نگاهم کن...
نگاهم بکن باز،
یکبار دیگر نگاهت قشنگ است؛
یکبار دیگر نگاهم کن اینک
فقط آخرین بار؛
دم قدسیت را بنوشان به جانم به یک گوشه چشمی،
نگاهت مسیحاست، بر مرده رحمی...
نگاهم بکن باز؛
نگاهم بکن،
باز یکبار دیگر،
نگاه تو زیباست؛
دل ریش ریشم،
دو چشمان خیسم،
اسیرند هر صبح و تا شب به راهند،
تا بنگرد آندو پیمانه ی خون
بر این زخمیِ زیر تیغ جفایت،
و صادر کند حکم ذبح دلم را؛
نگاهم بکن باز،
یکبار دیگر؛
دل چاک چاکم فدای نگاهت
عزیزم...
نگاهم بکن باز یکبار دیگر،
که یاد آورم آن طنینِ ضعیف صدایی
که در گوش من تا دم صبح میگفت:تو را دوست دارم...
نگاهم بکن تا که یاد آورم باز.
-------------
بامداد 25 مهر 1395