Friday, April 17, 2020

فساد ساختاری و ناکارامدی اصلاحات نمادین (بخش دوم و نهایی: شرایط کنونی ایران )

فساد ساختاری و ناکارامدی اصلاحات نمادین 
بخش دوم و نهایی: شرایط کنونی ایران 
//یادداشت مشترکی با سعید رضوی فقیه؛ منتشر شده با عنوان فساد ساختاری و اصلاحات غیرساختاری در سایت خبری تحلیلی زیتون//

درآمد: نوشتار حاضر در باب ناکارآمدی راهبرد صرفا انتخابات-محور برای اعمال اصلاحات در ساختارهای سیاسی، اداری و اقتصادی ایران امروز و مبارزه با فساد ساختاری گسترده ای‌ است که آن را فرا گرفته.راهبردی که اصلاحات و اصلاح‌طلبی را به مشارکت موسمی در هر انتخابات پیشِ رو تقلیل می‌دهد بی‌آنکه برای بهره‌برداری از آن در مسیر اصلاح بنیادین ساختارها و روندها برنامه‌ای مشخص و مدون داشته باشد. هدف نوشتار حاضر به عنوان بخش دوم و نهایی یک دوگانه، پروراندن این گزاره است که "در شرایط کنونیِ ایران مبارزه با فساد ساختاری مستلزم اصلاحات و تحولات ساختاری‌ست؛ و انتخابات حتی اگر به گونۀ کاملاً آزاد، عادلانه و رقابتی برگزار شود لزوماً به اصلاح امور منتهی نخواهد شد، چرا که دو نهاد انتخابی مجلس و قوه مجریه و همچنین شوراهای شهر و روستا، خود بخشی از همین ساختارها و بنابراین گرفتار چرخه‌های فساد ساختاری آن هستند." به سخن دیگر در شرایط کنونیِ جامعۀ ایران بدون تحقق شرایط دیگر، نهاد انتخابات به تنهایی در مسیر اصلاح ساختاری و مبارزه با فساد ساختاری ناکارآمد است.

از آنجا که برخی نتیجه‌گیری‌ها در این بخش مستلزم یادآوری و اشارۀ مستقیم به برخی پایه‌های نظری مندرج در بخش نخست بوده است به ناچار برخی از فرازهای بخش پیشین جهت یادآوری و تسهیل در نتیجه‌گیری، تکرار شده‌اند.
فسادساختاری در ایران:
در ایران نه تنها سالها بلکه دهه‌هاست که فساد یک مشکل فراگیر و حاد است و در ساختار سیاسی و اقتصادی و اداری رسوخ کرده. متاسفانهسازمان شفافیت بین‌الملل ایران را در زمرۀ فاسدترین کشورها از حیث فساد داخلی ارزیابی کرده است. به عنوان آخرین ارزیابی و در گزارش سال 2018 این سازمان، ایران در میان 180 کشور رتبۀ 138 را داشته. نظام اداری ایران طی دهه‌های گذشته سال به سال فاسدتر شده و این فساد ابعاد بی‌سابقه‌ای یافته است. این امر سبب شده فقر و شکاف طبقاتی و بی‌عدالتی افزایش چشمگیر بیابد و اخلاق اجتماعی به طور گسترده آسیب ببیند. بررسی‌ها نشان می‌دهد فساد گسترده در ایران ساختاری و یک امر سیاسی است و بنابرین راه‌حل مقابله با آن نیز باید سیاسی و به گونۀ اصلاح ساختاری باشد. در غیر این صورت هرگونه اصلاحات نمادین، سطحی و غیرساختاریبه عنوان یک راه حل موقت و تسکین بخش، تنها بهوخیم‌تر شدن وضعیت خواهد انجامید چرا که درمان اساسی را به تاخیر می‌اندازد.
برای آنکه معلوم شود فساد در ایران امری ساختاری و نهادینه شده است به دو گزارش از دو منبع مورد اعتماد داخلی استناد می‌شود. اولین مورد مطالعه‌ای است که به سفارش فرهنگستان علوم با سرپرستی دکتر فرامرز رفیع‌پور انجام و سپس‌تر در سال 1386در قالب کتابی به نام "سرطان اجتماعی فساد" منتشر شد و به روشنی نشان داد برآوردهای سازمان شفافیت بین‌الملل در مورد فساد در ایران بسیار سهل‌گیرانه و خوش‌بینانه بوده و فساد اقتصادی در ایران بسیار بیش از آن چیزی‌ست که آن سازمان اعلام کرده بود. دومین مورد نیز برآورد احمد توکلی وزیر و نمایندۀ اصولگرای پیشین و کارشناس مسائل اقتصادی است که در آذرماه 1393 اظهار داشت جمهوری اسلامی به مرحلۀ فساد سیستماتیک (نظام‌مند) رسیده است.
پیش از انقلاب اسلامی تلاش برای مبارزه با فساد ساختاری در حوزۀ اقتصاد، در دولت‌های رزم‌آرا، امینی، هویدا و آموزگار؛ به جهت عدم جدیت در اصلاحات اساسی و زیربنایی و نیز بی‌توجهی به ضرورت اصلاح ساختار سیاسیراه به جایی نبرد و نهایتانیز انقلاب 57 طومار نظام پیشین را به یکباره درهم پیچید. تحولات انقلابی، جابجایی کامل قدرت و دگرگونی ساختارها در کنار تغییر پارادایم فرهنگی تحت تاثیر گسترش فضای ایدئولوژیک مذهبی و نیز شرایط جنگ تحمیلی هشت ساله؛ برای قریب به بیش از یک دهه، ساختار سیاسی نظام نوپا را تا میزان زیادی از نفوذ فساد اقتصادی و بروززمینه‌های آنمصون نگاه داشت.
اما با کم‌رنگ شدن نقش فرهنگ مذهبی و انقلابی در پایان دهۀ 60 و سال‌های آغازین دهۀ 70 در اثر عواملی چون یکدست شدن و انسداد نسبی فضای سیاسی، تقابل فرهنگ رسمی و قوانین آمرانۀ انقلابی با فرهنگ غیررسمی و سبک زندگی خصوصی شهروندان، گسترش فقر به یادگار مانده ازهشت سال جنگو افزایش شکاف طبقاتی دوران موسوم به سازندگی، انفجار جمعیت و بالاخره بحران هویت ناشی از توسعۀ نامتوازن و یک‌‌جانبۀ اقتصادی (بدون توجه به جنبه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی)؛ بستر لازم برای بروز فساد در جامعه در همۀ ابعاد از اخلاقی و اقتصادی گرفته تا سیاسی فراهم شد. طی چهار سال از 1368 تا 1372، پرونده‌های فساد اقتصادی با رشدی 400درصدی مواجه بود و پس از آن نیز طی قریب بهسی سال رشد این پدیده در ساختار اداری و سیاسی کشور استمرار داشته است.
رئیس دولت سازندگی، پس از سفر به چین در شهریور سال 1371 و مشاهدۀ مدل توسعه در آن کشور؛ در همان سالها با هدف افزایش شتاب توسعه، به کاهش نقش تدریجی دولت و رفع انحصار دولتی در اقتصاد از طریق ایجاد طبقه‌ای از اشراف وفادار به نظام و تفویض وظایف دولت در این زمینه و اعطای آزادی‌های اقتصادی وخصوصی‌سازی شرکت‌ها و کارخانه های دولتی (که با پایان جنگ تحمیلی و بحران‌های اقتصادی بهره‌وری‌شان به شدت کاهش پیدا کرده بود)، و خلاصه به تعبیر برخی از نظریه پردازان اقتصادی و کارگزاران دولت سازندگی، به لیبرال کردن اقتصاد همت گمارد. برون‌سپاری وظایف اقتصادی دولت و گذار از اقتصاد دولتی به اقتصاد بازار آزاد با ایجاد طبقه‌ای از اشراف معتمد از طریق خصوصی‌سازی عملا تفاوتی با اعطای ثروت عمومی به حامیان و به عبارت دیگر پیروی از الگوی کلاینتالیسم از طریق اعطای رانت اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی نداشت و موجب حراج اموال عمومی با قیمت‌های کاذب و ناچیز به بخشی از مقربان ساختار قدرت، اعم از اشخاص حقیقی و حقوقی شد. این سازوکار خصوصی‌سازی راهمۀ دولت‌های بعدی کمابیش برای حامیان جناح خود تکرار کردند. در کنار این، بهره‌مندی شبه قانونی از منابع دولتی و دسترسی به رانت‌های اطلاعاتی در مورد مسائل اقتصادی و نیز امتیازات انحصاری که امکان دستکاری قیمت­ها را به راحتی فراهم می‌کرد؛ شتابدهندۀ شکاف طبقاتی و رشد و فربگی شتابان یک طبقۀ جدیدشد که در ظاهر مولد اقتصادی و کارگزار و محرک توسعه بودند ولی در باطن به شیوه‌ای انگل‌وار از رانت‌های حراج شده ارتزاق می‌کردند و ویروس فساد را در ارکان نهادها و کل ساختار می‌پراکندند. شاید با همین تحلیل و براساس همین الگوی تصور شده از توسعه است که برخی (و غالبا منتفعان) وجود فساد را تسهیل‌گر توسعه می‌پندارند. همانگونه که هانتینگتون معتقد است فساد به طور طبیعی دیوان‌سالاری و کنترل دولت بر بازار را همچون دیگر امور تضعیف می‌کند. پیامدی که به زعم برخی موجبات توسعه را فراهم می‌آورد.
روند بی‌وقفۀ خصوصی‌سازی از آغاز دهۀ 70 تا کنون در همه دولت‌ها، فرهنگ ایدئولوژیکو انقلابی نخستین سالهای پیروزی انقلاب را با حامی‌پروری رانت‌خوارانه جایگزین کرد و کاملا طبیعیست که حامی‌پروری از طریق اعطا و دریافت رانت و امتیازهای انحصاری، زمینه‌های لازم را برای گسترش فساد فراهم می‌آورد.
بهره‌مندی انحصاری طبقۀ جدید مورد اعتماد رئوس هرم قدرت از منافع اقتصادی در دهۀ هفتاد، با ورود نظامیان به این عرصه در دهۀ هشتاد و شکل‌گیری قطب جدیدی از قدرت اقتصادی (که همزمان وجه امنیتی و نظامی نیز داشت)، از مدل تک قطبی توسعه چینی فاصله گرفت. دوقطبی شدن ساختار اقتصادی-سیاسی، رقابت این دو قطب با یکدیگر و حمایت بخش‌های قدرتمندتر درساختار سیاسی از قطب جدید، طبقۀ معتمدین پیشین را که در سایۀ کلاینتالیسم به جایگاه حاضر رسیده بودند؛ به سنگر گرفتن پشت شعارهای لیبرالی و دفاع از بازار و رقابت آزاد واداشت و هنوز پس از گذشت سالها و افتادن تشت رسوایی آنان از بام، بلندگوهای تبلیغاتی و رسانه ای ایشان زیر عنوان راستِ لیبرال مسلک به نظریه پردازی و ایدئولوژی سازی برای اقتصاد به اصطلاح مولد و توسعه گرای بازار آزاد مشغولند. البته اصول لیبرالیسم و آزادی اقتصادی و به عبارت دیگر اقتصاد بازاربا ماهیت، زمینۀ پیدایش و عملکرد این طبقۀ جدید بهره‌مند از امتیازات ویژه و انحصاری که در دهۀ هفتاد و در سایۀ سیاست‌های دولت سازندگی شکل گرفته و رشد کرده بودند فرسنگها فاصله داشت. این چرخش به سمت "لیبرالیسم ناتمام"نه از سر باورمندی به اصول اقتصاد بازار بلکه در رقابت با قطب تازه از راه رسیده‌ای بود که با بلوک نوپدیدی از کلاینتالیسم و بهره‌مندی از امتیازات انحصاری عرصه را بر پیشینیان دهۀ هفتادی خود تنگ کرده و بر قلمروهای انحصاری آنان دست‌اندازی می‌کرد. این اتفاق در حوزۀ سیاست نیز به گونه‌ای دیگر رخ داده بود و بخشی از بدنۀ اقتدارگرایی متقدم را در گردونۀ رقابت‌های سیاسی به سمت "دموکراسی‌خواهی ناتمام"سوق داد. در واقع حمایت بخشی چیره و غالب در راس حاکمیت از قطب‌های جدید ثروت و قدرت، قطب‌های قدیمی را در فرایندی واکنشی به سمت لیبرالیسم و دموکراسی متمایل ساخته بود. بدین ترتیب می‌توان گفت اقتصاد ایران (همچنانکه سیاستش) میدان رقابت دو بلوک کلاینتالیست شد که هر دو به رغم اختلاف‌ها و تفاو‌تها در یک فقره اشتراک داشته و دارند و آن هم بهره‌مندی از امتیازهای انحصاری ناشی از اتصال به منابع قدرت است.
در هر حال انتفایمدل توسعۀ چینی، پیدایش پدیدۀ نوظهور خصولتی‌سازی به جای خصوصی‌سازی­ و نیز رقابت دو قطب بزرگ در ساختار سیاسی؛ اقتصاد ایران را به سوی بخشی‌نگری سوق داد. بخشی‌نگری یا جزیره‌ای شدن بدین معناست که تصمیمات در هر بخش از ساختار اقتصاد و سیاست بدون توجه به سیاست‌های کلان و منتزع از سرنوشت و موقعیت دیگر بخش‌ها اتخاذ شود. بدین ترتیب هر جزیره برای منافع کلاینت‌ها و افزایش سود سهام‌داران خود، تکانه‌های هولناکی به اقتصاد فلج ایران وارد ساخته و همچنان وارد می‌سازد. به علاوه این تکانه‌ها، نظم اقتصادی را با مشکل مواجه کرده و همچنان می‌کند و بالطبع فقدان نظم قانونی در اقتصاد زمینه‌های بروز فساد را بیشتر می‌کند.
فساد شکل گرفته پس از پایان جنگ  تحمیلی و دوران موسوم به سازندگی نه تنها کاهش نیافت بلکه روزبروز بر عمق و گستره‌اش افزوده شد و امروز سی سال پس از پایان جنگ سایۀ فساد به طرز وحشتناکی همه جا را فرا گرفته و تا عمق ساختارها نفوذ کرده است. این گزاره نه بدبینانه است و نه غرض‌ورزانه. کافیست به اخبار رسمی مربوط به فسادهای کلان در چند سال گذشته بنگریم تا ابعاد فاجعه مشخص شود. بگذریم از اینکه با توجه به عدم شفافیت در اطلاع‌رسانی این گمان به حق وجود دارد که این اخبار رسمی تنها قلۀ کوه یخ باشد که در آب شناور است.
فساد در ایران و ضعف دستگاه های نظارتی:
ساختار سیاسی ایران البته دارای دستگاه‌های نظارتی عدیده‌ای است و شاید بتوان گفت در ایران با پدیدۀ تورم نهادهای نظارتی مواجه هستیم. این تورم نه تنها به مقابله با فساد کمک نکرده بلکه به سبب ساختاری بودن فساد به افزایش آن منجر شده است. در قوه قضاییه، دیوان عدالت اداری و سازمان بازرسی و در قوه مقننه، خود نمایندگان و دیوان محاسبات و در قوه مجریه، نهادهای بازرسی در وزارت امور اقتصاد و دارایی، سازمان حسابرسی دولتی و دفتر بازرسی ریاست جمهوری وظیفه نظارت و پایش فساد و مبارزه با آن را برعهده دارند. در واقع در شرایطی که فساد ساختاری ا‌ست و کلیت مناسبات اجزا را آلوده ساخته، تجزیۀ ساختار قدرت سیاسی به دوبخش، یکی انتصابی، قدرتمند و ثابت و دیگری انتخابی، ضعیف و دوره‌ای؛ سبب شده چه در دوره‌ای که حاکمیتیکدست است و چه در دورانی که دو قطبیِ قدرت انتصابی و انتخابی پدید می‌آید، نهادهای نظارتی عملاً کارایی لازم رابرای مبارزه با فساد ساختاری نداشته باشند چرا که پراکندگی و تعدد نهادهای نظارتی در این دو بخش از ساختار نظام موجب آنمیشود که علاوه بر مشکل عدم انسجام، نهادهای مختلف حاکمیتدر دوره‌های یکدست شدن، اراده‌ای برای مبارزه با فساد نداشته باشند و در دوره‌های دوقطبی شدن نیز یا به یک توافق و تعامل نانوشته در عدم پیگیری مفاسد برسند و یا آنکه فساد را دستاویزی برای تسویه حسابهای سیاسی قرار دهند و البتهدر هر دو صورت فساد اگر گسترده‌تر و عمیق‌تر نشود کمتر نخواهد شد.
در ایران ضعف نظارت بر عملکرد دستگاه‌ها امری عمومی‌ است و با موقعیت هر نهاد در ساختار هرم قدرت نسبت دارد یعنی هرچه موقعیت یک نهاد بالاتر باشد نظارت بر آن ضعیف‌تر است. علاوه بر این برخی حوزه‌ها بیش از بقیه نظارت گریزند. به عنوان مثال نهادهای مذهبی که از تقدس برخوردارند و نیز نهادهای نظامی و امنیتی به جهت حساسیت جایگاه و عملکردشان کمتر از دیگر نهادها نظارت‌پذیرند. این فقره شاید در شرایط عادی چندان مشکل‌ساز نباشد، اما در شرایط عینی جامعۀ ایران که فساد چونان خوره به جان ساختارها افتاده قطعا هرجا که نظارت‌پذیری کمتر باشد آسیب‌پذیری نیز بیشتر خواهد بود. به طور کلی هر جا که پنهان‌کاری بیشتر باشد امکان سوء‌استفاده و فساد نیز بیشتر خواهد بود. بررسی پرونده‌های کوچک و بزرگ فساد در دهه‌های اخیر حکایت از همین امر دارد. به عنوان نمونه می‌توان به زمینه‌ای تحت عنوان "دور زدن تحریم‌ها" اشاره داشت که از جمله مستعدترین بسترها برای آلودگی و فساد در ابعاد بسیار کلان بوده است.
در چنین شرایطی هرگاه حاکمیت با فساد در چنین بسترهای نظارت‌گریز مواجه شده به جای درمان اساسی و پیشگیرانه برای ریشه‌کن کردن زمینه‌های ساختاری صرفا ًبه مبارزه با معلول‌ها و مجازات اشخاصبسنده کرده که البته در جای خود لازم است اما به هیچ وجه کافی نیست.
بنابرین می‌توان گفت یک وجه مهم از وجوه متعدد فساد ساختاری در ایران این است که برخی نهادهای مذهبی، نظامی و امنیتی از آزادی عمل زیادی از جمله در فعالیت‌های اقتصادی برخوردارند و نظارت بر این‌گونه فعالیت‌ها و برخورد با تخلفات و مفاسد احتمالی نیز اگر ناممکن نباشد بسیار دشوار و هزینه‌بر است و حتی اگر در دستگاه قضایی اراده‌ای برای برخورد وجود داشته باشد ملاحظات سیاسی یا اعمال نفوذهای آشکار و نهان جلوی مقابله با تخلفات و مفاسد را می‌گیرد یا مسیر برخوردها را منحرف می‌کند. همین نظارت‌گریزی نیز سبب می‌شود هم افراد دست‌اندرکار در معرض آلودگی و فساد قرار گیرند و هم فعالیت‌های اقتصادی سودجویانهبرای گریز از نظارت به این عرصه‌ها متمایل شوند. این در حالیست که دستگاه قضایی خوددر سطوح مختلف در مظان اتهام فساد فراگیر سازمانی ا‌ست چرا که این دستگاه از یک سو قدرت نظارت بیشتری دارد و از سوی دیگر به جهت موقعیت برتر نظارت‌پذیری کمتری دارد. ماجرای اکبر طبری، ماجرای کارچاق‌کنی برادر رئیس پیشین دستگاه قضا و نیز تخلفات برخی قضات که اخیرا معزول شدند همگی شاهدهایی بر این مدعایند. از آنجا که نهادهای نظارتی رسمی منفعلند و نقش خود را به خوبی ایفا نمی‌کنند و نهادهای نظارتی مدنی نیز وجود ندارند یا بسیار ضعیفند،فراگیر و ساختاری شدن فساد امری دور از انتظار نیست. در واقع وقتی فساد تا بدین پایه ساختار را فرا گرفته نمی‌توان صرفا با جابجایی افراد در یکی از نهادهای نظارتی از جمله نهاد مجلس به عنوان بخشی از قوۀ قانونگذاری به اصلاح مفاسد ساختاری امیدوار بود.
به عنوان یک نمونۀ ملموس، احمد توکلی رئیس هیئت مدیرۀ دیده‌بان شفافیت و عدالت، آذر ماه گذشته با ارسال نامه‌ای خطاب به عادل آذر رئیس دیوان محاسبات کل کشور اظهار داشت: "اهدای سه میلیون تومان بن خرید به اعضای کمیسیون برنامه (و بودجۀ مجلس)خلاف قانون و شرع و مصداق خیانت است. توجه کنیم دریافت کنندگان، پیشنهاد کنندۀ جنابعالی برای تصدی این سمت و ناظر بر کارکرد شما هستند. نام این را چه چیزی می توان نهاد؟" (به نقل از خبرگزاری فارس، چهارشنبه 27 آذر 98)
توجه داشته باشیم که دیوان محاسبات کل کشور به عنوان یک نهاد عالی نظارتی برای مقابله با فساد یک سوی ماجراست و کمیسیون برنامه و بودجۀ مجلس نیز با همان کارکرد و جایگاهعالینظارتییک سوی دیگر ماجرا. صرف نظر از اینکه مبلغی که در این ماجرا رد و بدل شده اساساً نسبت به مبالغ دیگر مفاسد روزمره به هیچ وجه قابل توجه نیست، بر این نکته باید انگشت نهاد که در برابر نامۀ یاد شده در بالا نه رئیس دیوان محاسبات واکنشی نشان داد و نه نمایندگان کمیسیون و نه هیچ نهاد مسئول دیگری. بنابراین اصلا گزافه نیست اگر فساد موجود در ایران را ساختاری تلقی کنیم.
در چنین وضعیتی، یعنی در شرایطی که فساد کل ساختار را فرا گرفته و تا مغز استخوان نهادها و مناسبات میان آنها نفوذ کرده و در یک کلام به امری طبیعی بدل شده است، بالطبع جابجایی افراد و جناح‌ها تاثیر چندانی نخواهد داشت و روندها را تغییر نخواهد داد. وقتی مکانیسم­های نظارت و اصلاح کارامد نیست، قدرت و ثروت هر دو بنا به طبیعت خود به سمت فساد میل می‌کنند حتی اگر در دستان افراد صالح باشند. ساختار فاسد اگر افراد صالح را فاسد نکند آنان را حذف و یا در بهترین حالت وادار به کناره‌گیری ارادی می‌کند.
در فراگیری و گستردگی فساد همین سخن بس که فساد از یک امر رایج اما نابهنجار به یک امر بهنجار و بلکه مطلوب بدل شده است. بسیاری از کارها که قبلا زشت و نکوهیده شمرده می‌شد اکنون برای بخشی قابل توجه از جامعه یک بیزینس مشروع و حتی محبوب و پرطرفدار تلقی می‌شود و این واقعیت معنایی جز این ندارد که فساد از نوع خاکستری آن به ارزش و فرهنگ بدل شده است.
دموکراسی و فساد:
وجود نسبت معکوس میان دموکراسی و فساد امری ا‌ست تقریبا پذیرفته شده. در بیشتر نظام‌های واقعاً دموکراتیک، فساد اقتصادی و سیاسی بسیار کمتر از نظامهای غیر دموکراتیک است و هر چه گستره و عمق دموکراسی بیشتر باشد به همان نسبت فساد هم کمتر است. البته شک نیست گردش مسالمت‌آمیز قدرت بر اساس انتخابات آزاد، عادلانه و رقابتی یکی از شرایط لازم برای کنترل فساد و مقابله با آن است اما اگر دستگاه قضائی و ضابطان سالم و مستقل، بازرسی‌های مستمر، نهادهای مدنی قوی، آزادی بیان و مطبوعات و نظارت افکار عمومی موجود نباشد، نهاد انتخابات نه تنها در مقابله با فساد کارساز نخواهد بود بلکه خود به یکی از کانون­های فساد تبدیل خواهد شد. خرید و فروش رای، تخلف و تقلب در انتخابات، اعمال نفوذ گروه های سودجو و فاسد در انتخابات، پیگیری منافع نامشروع اینگونه گروه ها در نهادهای انتخابی و ...از جمله مواردی‌ است که می توان به آنها اشاره کرد و حتی در انتخابات آزاد و نظام­های مردم‌سالار هم امکان وقوع دارند تا چه رسد به جوامعی که اساساً در آنها زمینۀ انتخابات و نمایندگی هر دو به جهت وجود امتیازات انحصاری به شدت فسادخیزند و ضعف نظارت نیز به عنوان یک ضریب افزایندۀ قابل توجه در این زمینه عمل می کند.
در واقع در کشورهایی که به فساد ساختاری یا کلیپتوکراسی مبتلایند، انگیزه و اراده‌ای نیز برای مبارزه با فساد باقی نمی‌ماند و هرگونه تلاش برای مبارزه با آن به مثابه یک غدۀ بدخیم سرطانی توسط ساختار فاسد پس‌زده خواهد شد. چالش‌ناپذیر بودن قدرت فائقۀ سیاسی و عدم امکان گردش آزاد و عادلانۀ نخبگان در ساختار سیاسی (و حتی دستکمبخشی از ساختار سیاسی) از دیگر زمینه های فساد ساختاری‌ است، چرا که وقتی بخشی از حاکمیت از تفوق بر قدرت خویش در عرصۀ سیاسی آگاهی و اطمینان داشته باشد خطر اقدامات فراقانونی با اعتمادبه‌نفس و بدون نگرانی از عواقب آن حتمی است. ساختار فاسد اولا مانع از ورود دموکراتیک افراد سالم ناسازگار با ساختار خواهد شدو ثانیا افراد وارد شده در ساختار نیز اگر از سر ناامیدی به ارادۀ خود کنار نکشند یا به اجبار حذف نشوند لامحاله به رنگ ساختار در خواهند آمد. چنین نظامی، پرچم مبارزه با فساد را نیز به صورت نمادین خود در دست گرفته و متولی آن می شود.
ناکارآمدی اصلاحات نمادین و راهبرد انتخابات-محور برای اصلاح ساختاری نظام سیاسی:
در یک نظام دو وجهی، گرچه ممکن است هر دو قطب انتخابی و انتصابی به هر دلیلدر زمینۀ مبارزه با پدیدۀ فساد به آتش‌بس یا توافق و تعاملی نانوشته با یکدیگر تن دهند، اما در رقابت‌های انتخاباتی به قصد دست یافتن به سهم بیشتر از نهادهای انتخابی به طور طبیعی رقابت حداکثری با هم خواهند داشت و به همین دلیل هر کدام از حداکثر ظرفیت خود بهره خواهند برد و همین امر ورود ثروت ناشی از رانت یعنی امتیازات انحصاری را به عرصۀ انتخابات اجتناب‌ناپذیر می‌کند. همین واقعیت کافی‌ست تا اصالت و سلامت انتخابات زیر سوال رود.
همچنین به واسطۀ وظیفه یا حق تحقیق و تفحص و عملکرد نظارتی مجلس، از طریق مجوز کسب اطلاعات محرمانه از عملکرد نهادهای نظام، اطلاعات ارزشمندی در اختیار نمایندگان قرار می‌گیرد. در یک ساختار فاسد همین فقره می‌تواند مشکل‌ساز شود و نمایندگان را به سوی مبادلۀ قدرت و جایگاه خود با معادل پولی آن سوق دهد. بنابرین از یک سو فرایند ورود به این نهاد به جهت محدودیت‌های سیاسی و رقابت‌های ناسالم مالی فاسد می‌شود و از سوی دیگر فرایند انجام وظایف نمایندگی در دوران چهار ساله به سبب بهره‌مندی از رانت‌های اطلاعاتی و داشتن حق نظارت و قانونگذاری وسوسه برانگیز و فسادخیز می‌شود و نماینده را اگر هم سالم باشد در ساختار فاسد به استحاله می‌کشاند.
علاوه بر آن چون فساد ساختاری در ایران همزمان هم علت و هم معلول مشکلات اقتصادی در بستر جامعه است (چراکه این پدیده‌ها یکدیگر را تشدید می‌کنند)، رفتار انتخاباتی مردم نیز در اثر وعده‌های پوپولیستی و یا حتی عواملی همچون خرید و فروش رای و ... زمینه‌ساز فساد می‌شود و اصالت و جدیت دموکراسی و انتخابات را مخدوش می‌سازد.
در ایران دو قطب پیشگفتۀ اقتصادی-سیاسی، رقابت‌های انتخاباتی را نیز کمابیش به شکلی انحصاری دوقطبی کرده‌اند و جمعی از منتخبان عملا به صورت مستقیم یا غیرمستقیم وابسته یا وامدار این دو قطب هستند.نمایندگان مستقل، سالم و شجاعی هم که وارد ساختار سیاسی می‌شوند چون از لحاظ کمی و کیفی، یعنی تعداد و دامنۀ اختیارات حقیقی و حقوقی توان مقابله با فسادساختاری را ندارند، پس از مدتی در ساختار مستحیل می شوند و یا انگیزه و توان مبارزه با فساد را از دست می دهند. از این رو می‌توان نتیجه گرفت که در چنین شرایطی انتخابات عملاً ناکارآمد است.
بنابرین گرچه دموکراسی و انتخابات آزاد را تنها می‌توان شرط لازم، و نه شرط کافی، برای دفع فساد انگاشت؛ اما صرف جابجایی نمایندگان حتی اگر برگزیدگان واقعی اکثریت مردم در انتخاباتی آزاد و سالم باشند حلال مشکلات نخواهد بود.
مشارکت پیاپی و بی‌برنامه در انتخابات ریاست جمهوری، مجلس و شوراها ناشی از یک پیش‌فرض غلط است دایر بر این که در ساختار دو بخشی نظام کنونی، بخش انتخابی به جهت اتکا به آرای اکثریت مردم طبیعت و ماهیتی سالم و عملکردی اصلاح‌گرانه دارد در حالی که اولاً وقتی فساد ساختاری باشد چنین فرضی منطقاً نادرست است و ثانیاً تجربه‌های مکرر و متعدد نیز چنین ادعایی را نقض می‌کند. اساسا محدودیت‌های انتخابات موجب شکل‌گیریامتیازات انحصاری در این زمینه شده و بنابراین آنرا به بستری فسادخیز تبدیل می‌کند.
مجلس نمایندگان، هم در شکل‌گیری و هم در کارکرد خود مقهور قدرت فائقه و غیرپاسخگوی شورای نگهبان است و به علاوه با توجه به فراگیری فساد سیاسی و اقتصادی در فرایند انتخابات و نیز در فرایند قانونگزاری و نظارت گرفتار فساد گسترده است.علاوه بر تخلفها و تقلبهای ماهیتا جناحی و سیاسی، با توجه به منافع حاصل از نمایندگی، سلامت اجتماعی و اقتصادی انتخابات از دست رفته است و بسیاری از نمایندگان نیز به جای انجام وظایف ملی به ویژه‌خواری و زد و بند با مقامات اجرایی محلی و ملی مشغولند. خرید و فروش رای اعتماد امری عادی شده است. بازداشت برخی نمایندگان به جرم مفاسد اقتصادی یا پخش تصاویر منازعۀ یک نماینده با کارمند گمرک که پرده از کارچاق کنی نمایندۀ مزبور برای ترخیص کالای دیگران برداشت تنها مشتی نمونۀ خروار است که ابعاد فسادهای پشت پرده را بر ملا می‌کند. از این­رو می‌توان گفت فساد در انتخابات و دستگاه‌های قانونگذاری ملی و محلی، اعمال نمایندگی از جانب مردم و حساب پس‌دهی نمایندگان به مردم را به شدت زیر سوال می‌برد. در چنین شرایطی نمایندگان به جای آنکه در پی منافع عموم باشند از قدرتی که عموم مردم به ایشان بخشیده‌اند در جهت جلب منافع شخصی و خانوادگی و باندی خود سوء‌استفاده می‌کنند و این یعنی فساد؛ و از آنجا که ساختار چنین فرصتی برای نمایندگان فراهم می‌کند این فساد ساختاری است. پس مشارکت بی‌برنامه در انتخابات نه تنها به اصلاح منجر نمی‌شود بلکه ما را در چرخۀ فساد گرفتار می‌کند.
این امر در مورد شوراهای شهر و روستا نیز صادق است هر چند در این نهاد احراز صلاحیت داوطلبان با تساهل بیشتر انجام می‌شود. اخبار مربوط به رسوایی در شورای شهرهای بابل و مشهد و شیراز و برخی شهرهای دیگر حکایت از آن دارد که صرف انتخابی بودن یک نهاد (حتی اگر انتخابات آزاد و عادلانه و قانونمند باشد) ضمانت کافی برای سلامت عملکرد آن فراهم نمی‌آورد.
بنابرین مشارکت مستمر و بدون برنامه و خلاقیت در انتخابات بدون توجه به دیگر شرایط و لوازم پیشبرد اصلاحات نه تنها به نتیجۀ مطلوب در اصلاح ساختاری منتهی نشده بلکه امید و اعتماد جامعه را نسبت به اصلاحات و اصلاح‌طلبان خدشه‌دار کرده است، زیرا هر جریان تازه‌ای که بر قوا و نهادهای انتخابی چیره می‌شود دیر یا زود تحت‌تاثیر ساختار فاسد و بیمار به فساد آلوده شده یا دستکم ناتوانی و ناکارآمدی‌اش در مقابله با فساد آشکار می‌شود. در واقع ورود به ساختار فاسد، اشخاص را به منافع ناشی از این فساد میرساند و طبیعی است کسی که از این شرایط منتفع میشود اراده ای برای تغییر آن نداشته باشد. فلذا چون طیف وسیعی از اصلاح طلبان خود بخشی از این ساختار فاسدند، به نام اصلاحات در بحبوحه انتخابات برای کسب سهم از این ساختار به فریب مردم روی می آورند.
سخن آخر اینکه دل بستن به اصلاح امور صرفا از طریق مشارکت و پیروزی در یک یا چند انتخابات بیش از حد خوش‌بینانه است. شکل‌دهی به نهادهای انتخابی سالم و اصلاح‌گرا تنها بخشی از فرایند ضروری برای اصلاح امور به طور ساختاری است. بنابراین اگر اصلاح‌طلبان آرزوی اصلاح ساختاری امور را دارند باید همزمان و به موازات کنش‌گری پارلمانتاریستی و انتخابات-محور در اندیشۀ تقویت جامعۀ مدنی و تاسیس نهادهای مدنی و نیز گسترش فرهنگ و فضیلت‌های سیاسی برای تحولات ساختاری در نظام سیاسی باشند و این امر البته نیاز به برنامه، دوراندیشی، شکیبایی و پایداری پرهیزگارانه و چشم­پوشی از هرگونه رانت و مزایای مشارکت در قدرت و کنار نهادن خطوط قرمز ذهنی و کلیشه­های تئوریک اصلاح طلبی دارد. بدون داشتن چشم‌اندازی جامع و همه جانبه‌نگر در این باب، و صرفا با دلمشغولی شتاب‌زده به این یا آن انتخاباتنزدیک، نه تنها در اصلاح مفاسد ساختاری موفقیتی حاصل نخواهد شد بلکه نیروهای اصلاح طلب نیز در محیطی فسادخیز به مخاطره می‌افتند.

فساد ساختاری و ناکارآمدی اصلاحات نمادین (بخش نخست: بنیادهای نظری)

فساد ساختاری و ناکارامدی اصلاحات نمادین 
بخش نخست: بنیادهای نظری 
//یادداشت مشترکی با سعید رضوی فقیه؛ منتشر شده با عنوان فساد ساختاری و اصلاحات غیرساختاری در سایت خبری تحلیلی زیتون//

درآمد: نوشتار حاضر و بخش دوم آن، که به فضل حق سپس‌تر منتشر خواهد شد، چند ماه پیش از انتخابات اخیر به نگارش در آمد، اما بنا به دلایلی انتشار عمومی آن را تا پایان برگزاری انتخابات به مصلحت ندانستیم،چرا که فضای دوقطبی «یا مشارکت فعال و یا تحریم» می‌توانست به بدفهمی محتوای نوشتار منجر گردد. از سوی دیگر نمی‌خواستیم تردید در ناکارآمدی انتخابات و نهادهای انتخابی در مبارزه با فساد تاثیری ولو اندک حتی به اندازۀ یک رای بر نتیجۀ انتخابات داشته باشد، چه بر آرای اصلاح‌طلبان چه بر نرخ مشارکت؛ بویژه در شرایط دشوار منطقه ای و بین المللی که در حال حاضر با آن روبروییم و امنیت، منافع و آرامش کشور و مردم ما دستخوش تهدیدات و زیاده خواهی های فرامرزی و فشارهای ظالمانۀ خارجی است.
اگرچه ما، انتخابات و نهادهای انتخابی را بخشی از فساد ساختاری موجود تلقی کرده و اصلاحات حداقلی و صرفا انتخابات-محور راکه تنها معطوف به جابجایی افراد در نهادها و ساختارهاست،در مبارزه با فساد ساختاری ناکارآمد می‌انگاریم؛ اما اولاً امکان اصلاح را از طریق اقدامات بنیادین و شجاعانۀ نهادها از جمله نهادهای انتخابی کاملا منتفی ارزیابی نمی­کنیم، ثانیاً همواره بر این تاکید داشته‌ایم که کنشگران سیاسی اصلاح‌طلب از هر فرصت سیاسی و از جمله فرصت انتخابات می‌توانند و باید برای تقویت و گسترش یک جنبش اجتماعی جهت طرح مطالبات اصلاحی بهره ببرند،
آنچه نوشتار حاضر به عنوان بخش نخست بدان خواهد پرداخت، یک بحث جامع الاطراف نظری در باب فساد و اقسام، اسباب و پیامدهای آن یا مطالعۀ فراگیر و آماری در باب فساد در کشورهای مختلف نیست بلکه صرفاًبیان مختصر پایه‌های نظری لازم برای این ادعاست که در شرایط فساد ساختاری، تغییرات سطحی و راهبردهای صرفا انتخابات-محور برای اصلاح بنیادین و ساختاری، کفایت و کارآمدی لازم را ندارد. در بخش آتی به طور انضمامی و مشخص به وضعیت فساد ساختاری و ناکارآمدی اصلاحات نمادین، سطحی، غیرساختاری و انتخابات-محور در ایران امروز خواهیم پرداخت. هر چند این سخن چنانکه بالاتر نیز اشاره شد به معنای جبری بودن فساد و بی توجهی به انتخابات به مثابه یک فرصت نیست.
اینک پس از گزارش جنجالی رئیس دیوان محاسبات در صحن علنی مجلس شورای اسلامی در باب تفریغ بودجۀ سال 1397و روشن شدن ابعاد فساد دامن گستر و ساختاری در ایران شاید انتشار این دو یادداشت بی مناسبت نباشد. گزارش یاد شده بلافاصله با واکنش از سوی مقامات بلند پایه از جمله روسای دو قوۀ مجریه و قضائیه، رئیس کل بانک مرکزی و نیز ناظران و تحلیلگران مواجه شد. از اصل گزارش و واکنشها بدان میتوان استنباط کرد که وضعیت وخیمتر از آنست که به نظر میرسید.
ساختارها و نهادها:
ساختار به روابط و مناسبات نسبتا ثابت و پایداری می‌گویند که میان اجزا و اعضای تشکیل دهندۀ یک کل، تحت مجموعه‌ای از هنجارها، ارزشها، اصول، قوانین و آداب برقرار است. مانند نسبت اجزای یک ساختمان یا یک دستگاه با هم. بدینگونه می‌توان از ساختار اجتماعی، ساختار اقتصادی، ساختار سیاسی یا ساختار فرهنگی سخن گفت. ساختار اجتماعی مجموعه روابط و پیوندهایی است کهمیان افراد، گروه‌ها، طبقات و نهادهای مختلف یک جامعه برقرار است و مناسبات نهادها و نیز رفتارهای اجتماعی یا فرهنگی را در آن جامعه تنظیم و تنسیق می‌کند. به سخن دیگر، ساختار وضعیتی ا‌ست ناشی از تعادل و هماهنگی نسبتا پایدار میان اجزا و عناصر تشکیل دهنده یا الگوی آرایش و سازماندهی کلان آن اجزا که در یک نظام کلی به هم وابسته، در هم پیوسته و دارای پیوندی بادوام با یکدیگرند. هرچند گروهی بر این باورند که ساختار امری انتزاعی است که از مناسبات میان نهادها انتزاع می‌شود اما این سخن بدان معنا نیست که ساختارها موهوم و ناموجودند و اثربخشی عینی و واقعی ندارند. همچنانکه نسبت میان اجزای ساختمان را نیز می‌توان انتزاعی در نظر گرفت در عین حال که منشا آثار کاملا عینی و واقعیست.
هر نظام کل یا ساختار کلان  به بخش ها و اجزایی تقسیم می گردد که از آنها به خرده نظام یاد می شود. هنگامی این خرده نظامها،  نهاد نامیده میشوند که هر یک از آنها نقش مهم و تعیین کننده ای در ساختار کلان داشته و بخشی از نیازهای اساسی اش را برآورده کنند. مثلا در ساختار کلان یک جامعه نهاد اقتصادی نیازهای مادی دیگر نهادها را برطرف می‌کند، نهاد سیاسی نظم و امنیت را برقرار می‌سازد، نهاد فرهنگ دانش و مهارت لازم را فراهم می‌آورد و هکذا. پس می‌توان گفت که نهادها یا سازمان‌ها مجموعۀ ثابتی از ارزش‌ها، هنجارها، پایگاه‌ها، نقش‌ها و گروه‌هایی هستند که بر گرد یک نیاز اساسی شکل می‌گیرند.در واقع مجموعۀ نهادها در کنار هم به منزلۀ استخوان‌بندی یک ساختار به شمار می‌روند و سنگ بنای اصلی آن هستند. به باور گیدنز نهادها با ارزش‌ترین قسمت میراث نسل گذشته را حفظ کرده‌اند.
در یک ساختار کلان اجتماعی و سیاسی امروزین مانند نظام جمهوری اسلامی ایران، قوۀ مقننه یا به صورت مشخص‌تر مجلس شورای اسلامی یک نهاد است برای قانونگزاری و نظارت. این نهاد به منزلۀ تبلور ارادۀ ملت این نقش را در سطح ملی و در کنار دو قوۀ مجریه و قضائیه ایفا می‌کند. شوراهای شهر و روستا در گستره‌ای محدودتر و در سطحی پایین‌تر همین نقش را به عهده دارند. دولت به معنای قوۀ مجریه، شورای نگهبان به عنوان بخشی از قوۀ مقننه و دیگر نهادها نیز چنین وضعیتی دارند.
بنابرین مجموعۀ این نهادها در کنار هم و با الگویی مشخص از هماهنگی و تعادل پایدار در دل ساختار کلان قرار دارند، یعنی نهادها درون ساختار و تابع آن هستند و نه بالعکس. اگر ساختار در پی منفعت عمومی باشد بالطبع کارکرد نهادها هم در شرایط مطلوب در همین جهت خواهد بود و اگر ساختار برای جلب منفعت یک طبقه باشد کارکرد نهادها هم با همین رویکرد قابل فهم است. همچنیناگر ساختار سالم باشد نهادها نیز نقش و کارکرد خود را به خوبی انجام خواهند داد و چنانچه ساختار فاسد یا فرسوده باشد فرسودگی و فساد عوارض سوء خود را بر کارکرد نهادها خواهند گذاشت. به عنوان یک مثال روشن، می‌توان فرض کرد که در یک ساختار سیاسی با قوای متعدد تفکیک شده، چنانچه توازن و تعادل قوا و نظارت بر یکدیگر به خوبی پیش‌بینی نشده باشد،در این صورت قوا به جای آنکه وحدت و هماهنگی از خود نشان دهند به سمت معارضه و کشمکش پیش خواهند رفت و تا زمانی که ساختار اصلاح نشود نهادها و سازمانهای تشکیل دهنده نیز به نقش و کارکرد مطلوب نخواند رسید. تجربۀ چهل سالۀ جمهوری اسلامی ایران حکایت از همین عدم توازن دارد که بارها به معارضۀ نهادهای عالی نظام با یکدیگر منتهی شده است.
فساد ساختاری:
از فساد تعریف‌های متعددی ارائه شده اماسازمان شفافیت بین‌الملل آنرا سوء استفاده از قدرت عمومی برای جلب منفعت خصوصی معرفی کرده است. فساد به مثابه یک بیماری در ساختارها و نهادهای سیاسی، اقتصادی و اداری تلقی می‌شود. پژوهشگران فساد را از جنبه‌های گوناگون به اقسامی تقسیم کرده‌اند، مانند فساد سیاسی، اقتصادی و اداری؛ یافساد ساختاری و رفتاری؛ یافساد موردی و سیستماتیک وتقسیم‌بندی‌های دیگر. همچنین رهیافت‌ها و رویکردهای متعدد و متفاوتی برای مطالعات نظری و بررسی‌های عینی در بارۀ فساد در جوامع معرفی شده است.
همۀ جوامع در طول تاریخ با فساد مواجه بوده‌اند و همیشه از قدرت و ثروت در سطوح مختلف سوء استفاده صورت گرفته. قدمت فساد به چندین هزاره قبل بازمی‌گردد، ولی از نیمۀ قرن بیستم به این سو به مثابه یک معضل جهانی نگریسته شده است،شاید از آن رو که فساد با توسعه پیوند خورده و گسترش ابعاد توسعه در جوامع مختلف، خصوصاً در کشورهای در حال توسعه موجب افزایش بی‌سابقۀ فساد در سطح جهانی شده است.
عادی بودن فساد بویژه در شرایط خاص نظیر دورۀ گذارو از جمله گذار به سوی توسعه یافتگی کشورها در دوران معاصر، سبب شده برخی اساساً فساد را امری مفید و به مثابه تسهیل کنندۀ فرایند توسعه تلقی کنند. بر همین مبنا زمانیگفته می‌شد فساد در برابر دگرگونی‌های سریع در جوامعِ در حال گذار، تدبیری‌ است غیر رسمی و خارج از چارچوب‌های قانونی و مشروع به قصد تنظیم مجدد ساختار و ترمیم بافت‌های از هم گسیخته در زیر فشار نابسامانی‌های اقتصادی و سیاسی. البته امروزه دیگر دیدگاه تحسین کنندۀ فساد (جز در نظر منتفعان) چندان پذیرفته نیست و معمولا فساد به هر شکل و در هر سطح مذمت می‌شود. با این همه تردید نیست که حتی اگر به فرض، فساد برای راه انداختن قطار توسعه و سرعت بخشیدن به آن مفید و ضروری باشد تداوم و گسترش آن در مراحل بعد می‌تواند زیانبار و ویرانگر باشد وگرنه این همه مبارزه با فساد در جوامع مختلف و مشاهدۀ عزم و اراده‌ی جهانی در این زمینه بی‌معنا می‌بود.
جیمز ولفنسون رئیس پیشین بانک جهانی (2005-1995)در نخستین سال تصدی این مسئولیت، فساد را یک معضل بزرگ جهانی ارزیابی کرد.از این رو شاید بهتر باشد بگوییم فساد از عوارض نامطلوب و البته غیر ضروری توسعه است و نه تسهیل کنندۀ آن. فساد یک بیماری‌ست که گسترش آن ساختارها را تدریجا مستهلک می‌کند و موجب بروز بحرا‌ن‌های مختلف می‌شود. فساد همچون یک انگل در بدنۀ جامعه پدید می‌آید، رشد می‌کند و سپس چونان غده‌ای بدخیم به بافت‌های اجتماعی و سپس کل ساختار حمله می‌کند که در چنین شرایطی از سطح رفتارهای فردی و موردی به یک امر نظام‌مند و ساختاری بدل شده و حتی به جزئی از فرهنگ و نظام ارزشی و هنجاری جامعه بدل می‌شود. بنابر این دیگر نمی‌توان از طریق جابجایی افراد در نهادها (مثلا نهاد مجلس یا دستگاه قضایی) با آن مقابله کرد، چرا که این غده، مستقل از افراد در ساختارها لانه کرده و از ساختار تغذیه می‌کند.
اگر فساد را مطابق با تمثیل سید حسین العطاس (جامعه‌‌شناس و اندیشمند مالزیایی) بیماری تلقی کنیم، آنوقت  فساد ساختاری به مثابه یک بیماری وخیم خواهد بود که نیاز به درمان اساسی داردو در صورت بی‌توجهی به درمان اساسی نیز مرگ و فروپاشی را به دنبال خواهد داشت. همچنین می‌توان گفت مراد از فساد ساختاری این است که فساد خود به نهاد تبدیل شده و اگر تعبیر داگلاس نورث را در مورد نهاد به مثابه قواعد بازی بپذیریم، آنگاه باید پذیرفت که در شرایط فساد ساختاری فساد به قواعد بازی تبدیل شده است. قواعدی که خود را به بازیگران تحمیل می‌کنند.
همچنانکه گفته شد فساد همیشه و در همه جا وجود داشته، اما فساد ساختاری پدیده‌ای ویژه است که در شرایطی خاص مثلا در فرایند برنامه‌های توسعه پدیدار می‌شود چرا که در چنین شرایطی دموکراسی، نهادهای مدنی و نظارت عمومی یا غایبند و یا بسیار ضعیف؛ بنابراین امکان سوء استفادۀ کارگزاران حکومتی از منابع تخصیص یافته برای توسعهبه سهولت فراهم است.
بسترهای شکل‌دهنده فساد ساختاری:
از یک چشم‌انداز نظری می‌توان گفت که مجموعه‌ای از عوامل شش‌گانه زمینه را برای فساد ساختاری در حاکمیت فراهم می‌کند. این شش عامل عبارتند از: 1-یکدست شدن قدرت 2-طویل المدت بودن دوره حاکمیت وچالش‌ناپذیر بودن ساختار سیاسی 3- نبود دموکراسی و نظارت غیر حکومتی بر ساختار سیاسی و ضعیف بودن جامعه مدنی 4-انحصاری بودن مبارزه با فساد و امنیتی‌سازی عرصۀ اقتصاد و مبارزه با مفاسد اقتصادی 5-تعیین خطوط قرمز ایدئولوژیک در عرصه‌های اقتصادی 6-تقدس ساختار (نظام) و اجزا و اعضای درون آن.
رائول کارواخال در مقاله‌ای در باب فساد دامن‌گستر Large-scale Corruption: Definition,) Causes, andCures) روند شکل‌گیری فساد ساختاری در نظام سیاسی را به چهار مرحله (ایجاد هسته فساد، قدرت‌یابی شبکه فساد،رشد و گسترش شبکه ،ثبات) تقسیم کرده و سپس می‌گویدساختار فاسد در نهایت متوازن شده و به سازگاری و تعامل با دیگر شبکه‌های قدرت و سیستم‌های نظارتی می‌رسد. از این رو کلیپتوکراسی (Kleptocracy) یا فساد ساختاری از رئوس هرم ساختار سیاسی شروع می‌شود و با پدیدۀ حامی‌پروری به قاعده تسری می‌یابد. به تعبیر مولانا ماهی از سر گَنده گردد نی ز دُم.حامی پروری ومناسبات رانتی که خودعامل تشدید فساد ساختاری ست به بحران مشروعیت نظام سیاسی سرعت میبخشد و از طرفی بحران مشروعیت که در مراحل نخست خود عامل تشدید پدیده حامی پروری است در موارد حساس و زمانی که نظام با خطر فروپاشی مواجه میشود به مزدور پروری تغییر ماهیت می دهد.
افزایش شتاب توسعه، با مجموعه اعمالی چون کاهش نقش تدریجی دولت و رفع انحصار دولتی در اقتصاد با ایجاد طبقه‌ای از اشراف وفادار به ساختار سیاسی و تفویض وظایف دولتها در این زمینه و اعطای آزادی‌های اقتصادی وخصوصی‌سازی شرکت‌ها و کارخانه های دولتی و خلاصه به تعبیر برخی، لیبرال کردن اقتصاد در کشورهایی که سابق بر آن اقتصادی دولتی داشته - و بر اثر اقداماتی چون مصادره اموال سرمایه‌داران نظام‌های سیاسی پیشین، اموال عمومی زیر نظر دولت زیاد بوده و بخش عمده از ثروت کشور را تشکیل می­دهد- نیز خود یکی از بسترهای فسادخیز در ساختارهای اقتصادی و سیاسی کلان است.
برون‌سپاری وظایف اقتصادی دولت و گذار از اقتصاد دولتی به اقتصاد بازار آزاد با ایجاد طبقه‌ای از اشراف معتمد از طریق خصوصی‌سازی عملاً تفاوتی با اعطای ثروت عمومی به حامیان و به عبارت دیگر پیروی از الگوی کلاینتالیسم از طریق اعطای رانت اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی ندارد و موجب حراج اموال عمومی با قیمت‌های کاذب و ناچیز به بخشی از مقربان مراکز قدرت، اعم از اشخاص حقیقی و حقوقی می‌شود. در کنار این، بهره‌مندی شبه قانونی از منابع دولتی و دسترسی به رانت‌های اطلاعاتی در مورد مسائل اقتصادی و نیز بهره مندی از امتیازات انحصاری که امکان دستکاری قیمت­ها را به راحتی فراهم می کند؛ شتاب‌دهندۀ شکاف طبقاتی و رشد و فربگی شتابان یک طبقۀ جدید می‌شوند که در ظاهر مولد اقتصادی و کارگزار و محرک توسعه‌اند ولی در باطن به شیوه‌ای انگل‌وار از رانت‌های حراج شده ارتزاق می‌کنند و ویروس فساد را در ارکان نهادها و کل ساختار می‌پراکنند. شاید با همین تحلیل و براساس همین الگوی تصور شده از توسعه است که برخی (و غالبا منتفعان) وجود فساد را تسهیل‌گر توسعه می‌پندارند. همانگونه که هانتینگتون معتقد است فساد به طور طبیعی دیوان‌سالاری و کنترل دولت بر بازار را همچون دیگر امور تضعیف می‌کند. پیامدی که به زعم برخی موجبات توسعه را فراهم می‌آورد.
علاوه بر آن دو قطبی شدن ساختار کلان اقتصادی و رقابت آنان با یکدیگر باعث بخشی‌نگری در اقتصاد می‌شود. بخشی‌نگری یا جزیره‌ای شدن بدین معناست که تصمیمات در هر بخش از ساختار اقتصاد و سیاست بدون توجه به سیاست‌های کلان و منتزع از سرنوشت و موقعیت دیگر بخش‌ها اتخاذ شود. بدین‌ترتیب هر جزیره برای منافع کلاینت‌ها و افزایش سود سهام‌داران خود، تکانه‌های هولناکی به اقتصاد وارد می‌کند؛ علاوه بر این تکانه‌ها، در اثر بخشی نگری، نظم اقتصادی نیز با مشکل مواجه شده و بالطبع فقدان نظم قانونی در اقتصاد زمینه‌های بروز فساد را بیشتر می‌کند.
فساد و ضعف دستگاه‌های نظارتی:
تجزیۀ ساختار قدرت سیاسی به دوبخش، یکی انتصابی، قدرتمند و ثابت و دیگری انتخابی، ضعیف و دوره‌ای؛ سببمی‌شود چه در دوره‌ای که حاکمیتیکدست است و چه در دورانی که دو قطبیِ قدرت انتصابی و انتخابی پدید می‌آید، نهادهای نظارتی عملاً کارایی لازم رابرای مبارزه با فساد ساختاری نداشته باشند، چرا که پراکندگی و تعدد نهادهای نظارتی در این دو بخش از ساختار موجب آنمیشود که علاوه بر مشکل عدم انسجام، اجزای حاکمیتدر دوره‌های یکدست شدن، اراده‌ای برای مبارزه با فساد نداشته باشند و در دوره‌های دوقطبی شدن نیز یا به یک توافق و تعامل نانوشته در عدم پیگیری مفاسد برسند و یا آنکه فساد را دستاویزی برای تسویه حساب‌های سیاسی قرار دهند و البتهدر هر دو صورت فساد اگر گسترده‌تر و عمیق‌تر نشود کمتر نخواهد شد.
همچنین  در نظام‌های دو وجهی هر قدر موقعیت یک نهاد بالاتر باشد نظارت بر آن ضعیف‌تر است. افزون بر این، برخی حوزه‌ها بیش از بقیه نظارت گریزند. به طور کلی هر جا که پنهان‌کاری بیشتر باشد امکان سوء استفاده و فساد نیز بیشتر خواهد بود.
دموکراسی و فساد:
دهه‌هاست که فساد در کشوری پیشرفته و دموکراتیک نظیر ایتالیا به طرزی مشهود سیاست و اقتصاد را تحت تاثیر قرار داده است. این در حالی ا‌ست که مستندات تاریخی حکایت از آن دارد که دیکتاتوری موسولینی بیشترین مبارزه را با مافیا انجام داده است. روی کار آمدن برلوسکونی در ایتالیا و ترامپ در امریکا نشان می‌دهد دموکراسی‌های پیشرفته نیز تا چه حد مستعد خطر فسادند. اخیرا آنا هالیگن گزارشی نوشته (منتشر شده در سایت فارسی بی بی سی در 4 دیماه 98)تحت عنوان "هلند، بهشت تبهکاران مواد مخدر". طبق گزارش بانک جهانی در سال 2002 در مورد کنترل فساد، رتبۀ موفقیت عربستان سعودی به عنوان یک کشور فاقد نهاد انتخابات 5/72 از صد بوده در حالی که در همین گزارش رتبۀ کره جنوبی 5/66 و رتبۀ هند 5/49 بوده است. با این حال گرچه شاخص‌های دموکراسی به شکلی همیشگی، همگانی و قطعی نسبت معکوس با فساد ندارند، اما بطور معمول وجود نسبت معکوس میان دموکراسی و فساد امری‌ است تقریباً پذیرفته شده. در بیشتر نظام‌های واقعاً دموکراتیک، فساد اقتصادی و سیاسی بسیار کمتر از نظام‌های غیر دموکراتیک است و هر چه گستره و عمق دموکراسی بیشتر باشد به همان نسبت فساد هم کمتر است.
از این رو شکی نیست که گردش مسالمت‌آمیز قدرت بر اساس انتخابات آزاد، عادلانه و رقابتی یکی از شرایط لازم برای کنترل فساد و مقابله با آن است، اما اگر دستگاه قضائی و ضابطان سالم و مستقل، بازرسی‌های مستمر، نهادهای مدنی قوی، آزادی بیان و مطبوعات و نظارت افکار عمومی موجود نباشد، نهاد انتخابات نه تنها در مقابله با فساد کارساز نخواهد بود بلکه خود به یکی از کانون‌های فساد تبدیل خواهد شد. خرید و فروش رای، تخلف و تقلب در انتخابات، اعمال نفوذ گروه‌های سودجو و فاسد در انتخابات، پیگیری منافع نامشروع اینگونه گروه‌ها در نهادهای انتخابی و ...از جمله مواردی‌ است که می‌توان به آنها اشاره کرد و حتی در انتخابات آزاد و نظام‌های مردم‌سالار هم امکان وقوع دارند. در جریان رقابت‌هایانتخاباتی درون حزبی در حزب دموکرات امریکاشاهد آن بودیم که چگونه در سال 2015 و نیز یک سال گذشته صاحبان قدرت و ثروت و رسانه در امریکا برای جلوگیری از ارتقای برنی سندرز به عنوان نمایندۀ اقشار بی صدا و فراموش شده دست و پا زدند.وقتی وضعیت کشورهایی با دموکراسی ریشه دار و مطبوعات آزاد و جامعۀ مدنی قوی جنین باشد وضع و حال دیگر جوامع معلوم است. جوامعی که در آنها اساساً زمینۀ انتخابات و نمایندگی، هر دو به جهت وجود امتیازات انحصاری به شدت فسادخیزند و ضعف نظارت نیز به عنوان یک ضریب افزایندۀ قابل توجه در این زمینه عمل می‌کند.
در واقع در کشورهایی که به فساد ساختاری یا کلیپتوکراسی مبتلا هستند، انگیزه و اراده‌ای نیز برای مبارزه با فساد باقی نمی‌ماند و هرگونه تلاش برای مبارزه با آن به مثابه یک غدۀ بدخیم سرطانی توسط ساختار فاسد پس‌زده خواهد شد. چالش‌ناپذیر بودن قدرت فائقۀ سیاسی و عدم امکان گردش آزاد و عادلانۀ نخبگان در ساختار سیاسی (و حتی دستِکم بخشی از ساختار سیاسی) از دیگر زمینه های فساد ساختاری‌ است چرا که وقتی بخشی از حاکمیت از تفوق بر قدرت خویش در عرصۀ سیاسی آگاهی و اطمینان داشته باشد خطر انجام اقدامات فراقانونی با اعتمادبه‌نفس و بدون نگرانی از عواقب آن حتمی است. در چنین شرایطی ساختار فاسد اولاًمانع از ورود دموکراتیک افراد سالم ناسازگار با ساختار خواهد شدو ثانیاً افراد وارد شده در ساختار نیز اگر از سر ناامیدی به ارادۀ خود کنار نکشند یا به اجبار حذف نشوند لامحاله به رنگ ساختار در خواهند آمد. چنین نظامی، مبارزه با فساد را نیز به صورت نمادین خود در دست گرفته و متولی آن می‌شود.
ناکارآمدی اصلاحات نمادین و راهبرد صرفاً انتخابات-محور برای اصلاح ساختاری نظام سیاسی:
دموکراسی و انتخابات آزاد را تنها می‌توان شرط لازم، و نه شرط کافی، برای دفع فساد انگاشت. این گزاره البته در مورد دموکراسی جدی و انتخابات آزاد صادق است وتکلیف دموکراسی نمایشی و انتخابات فرمایشیکاملاً روشن است. کارآمدی انتخابات برای پیشبرد مبارزه با فساد به معنای واقعی کلمه مشروط و مقید به شرایط دیگری‌ است. نهاد قانونگذاری یک نهاد است در میان دیگر نهادها. وقتی سخن از فساد گسترده و ساختاری به میان می‌آید یعنی در مناسبات این نهاد با دیگر نهادها اختلال وجود دارد و به سبب این اختلال همۀ نهادها کمابیش دچار فساد و کژکارکردی می‌شوند. بنابرین صرف جابجایی نمایندگان حتی اگر برگزیدگان واقعی اکثریت مردم در انتخاباتی آزاد و سالم باشند حلّال مشکلات نخواهد بود.
اندیشوران علوم سیاسی از چهار انگیزه برای برگزاری انتخابات در نظام‌های دو بخشی (ترکیبی از انتخابی و انتصابی) یاد کرده‌اند که عبارتند از: بدست آوردن مشروعیت خارجی و داخلی،افکارسنجی و ارزیابی توقعات شهروندان،شناسایی، یارگیری و اخذ حمایت نخبگان سیاسی بالقوه و بالفعل، و نهایتاً کنترل و ادارۀ آنان. اما در نظام‌هایی چنین دو وجهی که با مشکل فساد ساختاری مواجهند، به این علل چهارگانه، علل پنجم و ششمی نیز میتوان اضافه کرد و آن دو عبارتند از گذاشتن بار مسئولیت ناکارآمدی و ناکامی‌های اقتصادی بر دوش نخبگان منتخب مردم در نهادهای انتخابی و سهیم کردن مردم در ناکارآمدی‌ها و بدین‌سان شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت­ها. البته علاوه بر اینها یک نتیجۀ دیگر نیز حاصل می شود که عبارتست از بی‌اعتباری دموکراسی و نهاد انتخابات و پیدایش حسن‌ظن نسبت به پدیدۀ دیکتاتور مصلح.
در یک نظام دو وجهی، گرچه ممکن است هر دو قطب انتخابی و انتصابی به هر دلیل در زمینۀ مبارزه با پدیدۀ فساد به آتش‌بس یا توافق و تعاملی نانوشته با یکدیگر تن دهند، اما در رقابت‌های انتخاباتی به قصد دست یافتن به سهم بیشتر از نهادهای انتخاباتی به طور طبیعی رقابت حداکثری با هم خواهند داشت و به همین دلیل هر کدام از حداکثر ظرفیت خود بهره خواهند برد و همین امر ورود ثروت ناشی از رانت یعنی امتیازات انحصاری را به عرصۀ انتخابات اجتناب‌ناپذیر می‌کند. همین واقعیت کافی‌ست تا اصالت و سلامت انتخابات زیر سوال رود.
با کارناوالیزه شدن و مارکتیزه شدن انتخابات در همۀ ساختارهای سیاسی حتی نظامهای دموکراتیک، پولهای کثیف هم به عرصۀ انتخابات وارد شده و کارتلهای اقتصادی هم به میدان رقابتها وارد میشوند. در چنین شرایطی رقابت برای نامزدهای مستقل، شجاع و سالم و تطابقناپذیر با ساختار فاسد، اگر نه ممتنع اما بسیار دشوار میشود. از این رو رقابتهای انتخاباتی نیز کمابیش به شکلی انحصاری دوقطبی میشود و جمعی از منتخبان عملاًبه صورت مستقیم یا غیرمستقیم وابسته یا وامدار این دو قطب می‌شوند. نمایندگان مستقل، سالم و شجاعی هم که موفق شوند انحصار این دو قطبی و سلطۀ رسانه‌ای را شکستهو بدون حمایت سرمایه‌های رانتی وارد ساختار سیاسی شوند چون از لحاظ کمی و کیفی، یعنی تعداد و دامنۀ اختیارات حقیقی و حقوقی توان مقابله با فساد ساختاری را ندارند، یا پس از مدتی در ساختار مستحیل می‌شوند و یا انگیزه و توان مبارزه با فساد را از دست می‌دهند. از این رو می‌توان نتیجه گرفت کهدر چنین شرایطی اصلاحات نمادین، سطحی و ساختاری که تنها از طریق پارلمانتاریسم و به گونه ای صرفاانتخابات-محور دنبال شود؛عملاً ناکارآمد است.
نتیجه گیری:
شاید در یک نگاه ابتدایی و ساده به آنچه گفته شد، این نتیجۀ مایوس کننده در نظر آید که فساد امری محتوم و جبری ا‌ست و مقابله با آن امکان‌پذیر نیست، یا اینکه مقابله با فساد از طریق مبارزات پارلمانتاریستی و مشارکت در انتخابات ممکن و مقدور نیست، اما در واقع سخن اصلی این نوشتار این است که شکلدهی به نهادهای انتخابی سالم و اصلاح‌گرا تنها بخشی از فرایند ضروری برای اصلاح امور به طور ساختاری ا‌ست. البته به شرط آنکه متولیان اصلاح خود از فساد بهره مند نباشند و بنابرین تغییر و اصلاح جدی و اساسی با منافعشان در تعارض نباشد.
همچنانکه گفته شد وقتی از ساختاری بودن فساد سخن می‌گوییم بدان معنا نیست که فساد چونان یک حوالت تاریخی به امری محتوم و گریزناپذیر بدل شده و باید تقدیرگرایانه به آن تن داد و از هرگونه مقابله و مبارزه با آن تن زد. بلکه مراد آنست که برای مبارزه با فساد ساختاری باید مبارزه‌ای بنیادین و ساختاری را آغاز نمود و زمینه‌های فسادخیز را نابود کرد و به برخورد با معلول‌های سطحی دلخوش نماند. هنگ­کنگ و سنگاپور از جمله کشورهایی هستند که به رغم ابتلا به فساد گسترده و ساختاری با برنامه‌های دور‌اندیشانه از این دام رهیده و به جایگاه مطلوبی از این حیث دست یافته‌اند.
امروزه بر سر این نکته توافق وجود دارد که ساختار سیاسی خوب مستلزم قوانین خوب است اما صرف قوانین خوب کفایت نمی‌کند بلکه باید نهادهای حکومتی و آرایش آنها به گونه‌ای تاسیس و طراحی شوند که اجرای درست قوانین را تضمین کنند (برای مثال اصل تفکیک و توازن قوا)، وگرنه به سادگی امکان نقض آشکار و نهان قوانین وجود دارد.اما برای اینکه نهادهای حکومتی نیز مورد کژکارکردی و سوء‌استفاده واقع نشوند باید نظارت عمومی کافی بر روی این نهادها و عملکردشان وجود داشته باشد. این امر از یک سو مستلزم تقویت جامعۀ مدنی و تقویت نهادهای غیر حکومتی‌ است و از سوی دیگر مستلزم تثبیت و توسعۀ فضایل سیاسی و خلقیات مدنی در میان مردم. آزادی بیان و مطبوعات، فرهنگ پرسشگری از مقامات، حساسیت کنشگرانه نسبت به سرنوشت جامعه و امثال اینها در کنار تفکیک و توازن قوا، سلامت و بی‌طرفی قضایی، شفافیت و پاسخگویی نهادهای حکومتی و ...می‌توانند امیدواری به پیشگیری از فساد را تا حد زیادی افزایش دهند. در غیر این صورت به فرض آنکه مجمعی از فرشتگان خطاناپذیر بهترین قوانین را در مجلس یا شورای‌شهر تصویب کنند، مقامات عالی‌رتبه یا میانی قوۀ مجریه یا شهرداری با سوء‌استفاده از ساختار فسادپذیر این قوانین را کأن لم یکن می‌کنند و دستاوردهای قانونگذاری آرمانی را در عالم واقعیت بر باد می‌دهند.

Tuesday, April 14, 2020

لائیسیته، بحران اخلاق و ضرورت اخلاق در بحران

لائیسیته، بحران اخلاق و ضرورت اخلاق در بحران
//منتشر شده تحت همین عنوان در سایت خبری تحلیلی زیتون//

وقوع بحران کرونا تا کنون حوادثی را رقم زده که هر یک در جای خود قابل تأملند. رفتار متفاوت شهروندانی که در این وانفسا حتی در شادترین و ثروتمندترین کشورها از یک سو برای خرید و انباشت کالاها هجوم می آورند و از سوی دیگر به قصد کمک و همیاری برای مهار بحران داوطلب می­شوند، موضوع «اخلاق در بحران و بحران اخلاق و نقش وجدان در اجتماع» را پررنگ می کند.
این موضوع که چگونه جامعه بشری پس از قرن ها مدنیت، پیشرفت علمی و بازتعریف روابط اجتماعی در سایه علوم تجربی و انسانی به جنگلی بدل می شود که انسان، گرگ انسان می شود به سادگی قابل چشم پوشی نیست؛ اینکه چرا غریزه طبیعی صیانت از نفس و خودمحوری، در انسان های متمدنِ دست یافته به اخلاقیات علمی و لائیسیزه، انگیزة پرورش یافته و نهادینه شدة عشق به دیگری را سرکوب می­کند و آنان را بر اولویت دادن منافع خرد خود بر نیازهای حیاتی همنوعان سوق می دهد و جامعة برساخته از وضع مدنی را به سوی وضع طبیعی هابزی پس می راند.
آنچه که از نظر میگذرد دفاع از دین از منظر یک باورمند به آن با ادبیات مینوی و احساس معنوی نیست، بل سخن از دین با ادبیات لائیسیته ولو بعنوان فریب یا افیونی خودساخته توسط بشر است. اینکه چطور در سایة محو آن نظام چند ده هزارساله، تمدن بشری بسوی اضمحلال می رود. سخن بر سر آنست که آنچه اندیشوران دین گریزِ علم زده نیز به آن باور دارند چیزی بیش از همان خرافه های قراردادی نیست.
سخن بر سر این است که چرا باید از سه دستاورد مهم بشری و قراردادهای سه گانه بین الاذهانی برای ساخت تمدن که سابقه ای به بلندای تاریخ جوامع بشری دارد و کاملا مبتنی است بر «اعتماد»، و انسان متمدن خردمند را از یک موجود متوحش متمایز می­سازد؛‌‌ یکی خوار شمرده شود (دین) و در سایه علم و پیشرفت و با عنوان خرافه زدایی تا جای ممکن کمرنگ، تحقیر و در نهایت تقریبا حذف شود و در مقابل، دیگری (مادیات و اقتصاد) به عنوان علم آنقدر پر و بال داده شود تا جاییکه بالاتر از دیگر قراردادها جای گیرد؛ تا بدان حد که بشر فراموش کند آن دیگری نیز اقنومی خودساخته و صرفا یک قرارداد است و بس.
اما در اینجا هدف کوفتن نظام سرمایه داری و یا بازار آزاد و علم اقتصاد معتقد به آن نیست چرا که نقطه مقابل آن، نظام مارکسیستی و اقتصاد دولتی نیز در محو دستاورد دین و اخلاق و هنجارها و باورهای دینی به همان اندازه سهیم است. خدای هر دو مکتب، اقتصاد و سرمایه است با این تفاوت که هنجار و ناهنجاری در یکی از این دو مذهب! تقدس سرمایه و آزادی های فردیست و در دیگری تقسیم برابر سرمایه و اولویت نظام سیاسی-اجتماعی. تفاوت این دو ایدئولوژی اقتصادی در نحوه مدیریت اقتصاد است و بس. هر دوی این مذاهبِ به ظاهر علمی و این دو نحلۀ روشنفکری بی خدا، در برهه ای در صدد بهره کشی از دین برآمده اند و هر دو نیز دستاورد مدنیِ قرارداد اقتصادی را به جای امر دینی نشانده اند. مارکس و باورمندانش دین را افیون توده ها معرفی کردند و در زیر بیرق سکولاریزاسیون فلسفی، کوشیدند تا این ایده را القا کنند که دین نوعی از خودبیگانگی و افیون توده ها در قالب باورهای افسون زده و قدسی است و تئوری پردازان سرمایه داری نیز، رهایی از قید و بند باورهای به زعم خود پوسیده و خرافی دین را راهکار ارگانیک عرضه و تقاضا و تنظیم اقتصاد و محرک توسعه و نردبان علم معرفی کردند.
و اما ابردستاوردهای تمدن بشری...
جدای از ابداع قرارداد زبان برای ارتباط آدمیان با یکدیگر، و خط و عدد برای ثبت و شمارش؛ بشر برای امنیت خود ابرقراردادی را شکل داده بود تا دامنه جامعه زیستی اش از فردیت و خانواده به انبوه آدمیانی گسترش یابد که در کنار یکدیگر زندگی میکنند تا با هم در برابر خطرات مشترک از یکدیگر دفاع کنند. در این مسیر انسان از هویت برساخته ملت دفاع کرد و بر آن حرمت نهاد. به همنوعان خود در آن واحدِ گستردۀ اجتماعی، اعتماد کرد که خواسته های مشترکی خواهند داشت و گاه خطر با او متحد میشوند و امید داشت دیگران برای نیازهای دیگرش در آینده او را یاری میرسانند. برای استیفای حقوق خود و برای نظم این جامعه، قراردادی را بنیان نهاد مبنی بر اعتماد به شخص و گروهی برای رهبری و فرمانروایی، و بنابرین سیاست بر مبنای اعتماد به گروهی منتخب شکل گرفت.
برای تنظیم روابط بین مردمان و بین حاکمان و مردم؛ هنجارهایی شکل گرفت که حقوق و قوانین از آن استخراج شد و این هنجارها را سیاست برساخته پشتیبانی میکرد که ناشی از اعتماد به آینده بود. نظام برآمده از این ابرقرارداد اجتماعی، دولت و نظام سیاسی و هویت برساخته از آن امروزه هویت ملی نام گرفته است. در سایه این ابرقرارداد، قراردادهایی چون حقوق فردی و قوانین اجتماعی ظهور و بروز یافت.
آدمیان برای راحتی خود ابرقرارداد دیگری را با همنوعان خود بنیان نهادند تا کالایی که در ذات بی ارزش بود ارزشمند بپندارند و مبنای معاملاتشان شود و پشتوانه این قرارداد چیزی نبود جز اعتماد! اعتماد به سایر همنوعان و امید به آینده. فلز، سکه و پول را پس انداز کرد چون اعتماد داشت همنوعانش گاه نیاز، عنصر قراردادی را با نیاز آن ساعتش مبادله میکنند. وگرنه اسکناس، سکه طلا یا گوهر الماس به ذات بی ارزش است، چرا که در گاه نیاز نه میشود آن را بلعید و از گرسنگی نجات یافت و نه میشود با آن از خود دفاع کرد. متعاقبا علم اقتصاد و توسعه جوامع نیز بر پایه همین امید که پشتوانه ای جز اعتماد متقابل به همنوعان ندارد فربه شد و بشر و سطح زندگی او را متحول کرد.
و سرانجام، دین...
برای ضمانت این ابرقراردادها و قراردادهای خرد دیگر، پشتوانه‌ای نیاز بود؛ دین!
انقلاب شناختی و آغاز تاریخ، با ابداع و بکارگیری زبان و انتقال و درک مفاهیم فکری پیچیده موجب برتری بشر بر سایر موجودات شد و آدمیانی را که حتی همدیگر را نمی شناختند حول مفاهیم و خواسته های مشترک گرد آورد و قطعا اولین مفهوم پیچیده غیر غریزی و وحدت بخش نسل بشر دین بود. تجارب دینی همانند و مشترک، از روح-طبیعت باوری و شمنیسم و فتیشیسم گرفته تا ادیان امروزی، همانطور که درباره سایر تجارب غریزی صادق بود، بمثابه یک نیروی پرقدرت متحد کننده عمل کرد و نظامی ساخت از هنجارها و ارزش های انسانی مبتنی بر اعتقاد بر نظمی فوق بشری. در واقع باور به امر قدسی نیرویی جمعی بود که اساس سازمان اجتماعی را تشکیل داد و مشروعیت قراردادها از رهگذر اعتقاد مشترک به یک قدرت مینوی تثبیت شد.
دین، این بزرگ دستاورد تمدن، جامعه و علم، ابرقراردادی بود برای امید، پشتوانه ای بود برای مدنیت آنگاه که سایر دستاوردها و قراردادهای بشر یارای عقب راندن وضعیت طبیعی هابزی را ندارند. همانگونه که هم و غم امر سیاسی و اقتصادی، نظم اجتماعی است، دین نیز مستقیما به مدنیت و چهارچوب های اجتماعی مرتبط است، چهارچوب هایی که دین محمل بروز و ظهور آنهاست. دین ساختار اجتماعی را از طریق توجیهات اسطوره ای، قداست بخشی به سلسله مراتب و هنجارها و ناهنجاری های بشری شکل داد.
علم و فلسفه نیز مولود دین اند چرا که ابتدایی­ترین پاسخ های بشرِ متفکر به چرایی و کشف رمز پدیده های طبیعی، آمد و شد روزها و فصل ها، حرکت ستارگان و رویش گیاهان، چگونگی خلق انسان و طبیعت، همه از جنس پاسخ­های دینی بودند. همان­ها که امروزه اسطوره های ملل نام گرفته اند و در زمانه خود مورد پرستش قرار می گرفتند. از اینرو است که اندرو لانگ سرچشمه باور به خدا را در میل به یافتن علتی منطقی برای جهان هستی تعریف میکند.
اما امروزه و در سایه مدرنیته، باید پرسید ارمغان دهن کجی به نهاد دین و زوال امر دینی، لائیسیزاسیون و آموزش غیردینی و زدودن تعلقات دینی و تضعیف قدرت نمادهای آیینی، با عقب راندن خدا از بطن اخلاقیات جامعه و روابط بشری و نیز به حاشیه راندن فلسفه عدالت غایی و معاد از صحنه زندگی روزمره و به تعبیر پیتر برگر، فروپاشی سایه بان مقدس چه بود جز آنکه اسطوره زدایی دینی با حقایق علمی، به سلاحی علیه اخلاق بدل شود؟ آنهم برای جامعه بحران زده ای که دیگر دستاوردها و قراردادهای تمدنی اش یارای مقابله با غرایز طبیعی بشر را ندارند!
براستی ارمغان مسخ این دستاورد هفتاد هزار ساله چه بود؟ توهم علمی و کشف راز از نمادها و داستان های دین؟ زدودن باور به تخیلات خودساخته بشری؟ مگر نه اینکه نمادباوری و فتیشیسم و خرافه های عرفی هنوز بی هیچ دستاوردی تعالی بخش برای جامعه، در میان عامیان خود افلاطون پندارِ متهتک جولان می دهد؟ دمونیک پروت، گیلبرت ریست و فابریزیو سابلی در مقاله ای مشترک به درستی بیان کرده اند همانگونه که دین بدون جامعه وجود ندارد، جامعه بدون دین هم وجود نخواهد داشت. جامعه ملحد امروزی جامعه ای بدون خداست اما بدون باور نیست. مسئله این است که چه جنس باورهایی و با چه میزان سودمندی برای اجتماع و تا چه میزان قدرتمند جایگزین خدا در ضمیر آدمیان این اجتماع مدرن شده است!
در توهم تفکر مدرنیته، با فروپاشی ارزش های دینی به بازارهای دیگر فرصت جولان دهی داده شد و برخی از نگرش ها، عواطف و مناسک از امر دینی به امر سیاسی یا اقتصادی یا ساحتی دیگر منتقل شد. آگنوستی­سیزم و لائیسیزم تکثر در امر باور و ایمان است و در ایدئولوژی های توده ای، وطن، اقتصاد یا پیشرفت بروز و ظهور می یابد؛ پدیده ای که رمون آرون آنرا دین عرفی نامیده است. در مدرنیته، فرایند اجباری ایدئولوژیزه کردن از طریق علوم انسانی و قراردادی در بردارنده تولد اساطیری از جنس دیگر است. اسطوره علم جایگزین وحی می شود، اسطوره استعلا و برتری قدرتهای اقتصادی و نظامی و سیاسی به واسطه فربه شدن قراردادهای انسانی پرورانده می شود و اسطوره فرد و آزادی هایش ذیل عنوان اومانیسم ایدئولوژیزه می شود. و همه این اساطیر مدرن در گفتمانی انتزاعی جای می گیرد و افراد را با افراط در واژه های زبانی و با یاری گرفتن از رسانه و علوم قراردادی به حرکت وا میدارد.
امروزه حتی عامیانِ علم زده که خواسته ها و هوس هایشان نیز محصول تبلیغات رسانه ای است مفتخرند کودکان خود را فارغ از قید و بند دین پرورش می دهند غافل از اینکه حتی قوة عقلیه این خردمندانِ «خود آزاد اندیش پندار» اسیر پروپاگاندای نظام نوین بشری است. در حالیکه عنصر محرکه ایمان سرشتی عاطفی دارد و تسکین دهنده اضطراب و نگرانی و سردرگمی است، دین این امید را در بشر زنده نگاه میدارد که بر مرگ فائق خواهد آمد و زندگی جاودانه ای در انتظار اوست. تصور بقای پس از مرگ و احقاق حقوق پایمال شده و برقراری عدالت مرحم امیدی بر زخم­ها و سرخوردگی های بشر است. از این روست که کانت سویه ذهنی ایمان را مفید ارزیابی کرده است و ماکس وبر بر این اعتقاد بود که باور دارای ارزش است و دین مشروعیتی انسان شناختی دارد. آرامش و لذتی معنوی به سان لذت بهره مندی از زیبایی هنر از صورتگری تا موسیقی و دلکش بودن ادبیات و شعر و ... به او ارزانی میدارد و آرامش روحی و روانی بشر را در عرصه فردیت تضمین می کند. محرومیت از دین محرومیت از دستاوردی بشری برای بهداشت روانی و فردیست.
فارغ از سویه فردی ایمان، در جوامع مدرن و محافل علمی اگر دین بمعنای خاص خود هنوز وجود دارد، اما باوری فردی و عامی تلقی می شود و فاقد قداست نهادی است و بدین سان کارکردهای اصلی دین در اجتماع یعنی همان اخلاق، قدرت سرزنش کننده وجدان در فردیت و دستاورد دین برای زیست جمعی در حال کمرنگ شدن است! هیچکدام از این مذاهب بی خدای مدرن، یا با خدای فاقد قداستِ نهادی و مهجور مانده در زیست اجتماعی خلأ خدای ناظر بر همه امور را که پاداش دهنده و عقاب کننده است پر نمیکنند خصوصا در میانه بحران؛ چرا که کارکردهای اجتماعی آنها از میان رفته است.
به باور کلود ریویر، دین در عرصه اجتماع، دانش تجربی معیوب را اصلاح میکند و بنابرین کارکردی تبیینی دارد. دین از طریق نظمی که مفروض می گیرد و هدفی که پاسداشت این نظم در جامعه ترسیم می کند، سازمان بخش است و با ایجاد ایمان و امید به برقراری عدالت و در نتیجه تحمل پذیر کردن ترس و تنش های روحی، کارکردی امنیت بخش دارد و از این حیث بسان مکانیزم اجتماعی کنترل کننده عمل می کند چراکه با اخلاق مبتنی بر احترام، پاداش و تنبیه پیوند دارد. دین اجتماعی از باورمندان را می آفریند و هویت می بخشد، دین کارکردی وحدت بخش دارد.
گزیده سخن آنکه دین نیز چون، پول و اقتصاد و سیاست و هویت یک قرارداد بود و علم فربه شدۀ اقتصاد و حتی واقعیت ملموس پول و طلا نیز همگی در ذات خود بی ارزش و حاصل یک قرارداد بشری بوده و هستند. مدنیت بشر با دین آغاز شد، دین بزرگترین دستاورد حاصل از انقلاب شناختی و دیرینه تر از پیدایش تمدن ها و روستاها و شهرها و کهن تر از جوامع کشاورزی است (همانگونه که کشف معبد گوبک­لی تپه این تقدم را اثبات کرد). دین مجموعه ای بود از رفتارهای قویا نمادین اجتماعی و مناسباتی که انسان مدنی را به یک واقعیت برتر و متعالی مفروض متصل میکرد. از این رو شجاعت و فداکاری در جنگاوری، اخلاق و تعیین هنجارها و ناهنجاری­های اجتماعی و نیز قانون حافظ نظم در جوامع اولیه انسانی نه مبتنی بر غرایز بودند و نه تجارب شخصی، بلکه بر اعتقاد به دین یا اسطوره های مشترک استوار بودند. کلیفورد گیرتز دین را نظامی متشکل از نمادها تعریف میکند که سازوکار آن به گونه ایست که در انسان انگیزه ها و ظرفیت های نیرومند، ژرف و دیرپا می­ آفریند.
بیراهه نیست که زیباترین اعمال بشری، ایثار و از خودگذشتگی حتی در حق آنانی که برای فردی غریبه و ناشناسند توسط باورمندان به دین در میانه بحران برای رسیدن به معشوقی فرازمینی اتفاق می افتد، اینکه انسانی ترین فداکاری ها و لطیف ترین صحنه ها در میدان های جنگ رخ می دهد را همه شنیده ایم. با محو دین به معنای خاص، تنها اخلاق اجتماعی و مدنیت بشری که متمایز کننده او از حیوانات است، در هنگام وقوع بحران متزلزل می شود. 

منابع: 
- جامعه شناسی دین، یواخیم واخ، ترجمه جمشید آزادگان 
- جامعه انسان شناسی ادیان، کلود ریویر، ترجمه علیرضا خدامی 
- انسان خردمند، یووال نوح هراری، ترجمه نیک گرگین 
- درآمدی بر جامعه شناسی دین، فیل زاکمن، ترجمه خشایار دیهیمی