Tuesday, May 3, 2016

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت... | جواد سلیمانی Opening The Revelation – Javad Soleimani


Opening The Revelation – Javad Soleimani
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ...

حرا، خلوتگاه تحنّث و اعتکاف پاک سرشتانی چون عبدالمطلب، ورقه بن نوفل، ابو امیه بن مغیره، عبدالله بن حجش، عثمان بن حویرث و زید بن عمرو بود و رمضان، موعد آن. مهر و صدق و اخلاص محمد او را بدون غَرَضی به راه حنیفان کشانده بود و به آیین نیای خویش، با توشه ای از آب و نان خشک و روغن زیتون از میان تخته سنگ ها و صخره ها و سنگلاخ های جبل النور می گذشت تا پیش از فرا رسیدن ماه تحنّث، خود را به حرا برساند و به گوشه نشینی و اعتکاف خود بپردازد.
به تنهایی خو گرفته بود، چه میدانست ایمان چیست و راه راست کدام است؟ چند صباحی یکبار یا خود برای برداشتن توشه بر می گشت یا علی برای او آبی و نانی می آورد و رسولِ اُمّی را به حال خویش می گذاشت. انتظار حادثه ای داشت؟ نه، مگر تجربه ای از مُتحنّثان پیشین به او رسیده بود؟ او را چه به تعلیم و تربیت و هدایت جهانیان؟ او کجا و رحمت اللعالمین بودن کجا؟ مگر خالد بن سنان چنین بود و چنان کرد؟ رویاهای تنهائیش بشارت حادثه ای عظیم را به او میداد و قلب محمد برای پذیرش آن آماده شد و محمد بلوغ یافت تا موعد آن رسید. خود می گوید:
من خفته بودم که که جبرئیل پاره ای از دیبا که کتابی در آن بود به من آورد. پس گفت بخوان. گفتم خواندن نتوانم پس مرا بفشرد که پنداشتم آن مرگ است و رهایم ساخت و گفت بخوان. گفتم خواندن به آموختن است و من نیاموختم. باز مرا بفشرد طوریکه پنداشتم آن مرگ است. رهایم ساخت و باز گفت بخوان و باز گفتم خواندن نتوانم و باز مرا آنگونه بفشرد که پنداشتم مرگ است. سپس گفت بخوان آنگاه گفتم چه بخوانم؟ این سخن نگفتم جز آنکه مباد آنچه بر من گذشت بازگردد، پس از آن گفت:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ. الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از خون بسته آفريد. بخوان و پروردگار تو كريمترين [كريمان] است. همان كس كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمی دانست [بتدريج به او] آموخت. ]1[
پس بخواندم و پایان یافت و از نزد من برفت و بیدار گشتم و چنان می نمود که کتابی بر دلم نگاشته شده است]2[.
و بدین سان بود که پایه تنها دین آسمانی با واقعیت و بستری ملموس و تاریخی و عقلانی، با "اقراء" نهاده شد، خواندن و خواندن بَر، آموختن و اقرار و آموزش به غیر.
محمد اما هنوز از ظرفیت وجودی خویش آگاه نبود، کسی که بعدها از قاب قوسین به خالق نزدیک تر می شد، بار وحی بر او گران می آمد و هراس و اضطراب و تردید وجودش را فراگرفته و هر طرف از آسمان را می نگریست، جبرئیل را می دید و صدایش را می شنید. خود می گوید:
پس بیرون آمدم و به نیمه راه کوه رسیدم که بانکی از آسمان شنیدم که می گفت ای محمد تو پیام رسان خدایی و من جبرئیلم. سر برافراشتم و به آسمان نگریستم. جبرئیل بصورت مردی گام های خویش را به کرانه های آسمان گشوده بود و می گفت ای محمد تو پیام رسان خدایی و من جبرئیلم. پس ایستادم که او را بنگرم، نه پیش رفتم و نه پس آمدم. سپس روی خویش از او بگردانیدم، به کرانه های آسمان به هرجا که نگریستم او را همچنان بدیدم. همان گونه ایستاده بودم نه گامی پیش نهادم و نه گامی به عقب بازگشتم. خدیجه کسان خود به طلب من فرستاده بود که تا بالای مکه رفته بود و به سوی او بازگشته بودند و من در همان جای خود ایستاده بودم. سپس او از من بگذشت.
محمد مدهوش عظمت او بود غافل از آنکه احمد ار بگشاید آن پر جلیل، تا ابد مدهوش گردد جبرئیل]3[. در خانه بر او از چاه آب می کشیدند و بر او می ریختند و جامه بر او می پیچاندند تا تب و لرز این بارِ گران فروکش کند، محمدی که انتظار دریافت وحی را نداشت ]4[ و اینگونه بر او سنگین می نمود اکنون با دستور وحی مامور تربیت خلق بود، هرچند خود از عظمت حادثه آگاه نبود، ورقه بن نوفل بشارت پیامبریش را به او داد. اما برای چه؟ نمی دانست.
فترت وحی آغاز شده بود و برخی می گویند تا 3 سال خبری نبود، محمد تشنه و دلتنگ بود، بی تاب و بی قرار و هراس فرقت سرتاسر وجودش را فراگرفته بود. اظطراب و نگرانیش از قطع وحی را با خدیجه بازگو می کرد و به حرا می رفت تا باز جبرئیل را ببیند و پیامی بشنود تا سرانجام در همین مسیر، فُرقت یار آخر شد و پیک حق را دید، اما باز بر او سنگین آمد و لرزه بر اندام او اوفتاد، فریاد می زد مرا بپوشانید]5[،این بار پیام این بود: ای جامه به خود پیچیده، برخیز و انذار کن ... ]6[.
ابن بار آشکارتر به او گفته شد که وظیفه تو ابلاغ پیام و تربیت و انذار خلق است و شکیبایی در این راه، چرایی که محمد به دنبال آن بود در دیدار سوم به او گفته شد که به عصر سوگند انسان ها همه در زیانند]7[. انذار از زیان و خبر واقعه ای به نام رستاخیز و روز حساب بار دیگر به محمد داده شد ]8[، زیان چیست؟ افزون طلبی و آز و طمع و تفاخر ]9[.
وحی هرچه هست و هرچه بود، محمدی را که برای برای هدایت مردمان حریص بود ]10[ و مظهر خلق عظیم ]11[، محمدی که هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به خلق می رسید، بر او سخت و گران می آمد و به خلق عشق می‌ورزید و اصرار به هدایتشان را داشت ]12[، در 23 سال برای معلمی تربیت کرد و اسوه ای حسنه ساخت ]13[ و گام به گام هم محمد را پیامبرتر کرد و بالاتر برد و هم آئین و عرف جامعه را ارتقا بخشید. وحی برای آنان که به غیب ایمان آوردند ]14[، معنویت در پی داشت و کتابی که در آن شکی نیست هدایتگر متقین شد ]15[، بی آنکه آئین قومی را رد کند، ماهیت شرک گونه آنرا زدود و توحیدی کرد و دینی بر پایه ارج نهادن بر علم و تفکر و برای احیا و تکمیل اخلاق ]16[ شکل داد.

اشارات:
1- علق 1 تا 5 اولین وحی
2- مناقب ابن شهرآشوب و سیره ابن هشام
3- مثنوی معنوی
4- قصص 86
5- سیره های ابن اسحاق، ابن سعد، حلبیه و شرح المواهب
6- مدثر 1 تا 7 دومین وحی
7- عصر 1 تا 2 سومین وحی
8- ذاریات 1 تا 6 چهارمین وحی
9- تکاثر 1 تا 2 پنجمین وحی
10- توبه 128
11- قلم 4
12- توبه 128
13- ممتحنه 4
14- بقره 3
15- بقره 2
16- حدث نبوی:  انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، مکارم الاخلاق

ماه فروماند از جمال محمدسرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیستدر نظر قدر با کمال محمد
وعده‌ی دیدار هر کسی به قیامتلیله‌ی اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی / آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه‌ی گیتی مجال همت او نیست / روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس / بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد / تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابند / نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند / پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش / خواب نمی‌گیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی / عشق محمد بس است و آل محمد
سعدی

No comments:

Post a Comment