیه و بیانیه ندارد. بنابرین ساده ترین راه حل، اخذ تاییدیه یک سوم اعضای شورایعالی است. طراحان این طرح علیرغم ادعایشان مبنی بر اینکه خواسته اند با سیستم رای بدیل انتخابات را تک مرحله ای کنند، با شرط الزامی کسب حمایت پنج درصد از اعضای سامانه برای نامزد شدن، عملا انتخابات را دو مرحله ای کرده و دست شورایعالی را در این زمینه بسیار باز گذاشته اند.
بدین ترتیب به خلاف انکار برخی مدافعان طرح، سخن ما در یادداشت پیشین درست بود و همه راه­ها به رُم ختم می ­شود. با این شیوه مهندسی انتخابات، چه بسیار افراد شایسته­ ای که به رغم ظرفیت ها و قابلیت های مفید و موثر از رقابت باز می­ مانند و در عین حال چه ساده می­ شود حذف رقبای بالقوه، آنهم به نام شفافیت و دموکراتیزه کردن فرایند تهیه فهرست های انتخاباتی و نهایتا بدون پرداخت هزینه برای رد صلاحیت مستقیم.
چهارم. بزرگترین مشکل طرح "سرا"، بدنه حامی اصلاحات یعنی افرادیست که در این سامانه می­ توانند به عنوان رای دهندگان در انتخاب نامزدها مشارکت جویند. برخلاف داعیه مبلغان طرح که سخن از ارقامی بزگ و از طیف وسیعی می گویند که می توانند به عنوان رای دهنده به عضویت این سامانه در آیند، حداکثر ظرفیت بدنه در تهران در حدود 400 تا 500 هزار و در هر استان 80 هزار تا کمی بیش از 100 هزار نفر است. از آنجا که طرح به گونه ای طراحی شده که اعضای شورای عالی بعنوان لایه اول در نظر گرفته شده اند و گراف بالا به پایین طرح نیز چهار لایه بیشتر ندارد و هر نود از گراف ( یعنی هر فرد) در لایه های اول تا سوم بعنوان شخص تصمیم­ گیر برای زیرشبکه­ های خودش می­ تواند تعداد خاصی را (آنچه که از شنیده­ ها بر می­ آید 20 نفر) به سامانه معرفی­ کند، فراوانی جامعه آماری کانالیزه شده در هر حوزه استانی از فرمول زیر محاسبه می­ شود:
Total = Y+YX+YX2+YX3
که در آن Y تعداد اعضای شورای عالی در هر استان و X تعداد افرادیست که هر فرد در لایه های اول تا سوم می تواند به سامانه اضافه کند. حال با احتساب تعداد تقریبی 50 نفر در لایه اول که تعداد تقریبی اعضای شورایعالی تهران هستند و عدد ثابت 20 نفری که تمامی لایه های اول تا سوم، می توانند به سیستم اضافه ­کنند، جامعه آماری تهران حداکثر 421050 نفر خواهد بود. به همین منوال با تعداد 11 نفر در لایه اول استان ها، 92631 نفر در هر استان به عضویت این سامانه در می­ آیند. حال اگر اختیارات افراد هر لایه برای معرفی دیگران متفاوت باشد و افراد سهمیه متفاوتی را بتوانند به سیستم اضافه کنند به فرمول زیر می رسیم:
Total = Y+YX1+YX1X2+YX1X2X3
که در آن Y تعداد اعضای لایه اول است، X1 تعداد افرادی که اعضای لایه اول می­توانند به سیستم اضافه کنند، X2 تعداد افرادی که اعضای لایه دوم می توانند به سیستم اضافه کنند و X3 تعداد افرادیست که اشخاص لایه سوم می توانند به سامانه اضافه کنند.
اولا با این تعداد ظرفیت سامانه، این طرح برخلاف ادعاها، مکانیسم رای­ سنجی نیست و در بهترین حالت می ­تواند مکانیسم نظرسنجی نام بگیرد آن هم با یک جامعه آماری غیرعلمی. اما اینکه جامعه آماری به این ارقام محدود می ­شود، مشکل اصلی این سازوکار نیست، چرا که نگارندگان یقین دارند ظرفیت حد اکثری این سامانه نیز به هیچ وجه پر نمی ­شود و افراد در لایه­های بالاتر (خصوصا آنها که قصد نامزدی برای انتخابات دارند) برای مدیریت زیرشاخه­ های خود، به دقت و به ترتیب، بال­ های خود را با سفارش تا انتها (یا دستکم تاحدی مطمئن) تکمیل و مدیریت می­ کنند و سپس به ایجاد بال دیگر مبادرت می­ ورزند (به تعداد زیرشبکه­ هایی که هر نود می­تواند از سهمیه خود بسازد، بال می­ گویند). از این­رو درصد قابل توجهی از ظرفیت سامانه خالی می ­ماند یا به حامیان افراد (و نه حامیان وفادار به جنبش اصلاحات و اصول آن)؛ تخصیص می­ یابد. اصرار برای تکمیل ظرفیت سامانه نیز اوضاع را بدتر می­ کند و لزوما به تکمیل سامانه از طریق افزودن افرادی از بدنه اجتماعی فعال حامی اصلاحات نمی انجامد و مداخلۀ روابط و مناسبات خویشاوندی، رفاقتی و باندی یا اغراض دیگر، سبب خواهد شد که جامعه آماری این سامانه، دقیقا یا حتی به طور نسبی از هواداران پر و پاقرص اصلاحات شکل نگیرد. از این­ رو دغدغه مخدوش شدن آرا، با یک جامعه آماری که اساسا به گفتمان اصلاحات معتقد نیست بیشتر می­ شود.
پنجم. اصلی­ ترین وجه غیر دموکراتیک این ساز و کار همان است که در یادداشت پیشین بدان اشاره کردیم و گفتیم که شبکه­ های درختی یا گراف­ های بالا به پایین، طیفی کانالیزه شده از رای دهندگان را مدیریت می­کند. در حالی که دموکراسی جدی و واقعی از پایین به بالا شکل می­گیرد و نه بالعکس و از طریق چینش کلاینتالیستی یک جامعه آماری کاذب و کسب نظر از پیش معلومِ آنان. در این سازوکار، هر شخص در لایه­ های دارای اختیار برای اضافه کردن افراد، به همراه افرادی که او تا رسیدن به سرچشمه در پیمایش پایین به بالا باید طی کند؛ در حکم فیلتر یا شورای نگهبان رای دهندگان لایه ­های پایین­ تر است.
طبعا بعد از تعیین نامزدهای مجلس یازدهم، هرگونه انتخابات برای انتخاب اعضای شورایعالی سیاستگذاری جدید (بمنظور مشروعیت بخشیدن به این شورا) با همین جامعه آماری کانالیزه شده صورت خواهد گرفت که این هم فریبی دیگر است چرا که لایه اول انتخاب این بدنه، خود اعضای شواریعالی­ اند و به طریق اولی قدرت چینش زیرشاخه ­ها و سازماندهی شبکه کلاینتالیستی موثری دارند.
اعضای لایه اول در این طرح، چه در تایید صلاحیت و چینش بدنه و چه در تایید صلاحیت نامزدها و چه برای انتخابات احتمالی بعدی برای تعیین اعضای خود شورایعالی، در حکم پدرخواندگان بلامنازع و بلاعزل جبهه اصلاحات خواهند بود و به سان هر نظام شبه اقتدارگرا، خواهند کوشید با نمایش یک دموکراسی شکلی بی محتوا، بدون اینکه در معرض مخاطرات ناشی از رقابت آزاد قرار گیرند برای خود مشروعیت دست و پا کنند.
به سخن دیگر افزایش افراد رای دهنده در این سامانه و کثرت عددی شان، موجب تنوع و در واقع تکثر به معنای اجتماعی اش نخواهد شد بلکه هر عضو شعسا می کوشد تا هشت هزار و چهارصد و بیست رای دهنده همسو و مطمئن و یکدست را دستچین کند. در چنین شرایطی نتیجه یک انتخابات چندصدهزار نفری تفاوتی با نتیجه انتخابات در شورایعالی نخواهد داشت و فقط در ظاهر، افزایش تعداد رای دهنده ها پوششی برای کتمان تصمیم­ گیری­ های غیر دموکراتیک خواهد بود. مثلا اگر قرار باشد با رای نصف به علاوه یک اعضای شعسا یک نامزد برگزیده شود، در طرح سرا آن نامزد صرفا با اعمال یک ضریب ثابت و خنثی، با رای همان نصف به علاوه یک ضرب در 8420 برگزیده خواهد شد. این بدان می ماند که ما ارزش اسمی آرای ماخوذه در شعسا را هشت هزار برابر کنیم. در چنین وضعیتی آیا بهتر نیست هزینه های اقتصادی و سیاسی بیشتری به اصلاحات تحمیل نکنیم و فهرست انتخاباتی آتی (که ظاهرا شرکت در آن امری مفروض و مفروغ عنه تلقی می شود) در خود شعسا نهایی شده و با اعتماد بدنه اجتماعی اصلاحات یک بار دیگر بازی نشود؟ این فرایند دموکراتیک نیست. این بازی بومرنگی که عده ای اندک در شورای عالی، رای دهندگان مشخصی را گزینش کنند تا آنها به نوبه خود مجددا همان عده اندک را انتخاب کنند هرچه باشد انتخابات دموکراتیک نیست. یک مصادره به مطلوب یا یک دور باطل است.
ششم. در روزهای اخیر شاهد آن بودیم که طراحان و هواداران سرا، با زیرکی به توضیح و تشریح نظام رای­ گیری و رای­شماری سازوکار این طرح پرداختند (که به حق و بنا به آنچه گفته اند شیوه ایست که از انتخابات در دورهای متوالی کاسته و نامزدها را به میزان مقبولیت­ شان درمیان رای­ دهندگان در همان انتخابات نخست رتبه­ بندی می­ کند). اما واقعیت آن است که در این طرح، مکانیسم جمع­ آوری بدنه رای دهنده و سازوکار نامزدی را با تدلیس طراحی کرده اند.
برخی از این هواداران با شور و هیجان از Ranked Voting و نیز از Instant Runoff سخن گفتند. اما مسئله اینست که از همان ابتدا، ایراد نگارندگان، همچون قاطبه منتقدان و مخالفان طرح، با نظام رای­ شماری یا رای­ گیری و تعرفه ­های آن نبود. در ضمن سیستم انتخابات ترجیحی و رای بدیل نیز ابداع ارائه کنندگان طرح سرا نیست و هر دانشجویی که درس طراحی الگوریتم را خوانده باشد با الگوریتم و چگونگی کارکرد AV یا IRV یا همان سیستم ترجیحی با رای بدیل آشناست. آنانی هم که با آن آشنا نباشند با یک جستجوی ساده در فضای مجازی به توضیحاتی در باب آن و شیوه عملکردش دست می یابند. در کشورهایی هم که این نوع انتخابات (در هر سطحی) در جریان است، بدنه رای دهنده را کانالیزه و دستچین نمی­ کنند. بزک کردن و بخشیدن شکلی مدرن به انتخابات، با دموکراسی و حتی شفافیت ادعایی مبلغانِ طرح سرا فرسنگ­ ها فاصله دارد. اگر شیوه مدرن برگزاری انتخابات دموکراتیک بودن آن را تضمین می­ کرد که ونزوئلا از سال 1998 و قزاقستان از دوره نورسلطان نظربایف در سال 2004 انتخابات الکترونیکی برگزار می­ کنند و اکنون در شمار نظام های دموکراتیک بودند.
هفتم. آنچه در معرفی طرح سرا خوانده و شنیده شد این بود که مبدعان این طرح همان­هایی اند که به شرکت در هر انتخابات در هر شرایطی معتقدند، حتی اگر در آغاز زیر پوشش شرط و شروط مصلحتی پنهان شوند، از این­رو اصلاح ­طلب بودن آنان و وفاداریشان به آرمان های اصلاحات از اساس محل مناقشه است. مدافعان طرح نیز عمدتا از احزاب و افراد با قدرت لابی بیشتر هستند که برای کسب سهمیه بیشتر و از میدان به در کردن رقبای درون جبهه ­ای به این طرح متوسل شده اند. جالب اینکه مبدعان این شعبده، حتی به این نکته هم فکر کرده اند که به قصدِ از اثر انداختنِ رای تاکتیکی رقبای درون جبهه ­ای خود، از میان انواع نظام ­های انتخاباتی ترجیحی (همچون روش کومبزی)، روش رای بدیل را برگزینند تا امکان رای دهی تاکتیکی و مخدوش شدن آرای هواداران خود را توسط رقبا و کاندیداهای رقیب سخت­ تر کنند.
طرح سرا، با خودی و غیرخودی کردن بدنه اجتماعی برای نظرسنجی و با صعب کردن راه نامزدی، به جای مردمی تر کردن جبهه اصلاحات، هر چه بیشتر این گفتمان را از مردم دور کرده و به انحصار طبقه ­ای خاص در می­ آورد.

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
و اما سخن آخر اینکه متاسفانه برخی اعضای شعسا گمان برده اند این شورای انتصابی غیر دموکراتیک جایگاه مشروعی برای رهبری و بلکه فرمان فرمایی بی چون و چرا در جنبش اصلاحات دارد و همزمان می تواند نقش هر سه قوه را در این جنبش ایفا کند و هم قانون بگزارد، هم اجرا کند و هم به داوری بپردازد. بدین ترتیب گمان برده اند به شیوه "راه بینداز و جا بینداز" می توانند سیاست­ های مورد نظرخود را بدون در نظر گرفتن مصالح جنبش اصلاحی و سلایق و علایق بدنه واقعی آن پیش ببرند. با توسل به این شیوه های غلط فقط شکاف­ های موجود میان اصلاح طلبان بیشتر و عمیق تر می شود کما اینکه بر سر همین طرح کذایی "سرا" مجادلات میان جبهه اصلاحات بالا گرفته است. برخی از دوستان اصلاح طلب شطرنج بازان ماهری هستند اما عیبشان اینست که بدنه اصلاحات را مهره های فاقد اراده و آگاهی می پندارند. طرح "سرا" محصول این درک نادرست از بدنۀ اصلاحات است.
البته از جمله محاسن این طرح و بررسی و نقد آن یکی هم این است که بار دیگر فلسفه وجودی شعسا مورد پرسش و چالش قرارگیرد. واقعیت اینست که این شورا از جمله موانع اعمال اراده اصلاح طلبانه از سوی بدنه جنبش است و علاوه بر آنکه نحوه انتخاب اعضایش انتصابی و غیر دمکراتیک و بنابرین فارغ از گرایش و نگرش بدنه اصلاحات است، عملکرد آن نیز در سال های قبل به طور جدی پرسش برانگیز بوده است. ایجاد اختلاف و دلسردی از جمله نتایج این شورا بوده و مبالغه نیست اگر گفته شود این شورا خودش مانعی بر سر راه جنبش اصلاحیست که باید برداشته شود. ما در مورد سازماندهی دموکراتیک جنبش اصلاحات و طرح پیشنهادهای ایجابی عنقریب سخن خواهیم گفت اما اینجا و در پایان سخن خود به همین نکته اکتفا و بر آن تاکید می کنیم که بر شاخه های درخت شعسا جز میوه هایی تلخ چون فهرست امید در مجلس دهم یا طرح خام سرا در آستانه مجلس یازدهم نمی ­روید. این درخت خاصیتی جز سد معبر ندارد و عدمش بهتر از وجود است.
والسلام
* نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

Friday, November 8, 2019

«پان‌تورکیسم» یک شوخی است


«پان‌تورکیسم» یک شوخی است
//منتشر شده تحت همین عنوان در سایت خبری تحلیلی زیتون//

از غروب جمعه تا کنون و پس از دست‌به‌دست شدن تصاویر و کلیپ‌هایی از هواداران باشگاه تراکتورسازی تبریز، فضای گروه‌ها و کانال‌های مجازی شاهد نگرانی و یا خشم برخی از دوستان بوده است که با دغدغه‌های امنیتی یا ملی به موضوع می‌نگریستند. به گمان نگارنده اما، ‌شعارها و حرکات هواداران تراکتور، عبور از خطوط قرمز امنیتی نبود و اساسا به خلاف برخی از دوستان خواهان برخورد با این افراد نیست. هویت ملی ایرانی هم در خطر نیست. آنچه برخی هواداران تراکتور گفتند و نمایش دادند گذار بی پروا از مرزهای انسانیت و عقلانیت بود؛ تظاهر به نفرت نژادی، توهین به انسان‌ها و طلب مرگ برای هم‌وطنان به جهت تفاوت قومی و زبانی؛ در یک کلام آنچه دیدیم فاشیسمی افسار گسیخته و بی حجب و حیا بود که تنها حُسنِ آن نمایش از نفرت‌پراکنی، شناخت سره از ناسره بود و بس. سخن من با دوستان نگران این حادثه و حوادث مشابه این است که به خلاف شما من نگران این شعارها و تمجید عده‌ای احیانا بی‌ریشه و لابد بی‌هویت، از ترکیه در شهر تبریز و خطۀ آذربایجان نیستم، چرا که در نگاهی کلان‌تر زبان ترکی و ترکیه هم در نهایت بخشی از اقلیم فرهنگی ایران‌‌زمین است و تاریخ ما گواه این مدعاست چه رسد به آذربایجان و زبان آذری.
در دیار ترکیه، فارسی را زبان قدیم خود می‌دانند که از دوران سلاجقۀ روم زبان دربار و دیوان و ادب و عرفان و آموزش بود و در دوران آل عثمان نیز همچنان ارج و اعتبار بسیار داشت و هنوز هم در و دیوار بابعالی یا همان استانبول پر است از اشعار فارسی به خط فارسی که یادگار یک گذشتۀ فرهنگی پربار و باشکوه است. کتابخانه‌های بزرگ ترکیه آکنده است از انبوه نسخه‌های خطی فارسی که در برخی موارد رشک کتابخانه‌های بزرگ ایران است. سلطان محمد فاتح به فارسی شعر می‌سرود و عونی تخلص می‌کرد. او دیوان شعری به فارسی دارد. علاقۀ او به شعر و ادب فارسی را با محمود غزنوی و سنجر سلجوقی مانند دانسته‌اند. او به هنگام فتح قسطنطنیه بر ایوان قصر قیصر ایستاد و این بیت انوری را خواند که:
بوم نوبت می‌زند بر طارم افراسیاب / پرده‌داری می‌کند در قصر قیصر عنکبوت.
شاهنامه‌دوستی این سلطان عثمانی شهرۀ پژوهندگان تاریخ ادب است. شاهزاده جم پسر سلطان محمد فاتح نیز از شعرای توانمند فارسی زبان بود که او نیز همچون پدرش و برخی دیگر از سلاطین آل عثمان از جمله سلیم اول و سلیمان قانونی، دیوان شعر فارسی دارد. این بیت او که در شکایت از زمانه و در مذمت برادرش سلطان بایزید سروده معروف اهل ادب و معرّف توانمندی این شاهزادۀ ترک در فارسی سرایی است:
حال جم مادر ایام چو بشنید بگفت / وای بر حال هر آنکس که برادر دارد.
این‌ها همه در حالی است که دیوان اشعار شاه اسماعیل با تخلص ختایی به ترکی آناتولی است. نامه‌های سلطان سلیم به شاه اسماعیل عموما به فارسی نگارش می‌شد. خلاصه آنکه تاریخ سرزمین ترکیه مالامال است از میراث فرهنگ ایرانی که هنوز هم برای فرهیختگان آن سامان گرامی‌ست. راه دور نرویم، همین روزها و سال‌ها در سریال‌های ساخت ترکیه با اسامی ناب فارسی مثل جان، باده، گلپری، خرمسلطان، ماه‌پیکر، ماه‌فیروز، مهرماه، ماه‌دورام و امثال آنها مواجهیم؛ اینها هیچ شگفت نیست. فرهنگ امروز ترکیه در گهواره فرهنگ و تمدن ایرانی بالیده و رشد کرده و سرریزش هم در نهایت به همین دریای عظیم مواج باز خواهد گشت.
در اخبار رسانه‌های ترکی در مورد حادثۀ غروب جمعه، واژه تراکتور طرفدارلاری (طرفدار) نشانه خوبی از این مناسبات دیرینه فرهنگی است و البته این پیوند در ادبیات دینی ترکیه با واژه‌هایی مثل نماز و آب‌دست (وضو) و پیغمبر بیشتر نمایان است. در زندگی روزمره مردمان ترکیه البته نشانه‌ها بیش از این‌هاست. در جدول کلمات متقاطع روزنامه‌ها و مجلات‌شان برای توضیح آب و آزاد «اسکی دیلیمیزده سو» یا «اسکی دیلیمیزده قورتولوش» می‌نویسند. در برخی موارد آنها از ما فارس‌ترند. ما به عربی می‌گوییم عدس و به ترکی میگوییم قاب اما آنها به فارسی می‌گویند مرجومک و چرچوه (چارچوبه). و از همه جالبتر تعبیر یکسره فارسی «نوروز پیروز» است که هر سال در و دیوار آنکارا (انگوره) و استانبول را زیور می‌دهد.
فرهنگ و تمدن ترکی چه در بالکان، چه در آناتولی، چه در قفقاز و تاتارستان و چه در آسیای مرکزی بخشی از فرهنگ و تمدن ایرانی‌ست. در این سرزمین‌ها هر کس دنبال ریشه‌های واقعی‌اش بگردد به فرهنگ ایرانی می‌رسد. برخی جعلیات بی‌بنیاد نوظهور ممکن است اشخاص کم سواد و بی اطلاع را فریب بدهد اما هر کسی به کتب و منابع اصیل و از جمله منابع محققان ترکیه رجوع کند واقعیات را به گونه‌ای دیگر خواهد دید. کافیست به آثار عبدالباقی گولپینارلی یا اسماعیل حقی اوزون چارشیلی مراجعه کنند.
رجوع محققانه به منابع فرهنگی ترکی نشان می‌دهد فرهنگ ترکی مثل فرهنگ دوران تیموریان هند یک‌سره ایرانی‌ست. به قول رودکی: میر ماه است و بخارا آسمان / ماه سوی آسمان آید همی. ماه فرهنگ و مدنیت ترکی هم اگر خوب رصد شود به آسمان فرهنگ و مدنیت ایران فرهنگی بازگشت خواهد کرد. این دربارۀ فرهنگ ترکی در آسیای صغیر و آسیای مرکزی‌ست؛ ماه تابان آذری که جای خود دارد و در قلب آسمان ایران است.
بازگردیم به موضوع اصلی یعنی حوادث غروب جمعه؛ اینها که غروب جمعه در ورزشگاه ناسزاها گفتند اقلیت بی‌سواد و پر سر و صدا و پرمدعای آذربایجان هستند. ترکان فارسی‌گویی که بخشندگان حُسنند از چین تا مدیترانه را پرکرده اند و این اقلیت در دریای آن اکثریت شیرین‌گفتار و درست‌کردار، هم کم‌اند و هم گُم‌اند. این اقلیت بی‌هویت که هویتی جز توهم عرق و خون و نژاد ندارند نه تنها در استانبول و بادکوبه که در همین تبریز خودمان هم جایی ندارند. روشنفکران آنجاها برائت و کراهت دارند از این دیگرستیزی و جنگ‌طلبی نامعقول و غیر انسانی. مردمان ترکیه یا باکو چگونه می‌پسندند یا می‌پذیرند که به زبان مولانا و نظامی یا به قومیت حاجی بکتاش اهانت شود؟
این جماعت تندخوی بدگو با اشعار فارسی ملّای روم، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی و قطران و همای تبریزی میخواهند چه کنند؟ با دیوان فارسی شهریار شعر فارسی می‌خًواهند چه کنند؟ با آثار منوچهر مرتضوی و زریاب خویی و تقی‌زاده می خواهند چه کنند؟
این‌ها پاتوقی جز کنج ورزشگاه ندارند اما فرهنگ ترکی در کتابخانه‌ها و دانشگاه‌ها و محافل ادبی سرزمین‌های ترک‌نشین مسیر دیگری می‌پیماید؛ مسیری که در آن حقارت و تحقیر و نفرت انگیزی این جماعت جایی ندارد. جماعتی که تنها هنر خود را این می دانند که از پدر و مادر خود متولد شده‌اند و غیر از این چیز دیگری ندارند که به آن افتخار کنند. هر کس در دیار آذربایجان حرفی برای گفتن به دنیا داشته باشد در پیلۀ این شوینیسم وحشتناک خود را محبوس نمی کند. نباید ذهن خود را درگیر این گزافه‌های دیگرستیزانه کنیم که جماعتی بی‌هویت یا هویت‌ گم‌کرده، جفاکارانه به نام هویت ترکی هوار می‌کنند. فرهیختگان ترک گوشی برای شنیدن این قیل و قالها ندارند. ما باید به دکتر محمد کانار استاد ادبیات فارسی دانشگاه استانبول فکر کنیم که یک تنه برابر با نه هشتاد که هشتصد هزار نفر است و برای حفظ و گسترش زبان فارسی در ترکیه کمر همت بسته است. این هشتاد هزار نفر جمع شده در ورزشگاه همانند هیاهوی موقتند؛ وقت عمل که برسد هیچ نیستند. اینها آنقدر از دنیا بی اطلاعند که نمی‌دانند قربانی جنگ‌های بالکان و تجزیه خونین یوگسلاوی، بوسنیایی‌هائی بودند که به عنوان بقایای امپراتوری عثمانی زیر چکمه ترک‌ستیزی پان اسلاوهای صرب سلاخی شدند. این ها اگر یک ذره سواد یا غیرت قومی داشتند می‌بایست اسم یوگسلاوی را حتی درِ گوشی هم زمزمه نکنند. جنگ‌های بالکان باید یک ننگ برای ترک‌ها باشد. اسلاف این‌ها در جنگ‌های خونبار یوگسلاوی کجا بودند؟ همین امروز یکی از این هوچیان حاضر نیست به کاشغر برود و از اویغورها در برابر حکومت چین دفاع کند. یکی از اینها نرفته و نمی رود برای آزادسازی شوشا یا قره باغ رنج و محنتی بر خود هموار کند. اگر یک دهم این جمعیت پر حرف بی عمل بسیج شود قره باغ آزاد است. آنها که به داعش پیوستند همینقدر بی منطق بودند اما دست کم حمیتی برای عمل داشتند که اینها ندارند.
این گزافه‌گویی که «انتخاب با شما، چکسلواکی نباشد، یوگسلاوی!» را هم شوخی تلقی کنیم بهتر است. اینها نه از ترس قوای دولت مرکزی بلکه از ترس خود تبریزی‌ها و ارومچی‌ها و اردبیلی‌هاجرأت اظهار وجود ندارند. فراموش نکنیم که غائله خلق مسلمان را خود تبریزی ها خواباندند، مرحوم مدنی و همین سیدحسین موسوی تبریزی و دیگران.
اگر بنا باشد این ها به فرض محال دل و جراتی هم داشته باشند و هوس ترقه‌بازی به سرشان بزند خود تبریزی‌ها در دوه چی و چرنداب و سرخاب و خیاوان و قورد میدانی صدایشان را خفه خواهند کرد و صدایشان حتی به دروازه تهران، شنب غازان یا باغلارباغی هم نخواهد رسید. اینها اگر جرات داشتند و پای حرفشان می ایستادند تبریز که سهل است کل آذربایجان را سال‌ها پیش در کنترل گرفته بودند. هشتاد هزار نفر آدم اگر هر کدام یک تیرکمان گنجشک‌زنی یا یک فلاخن‌دستی هم داشته باشند لشگری در خور به شمارند. اما این‌ها از ورزشگاه که بیرون می آیند و از جمع انبوه که جدا می‌شوند، هیجانات‌شان می‌خوابد و شجاعت کاذب جمعیشان می‌ریزد. این ها تهران می‌أیند اصفهان میروند و دم نمی زنند. اگر پای این شوخی‌های ورزشگاهی و باشگاهی می‌ایستادند که تا الان کاری کرده بودند. نه سال ۸۸ و نه سال ۹۶ که بهترین فرصت برای خودنمایی این جماعت بود از اینها خبری نشد. چرا؟ چون این ها به آنچه در ورزشگاه یا در فضای مجازی می گویند بیرون از ورزشگاه و در دنیای واقعی باور ندارند، دل و جراتش را هم ندارند. بیچاره سرویس‌های امریکا و بادکوبه که به چه کسانی دلخوش کرده‌اند و دلارها و لیرها و منات‌های خود را خرج چه کسانی کرده اند.
مخلص کلام آنکه این «پان تورکیسم!» هم که این روزها اسباب سرگرمی عده‌ای و نگرانی عده‌ای دیگر شده به اندازه خود «تیراختور» شوخیست و به اندازه املای کلمه «آزربایجان» نشان‌دهنده فقر سواد! و نباید زیاد جدی گرفته شود. اینکه پشت یاوه‌سرایی‌های طرفداران یک باشگاه و سکوت حاکمیت چه ماجراها نهفته است و چه دست‌هایی برای چه اهدافی بازیگردانی می‌کنند، خود حدیث مفصلی است که البته در این مجمل نمی گنجد.