تو با ما مهربان تر باش ...
زمستان؛
تو با ما مهربان تر باش؛
اینجا،
سقف آسمان کوتاه و خاکش خشک و سرما،
استخوان سوز است؛
اینجا مردمانش در پی قاپیدن نان،
از دهان تیره روزانند؛
اینجا آرمان مرده است...
اینجا،
خشکسالی آفت هرسالِ محصولِ دیارِ مردمِ سر در گریبان است،
اینجا دست در دستِ ریا،
تزویر،
پایکوبان مست در بزم است...
زمستان!
تو با ما مهربان تر باش،
مدیونی به ما؛
چه افسرها که مدفون،
زیر بَهمَنت خفتند...
و اینک،
روی برفِ آن،
بد طینتانِ خفته در گرمایِ آتش
گرمِ آدمک سازی و دین بازی،
پای سفره هایِ پهنِ آن سورند؛
مدیونی به ما؛
با ما مهربان تر باش؛
اینجا ایلخانان،
دیرگاهی،
صحنه گردانِ نمایش هایِ ایرانند؛
و در اضلاعِ زندان ها،
پشیمانند کاوه ها،
فریدون ها و آرش ها ...
رستم ها، سیاوش ها ...
و یا در خلوت بیگانگی با مردمان؛
درگیرِ حرمانند ...
زمستان مهربان تر باش،
اینجا،
پاسخ ایمان و باور،
چنگ و دندان، پُتک و سَندان است...
با ما مهربان تر باش
حال مُلک ما ...
نه!
حال گور ما ...
نابسامان است.
(یکشنبه 29 بهمن 96)