Friday, July 26, 2019

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ | بخش هفتم: موخره ای برای یک نقد هفتگانه


این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ (نقد رویکرد اصلاح طلبی تقلیل گرایانه)
بخش هفتم: موخر ای برای یک نقد هفتگانه
//یادداشت مشترکی با سعید رضوی فقیه؛ منتشر شده تحت همین عنوان در سایت خبری تحلیلی زیتون//

در حلقه‌های پیشین از این هفت­گانه ذیل عنوان "نقد اصلاح طلبی تقلیل گرایانه" به بخشی از نقدهای خود به عملکرد جریان سیاسی موسوم به "اصلاح طلبان" پرداختیم. در قسمت اول، رقیب‌هراسی، آینده‌ترسانی و ایجاد دو قطبی انحصاری میان "اصلاح‌طلبی به سبک اصلاح‌طلبان" و "براندازی به سبک براندازان" توسط برخی نیروهای اصلاح طلب و از این رهگذر نادیده انگاشتن "جریان سوم" به مثابه یک پروژۀ هدفمند مورد بحث قرار گرفت. در قسمت­های دوم، سوم و چهارم این سلسله یادداشت ها به نقد اصلاح طلبان و دگردیسی ایشان از اصول اولیۀ اصلاح‌طلبی و جنبش نوین اصلاحات پرداخته شد. در قسمت پنجم اما از تبیین معنای "جامعه محوری" و "قدرت محوری" سخن رفت و نیز برداشت نادرست و کاربردهای غلط‌انداز برخی اصلاح طلبان از این تعبیر. در قسمت ششم نیز از خیابان به مثابه قلب سیاست و فضای مشارکت مردم در امر سیاسی و امور عمومی سخن گفتیم.

در قسمت پایانی این هفت­گانه نیز قصد داریم به صورت گذرا به چند نکته در باب معضلات "جنبش اصلاح‌طلبی دوم خردادی" بپردازیم. اما پیش از آن به دو فقرۀ انتقادی دیگر در باب عملکرد "اصلاح‌طلبان" اشاره می‌کنیم.
فقرۀ نخست اینکه برخی کنشگران اصلاح‌طلب در موارد متعدد دربارۀ پالایش اصلاحات از اصلاح طلبان بدلی و کانفورمیستها (یعنی منفعت طلبان و فرصت‌طلبانی که با زیست انگلی از حاصل تلاش اصلاح طلبان واقعی ارتزاق می‌کنند) سخن گفته و شعار داده‌اند اما در عمل برای جداسازی این دو جریان و پالایش جنبش مردمی اصلاحات از عناصر یادشده کاری از پیش نبرده‌اند. آقای سعید حجاریان به عنوان نظریه‌پرداز شاخص و تاثیرگذار جنبش اصلاحات، در سال­های دهۀ 80 درباره پالودن جنبش اصلاحی گفته بود که اصلاح­طلبان باید در برابر کنشگرانی که با تمکین به ساختار قدرت ادعا دارند به دنبال خرید وقت هستند تا شاید شرایط برای دموکراتیزاسیون فراهم شود مرزبندی کنند (نقل به مضمون). گرچه مشخص نیست ایشان اکنون تا چه حد بر سر مواضع آن روزهای خود ایستاده است اما به رای العین می‌توان دید که این روزها رویکرد صبر و انتظار برای فراهم شدن فرصت مناسب (شاید در خلاء قدرت یا تغییر موازنۀ قوا یا رو کردن دوبارۀ بخت و اقبال به اصلاح‌طلبان) رویکرد اصلی اصلاح‌طلبان از جمله طیف همراه با آقای حجاریان شده است که با اصطلاح "نرمالیزاسیون" تعبیر، توجیه، تئوریزه و تبلیغ می شود. این رویکرد که نتیجۀ دگردیسی، انحراف و تغییر فاز غیرموجه یک جریان سیاسی است و با شعار پالایش جریان اصلاح طلبی در دهه 80 تعارض دارد متاسفانه سبب شده بخش وسیعی از افکار عمومی، جنبش اصلاح­طلبی را دیگر نه فقط یک جنبش آسیب‌دیده، آفت‌زده و نیازمند اصلاح و پالایش؛ بلکه به عنوان آفت جنبش‌های اجتماعی یا روند دموکراسی‌سازی در ایران امروز بنگرد. صحت و دقت این گفتار البته مقوله‌ای دیگر است و تاکید ما در اینجا تنها بر نگاه بخش­هایی از جامعه به اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان است.
فقرۀ دوم نیز یکی از مغالطات دوستان اصلاح طلب است از این قرار که نحوۀ تحول و دگردیسی نظام سیاسی را سبب انتقال مشکلات ساختار پیشین به ساختار بعدی می‌دانند. بر پایۀ این دیدگاه و با توجه به تجربۀ سقوط و ظهور سلسله های پادشاهی در تاریخ ایران و متعاقبا سقوط رژیم پهلوی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در بهمن 57، هرگونه ابتلای نظام جدید را به خصلت­های نظام پیشین، صرفا پیامد شیوۀ تغییر نظام تلقی و معرفی می‌کنند در حالیکه تحولات سیستم اجتماعی بر اساس تحولات زیرسیستم های فرهنگی و اجتماعی و تربیتی جامعه معنا می­شود. درست است که تغییر نظام سیاسی نامطلوب تنها تغییر معلول است و نه علت و هم از اینرو علتِ فاصلۀ زیاد جامعۀ ایرانی با دموکراسی مربوط به نظام اجتماعی و تربیتی عمومی آن است اما پذیرفتن این حقیقت لزوما بدان معنا نیست که شیوه و شکل فرایند تحولات و نحوۀ تغییرات سیاسی، عامل ابتلای نظام جدید به بلیات نظام قدیم است. بنابرین نمی‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که هرگونه تغییری اگراز نوعِ اصلاحات جزئی و تدریجی (بخوانید میکرو و لاک­پشتی و آنهم فقط از طریق صندوق رای) نباشد تغییری مثبت و مجاز نخواهد بود.
تا کنون به نقد عملکرد اصلاح طلبان پرداختیم اما جنبش اصلاحات نیز در درون خود با دو پارادوکس عمده روبروست. نخست اینکه جنبش اصلاحات به عنوان جنبشی که خواهان تجمیع و هدایت نیروهای اجتماعی و سیاسی به سمت اصلاح ساختارهای نظام موجود است، به خط‌کش و سنجه‌ای نیاز دارد برای آزمون اصلاح‌پذیری و اصلاح‌ناپذیری نظام و ساختارهای آن و نیز تشخیص میزان این اصلاح‌پذیری. دوم اینکه این جنبش نیازمند برنامه‌ای زمانبندی شده و قابل ارزیابی برای اصلاح نظام و ساختارهای آن است که بر اساس آن بتوان به نحو عینی از شتاب و کندی حرکت یا پیشتازی و تاخیر در برنامه‌ها سخن گفت. با این دو معیار می‌توان ارزیابی کرد که آیا فعالیت اصلاح‌طلبانه در چارچوب نظام کنونی و ساختارهایش ممکن است یا نه؟ و آستانۀ صبر اصلاح‌طلبانه برای تن دادن به شرایط موجود و تحمل موانع پیشارو تا کجاست؟
حال می‌توان این پرسش تعیین کننده را طرح کرد که اگر هدف از کنش اصلاح‌طلبانه و معنای اصلاح‌طلبی صرفا این باشد که از ساختارشکنی و گذر از خطوط قرمز حاکمیت پرهیز شود چگونه می‌توان یک برنامۀ اصلاح‌طلبانۀ معیارمند، واجد اصول مشخص و قابل ارزیابی با سنجه‌های عینی داشت؟ یعنی یک جنبش اصلاح‌طلبی که به اهداف مشخصی پایبند باشد و آستانه‌های حداکثری و حداقلی مشخصی برای خود تعریف کرده باشد و مثلا معلوم باشد چه وقت و در چه شرایطی در یک انتخابات مشارکت فعال دارد و برعکس چه وقت و در چه شرایط با فعال کردن اعتراضات مدنی انتخابات را تحریم می‌کند. در واقع معیارها همچنانکه می‌توانند یک کنش را اثبات و تایید کنند همچنین باید بتوانند آنرا ابطال کنند.
دوم اینکه باید مشخص شود در یک جنبش اصلاحی دموکراسی‌خواه، مرجع نهایی طرح مطالبات و تشخیص مشکلات و تعیین راه‌حل­ها کیست و چه کسانی باید مشکلات سیاسی جامعه و شیوه از میان برداشتن آن را مشخص کنند؟ مردم و افکار عمومی یا نخبگان سیاسی و جریان­های صاحب نفوذ در جنبش و به تعبیر صریحتر پدرخواندگان؟ دست کم سمت و سوی یک جنبش اصلاح‌طلبانه و دموکراسی‌خواه را باید مردم معین کنند نه پدرخواندگان اصلاحات و اگر بین توقعات و راه حل­های افکار عمومی با شیوه های پیشنهادی پدرخواندگان اصلاحات تعارضی بوجود آید (همچنانکه تا کنون بارها به وجود آمده) مکانیزم رفع مشکل نیز نباید جز مراجعه به افکار عمومی بدنۀ جنبش باشد. متاسفانه در شرایط کنونی و پس از 22 سال فراز و نشیب میان راس و بدنۀ جنبش اصلاحی، اعتماد میان آن دو سویه به شدت کاهش یافته و چه بسا در آستانۀ جدایی عاطفی قرار گرفته‌ باشند.
با این میزان بی‌اعتمادی مردم به جریان اصلاح طلبی یا به مجموعۀ اصلاح‌طلبان، پرسش اینست که در صورت تعارض نظام با خواست اکثریت، اصلاحات باید کدام سو بایستد؟ پاسخ این پرسش هر چه باشد میزان پای‌بندی به اصول اصلاح‌طلبی را مشخص می‌کند. توجیه رایج و عملکرد برخی مدافعان و مدعیان اصلاح‌طلبی که هویت خود را فقط در "اصلاح‌طلبی" (البته با تعریف خود) می دانند و نه در حمایت مردم و این موضع را نیز بدینگونه توجیه می‌کنند که باید نظامی وجود داشته باشد که آنرا اصلاح کرد، در این خوانش خاص از اصلاح‌طلبی پارادوکسی ایجاد می کند بدین نحو که آنرا به عنوان یک جنبش مردمی در برابر مردم و افکار عمومی قرار می‌دهد.
سوم اینکه باید مشخص شود اصلاحات فی نفسه غایتگراست یا وظیفه‌گرا؟ اگر به وظیفه‌گرایی (deontologism)  اصالت دهیم و اصلاحات را بر بنیاد نظام اخلاقی مبتنی بر مطلق گرایی کانتی یا نوکانتی استوار بدانیم نتیجۀ منطقی‌اش آن است که بگوییم اصلاح‌طلبان باید فارغ از سبک و سنگین کردن پیامدهای کنشگری خود و بدون هراس از آن پیامدها، به وظیفۀ اخلاقی اصلاحی خود عمل کنند و خود را محصور در خطوط قرمز نظام ندانند ولی اگر پیامدگرایی را (حتی از نوع فایده­گرایی استوارت میل) اصیل بدانیم باید این مهم مورد بررسی قرار گیرد که تا کنون و پس از 22 سال پرداخت انواع هزینه‌های اجتماعی و سیاسی، فایده و پیامد جنبش اصلاح­طلبی برای جامعه چه بوده است؟
شعارهای جذاب "اصلاح‌طلبان" مبنی بر تلاش برای ایجاد یک نظام سیاسی کاملا دموکراتیک و آزاد و جامعه‌ای متکثر از رهگذر فعالیت­های عاری از هرگونه خشونت و تنها از طریق مبارزات پارلمانتاریستی با چاشنی خوش­بینی روسویی، چیزی نیست جز پوزیتیویسم و وعدۀ تحقق یک کمال دست نیافتنی یا بسیار دور. این در حالیست که به تعبیر مینارد کینز اگر این کمال دست یافتنی هم باشد، در آن بلند مدتی که تخمین می‌زنند همۀ ما مرده ایم.
در پایان اینگونه جمع­بندی می‌کنیم که توانایی سیاسی و قدرت تاثیرگذاری در عرصۀ سیاست مرهون ریشه­دار بودن یک جریان در میان مردم و در بستر و زمینۀ جامعه است و نه در طولانی بودن سابقۀ سیاسی و پیشینه تاریخی آن. بنابرین یک جریان سیاسی که در عقبۀ خود واجد نیروی اجتماعی نباشد عملا چیزی جز یک نام، چند قاب عکس حاوی تصاویر نوستالژیک و مجموعه‌ای از خاطرات کتبی و شفاهی نیست و این تجربۀ تلخ و عبرت‌آموز را می‌توان با نگاه به احزاب و جریان­های ملی تاثیرگذار در سال­های پیش از انقلاب و سال­های ابتدایی پس از آن و در مقایسه با وضعیت کنونی­شان دید.
مرحوم دکتر سید علی شایگان از یاران دکتر مصدق و از رجال ملی خوشنام و قدیمی، در اواخر بهمن‌ماه سال پنجاه و هفت یعنی چند روز پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد، با این تصور که جامعه پذیرای او برای مسند ریاست جمهوریست. غافل از اینکه با گذشت ربع قرن از کودتای بیست و هشتم مرداد 1332، جامعۀ ایرانی تحولات شگرفی را تجربه کرده است. در چنان اوضاع و احوالی، نه تنها امثال مرحوم شایگان بلکه مرحوم دکتر سنجابی هم (که در جریان انقلاب نقش‌آفرینی‌هایی داشت)، جایگاهی شایسته برای خود در این چینش و آرایش جدید نیافت. دکتر شایگان مدت زمانی کوتاه در ایران ماند و سپس به امریکا بازگشت و در همانجا درگذشت. دکتر سنجابی هم اندک زمانی پس از تصدی وزارت امور خارجه استعفا داد و در کناره‌نشینی عمر را به پایان برد. جبهۀ ملی این میراث را نسل به نسل به جریان­های سیاسی پس از خود (احزاب مذهبی یا چپ متولد شده از درون این جبهه) منتقل کرد. جریان­هایی که گمان می‌بردند صرف پیشینۀ تاریخی، بدون کنشگری مداوم، تاثیرگذار و مناسبِ زمانه، برای تاثیرگذاری سیاسی و اجتماعی کافیست. 
وضعیت کنونی جریان­ها و احزاب اصلاح‌طلبی که نیروهای اجتماعی خویش را به جای تلاش برای دستیابی به دموکراسی واقعی و غیرشکلی (که هدف اصلی جنبش اصلاح­طلبی بوده است) به تغییرات حداقلی (گاه در حد هیچ)، در چارچوب خطوط قرمز نظام (و نه لزوما فقط در چارچوب نظام و قانون اساسی) ترغیب نموده و به صبر، انتظار، توکل و توسل تشویق می­کنند، به اینجا منتهی شده که ریشه‌های این جریان در میان مردم خشک شود و چه بسا این جریان نیز عنقریب به سرنوشت همان احزاب اصلاح طلب نسل اول انقلاب دچار شود. احزابی که بدون کنش مناسبِ زمانه منتظر ماندند تا "زمان موعودشان" فرا برسد که البته هیچگاه فرا نرسید.
وارثان دولت موقت (و نیز اشخاص و احزابی که خود را اصلاح طلبان نسل اول انقلاب می نامند)، با دور ماندن از قدرت سیاسی (بدون برنامه‌ای مشخص)، ابتدا به از دست دادن نیروها و بدنۀ اجتماعی خود تن دادند و سپس به تدریج در افکار عمومی و حافظۀ اجتماع از یاد رفتند و نهایتا از سر اجبار و ناچاری پس از دوم خرداد به هژمونی رقیبان پیشین یعنی نسل دوم اصلاح‌طلبان تن دادند.
روند رویدادها از خرداد 92 بدین سو گویای این واقعیت است که نسل دوم اصلاح­طلبان نیز با عقب نشینی از اصول خود و پذیرش منفعلانۀ شرایط و قانع شدن به تغییرات حداقلی در سطح مدیریتها (و نه ساختارها و حتی برنامه‌ها) در ائتلاف با جریان موسوم به "اعتدال" دست به معامله‌ای پر زیان زدند و اعتماد مردم را فروختند تا سهمی از مدیریت بخرند. این اقدام به مخدوش شدن مرزهای اصلاح‌طلبی و محافظه‌کاری منجر شده و در پیامد آن، شکل­گیری ائتلاف­های غیرمترقبه و خارج از اصول در آیندۀ نزدیک چندان دور از انتظار نخواهد بود. در چنین شرایطی جنبش اصلاحات در آستانه فراموشی و تبدیل شدن به یک جریان شناور با مجموعه‌ای از خاطرات نوستالژیک از دهه‌های هفتاد و هشتاد خواهد شد. متاسفانه در وقوع این جنایت نه فقط جانیان، بلکه قربانیان نیز سهیمند.
راه‌اندازی بازی­های زبانی تازه و خزیدن زیر نام­های جدید، خروج از ائتلاف با دولت رو به زوال و مرزبندی با نیروهای اصلاح­طلب نشسته بر مسند قدرت درون ساختار حاکمیت به اسم جامعه‌محوری نیز نمی‌تواند این جریان را از شکست یا ورشکستگی قریب‌الوقوع نجات دهد. همچنانکه نسل اول اصلاح‌طلبان انقلاب بدون کنش تاثیرگذار و مناسب زمانه، و صرفا با نشستن زیر سایۀ تابلوی جامعه محوری، نمی­توانند در کوران حوادث سیاسی و اجتماعی این سال­ها و روزها بار دیگر خود را در ذهنیت جامعه به عنوان نیروی سیاسی موثر احیا کنند.
عموم سخنگویان اصلاحات معتقد بوده و هستند که نهضت آیت­الله خمینی که منتهی به انقلاب 57 شد یک نهضت جامعه محور بود چرا که انرژی وی بیشتر برای مخاطبه با مردم و تاثیرگذاری بر ایشان صرف شد و وی از طریق ارتباط با مردم، شناخت و بهره‌برداری از خواسته های ایشان و در نهایت اعمال فشار بر ساختار قدرت با نیروی اجتماعی مردم، در پیشبرد و پیروزی نهضت خود موفقیتی تاریخی کسب کرد. جامعه­محوری از این منظر به معنای استفاده از توان خفتۀ جامعه و راه‌اندازی جنبش‌های مردمی برای پیشبرد اهداف اصلاحی خواهد بود و نه صرفا توجیهی منفعلانه برای دوری از قدرتی که اساسا راهی بدان نیست. بنابرین جامعه­محوری یک ابزار است نه یک هدف. ابزاری که هر جنبش اجتماعی سازماندهی شده باید برای تغییر به نفع مردم به آن مسلح باشد. جامعه­محوری را نباید چونان هدف جنبش در نظر گرفت. در این صورت یک جنبش سیاسی به کنشگری در جامعه مدنی تقلیل می­یابد و از هدف اصلی خود که هدفی سیاسی یعنی اصلاح نظام است باز می ماند و به تعبیر دقیق­تر در بنیادهای نظری خود تحریف و از اهداف عملی مورد نظر  منحرف می‌شود.
نکته آخر اینکه استفاده از ابزار جامعه‌محوری توسط کنشگران سیاسی و جنبش­های هوشمند همیشه نتیجۀ مطلوب سیاستمداران را به دنبال ندارد. یعنی نمی‌شود بر روی موج سوار شویم و آن را هدایت کنیم و هر وقت هم خواستیم از آن پیاده شویم. کاری که نخبگان جنبش اصلاح‌طلبی در این بیست و اندی سال کرده‌اند. خودشان انگیزه دادند و بر موج خواسته‌های مردم سوار شدند و برای چانه زنی از بالا توقعات و انتظارات مردم را مانند وعده‌های نسیۀ دم انتخابات بالا بردند و بعد با اسباب و انگیزه‌های دیگر، تلاش کردند موج برخاسته را مهار کنند. ابزار جامعه محوری با این روش­ها ناسازگار است و همانطور که گفته شد متهم ردیف اول این ناکامی­ها نیز خود اصلاح‌طلبان ناکام هستند.
این مجموعۀ هفت­گانه را همینجا با ذکر سه نکته به پایان می‌بریم:
نخست اینکه همچنان در باب عملکرد "اصلاح‌طلبان" گفتنی‌های انتقادی داریم که به فضل حق در قالب یادداشت­های مستقل منتشر خواهیم کرد.
دوم اینکه نقدهای ما به دوستان اصلاح‌طلب کاملا مشفقانه و از سر احساس مسئولیت نسبت به کشور و مردم بوده است.
سوم اینکه هیچ جزمیتی نسبت به گفته‌های خود نداریم و خود را کاشف حقیقت نمی‌انگاریم.
والسلام

Tuesday, July 9, 2019

تکمله‌ای نظری بر سیاست خیابانی

تکمله ­ای نظری بر سیاست خیابانی
//یادداشت مشترکی با سعید رضوی فقیه؛ منتشر شده تحت همین عنوان در سایت خبری تحلیلی زیتون، رادیوزمانه//

سیاست‌پیشگان و کنشگران اصلاح­طلب به اعتراضات دیماه 1396 در تهران و دهها شهر کوچک و بزرگ ایران، ابتدا باشک و تردید در اصالت اعتراضات و مردمی بودن ماجرا نگریسته و حتی آن را دسیسه‌ای انگاشتند طراحی شده از سوی جناح محافظه‌کارِ شکست خورده در انتخابات ریاست جمهوری در اردیبهشت همان سال. اما پس از اینکه اعتراضات بالا گرفت و در مواردی به خشونت کشیده شد و شعارها به سمت و سویی گرایید که از آستانۀ تحمل حکومت بالاتر رفت، اصلاح‌طلبان در تحلیل‌ها و بیانیه‌های خویش آن حرکت را "شورش کور" و "اعتراض پابرهنگان" خواندند. نفی و نادیده انگاشتن و بدتر از همه تحقیر این سبک از جنبش اعتراضی اما نه خردمندانه بود و نه منصفانه.

اینک در صدد تحلیل و تبیین اعتراضات زمستان نود و شش و تفکیک غث و سمین آن از هم یا بیان ضعفها و قوتهایش نیستیم. تحلیل و فهم آن ماجرا و دسته‌بندی کنشگران آغاز و تداومش خود مستلزم گشودن پروند‌ه‌ای جداگانه است و مقتضی مجالی گسترده. در اینجا اما قصد داریم به شتاب و اختصار نیم‌نگاهی نظری بیفکنیم بر این سبک از کنشگری‌ها و جنبش‌های خیابانی تا معلوم شود که رخدادهای بدین سترگی را به سادگی نمی‌توان به توطئۀ یک کمیتۀ چند نفره از رقبای شکست خوردۀ انتخاباتی یا دشمنان زخم خوردۀ خارجی نسبت داد. سخن بر سر نفی دسیسه‌ها و توطئه‌ها نیست که همیشه بوده، هنوز هست و همیشه خواهد بود. سخن بر سر چرایی حضور یکبارۀ انبوهی از مردم است در تهران و ده­ها شهر کوچک و بزرگ با تفاوتهای اقلیمی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بسیار. سخن بر سر اینست که  بیهوده بدین درازی و شوخی اینهمه جدی نیست. در واقع برخلاف تصور آن دسته از دوستان اصلاح‌طلب که با تحقیر، آن رخداد دامنه‌دار را فاقد اصالت انگاشتند، اینگونه جنبش‌ها اصیلند و از دیرباز محل تامل صاحبنظران بوده‌اند. اگر در اعماق جامعه اصل و ریشه‌ای نداشتند با این گستردگی و توفندگی رخ نمی‌دادند. به عبارتی این نوع جنبش ها فاقد شبکه های آگاهانه و متعاقبا سازماندهی هستند اما مطلقا بی ریشه و سطحی نیستند.
پیش از هر چیز باید گفت این سبک از حرکت‌های اجتماعی سیاسی تنها در بزنگاه‌ها مجال ظهور و بروز می‌یابند و بنابرین حتی اگر این گزاره را نیز بپذیریم که جرقۀ نخستین اعتراضات دیماه 96 با تصمیم و تحریک یا با چراغ سبز بخشی از قدرت پنهان شکل گرفت، اما گسترده شدن و تداومش را در بستر خیابان باید به عنوان امری مستقل جدی گرفت و به دقت مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
مثال جنبش اعتراضی دیماه 96 را تنها از آنرو آوردیم که با یک مصداق عینی، ملموس و تازه‌ تجربه‌شده از سیاست‌ورزی خیابانی توده‌های خاموش آشنا شویم.
اینک در ادامه به بررسی مراحل زادن و بالیدن و بلوغ کنش‌های سیاست خیابانی خواهیم پرداخت. کنشهایی که لزوما هم معطوف یا منتهی به براندازی و انقلاب نیست و بررسی آن هم شاید مبحثی خارج از مطالعۀ زمینه ها و بسترهای انقلاب، هرچند مکمل آن، باشد. در واقع مستقل از حوزۀ بررسی بسترهای انقلاب‌هاست که می توان این جنبش‌های خیابانی را در بافتار تحولات و اصلاحات عمیق اجتماعی و سیاسی یا سبک و هنجارهای زیست جمعی مردم بررسی کرد.
از سال های ابتدایی دهه 90 میلادی موضوع "سیاست خیابانی" و کنش سیاسی در بستر خیابان به صورت ویژه و مستقل در مطالعات اجتماعی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفت و شاهد آن نیز کتاب ارزشمند "سیاست خیابانی" نوشته خانم "آیسه انکو"ست. در ایران نیز اثری با همین نام از آقای آصف بیات به فارسی ترجمه و منتشر شده و نویسنده در آن توضیح می‌دهد چگونه در جریان انقلاب سال پنجاه و هفت توده‌های خاموش و نادیده گرفته شده به سیاست‌ورزی خیابانی مشغول بوده‌اند.
اما تولد و بلوغ یک حرکت را در عرصه خیابان، در دو محور می توان مورد بررسی قرار داد: محور نخست استفاده از عرصه خیابان در چارچوب حرکت هایی آگاهانه، شبکه ای و سازماندهی شده یا به عبارت دیگر محور اکتیو و کنشگرانه است و محور دوم، تبدیل شدن ناگریز این فضای عمومی برای حرکت هایی برخاسته از شبکه‌های انفعالی و کنش­پذیر.
میشل فوکو در توصیف چگونگی تبدیل خیابان به عرصۀ فعالیت سیاسی در چارچوب استفادۀ آگاهانه از عرصۀ خیابان به رابطۀ فضا و قدرت اشاره می­کند و می­گوید آنچه که بستر خیابان را در بعد سیاسی فعال و حائز اهمیت می­کند استفادۀ فعالانه و مشارکت‌گرایانه از فضاهای عمومی است. عرصه‌ای که در حالت عادی در حوزه قدرت حکومت و تحت کنترل آنهاست. چرا که حکومت قواعد و مقررات این عرصه را تنظیم و نظم آنرا برقرار می کند و از استفاده کنندگان از این فضاهای عمومی انتظار دارد به شکلی منفعلانه و مطابق با قوانین موضوعۀ حکومت در آن رفتار کنند. از این رو هرگونه استفادۀ فعالانه و مشارکت‌جویانه از این شریان سیاسیِ در تعارض با قدرت حاکم، تبلیغات ایدئولوژیک را که به صورت کاذب رضایت اکثریت را القا می‌کند به چالش می‌کشد.
محور دوم، یا استفاده از شریان خیابان در حرکت‌های برخاسته از شبکه‌های انفعالی نیز در غایت خود و در بزنگاه های بحرانی و در نتیجۀ بسیج شبکه‌های منفعل از طریق ارتباطات آنی میان افراد مجزا، خاموش و منفرد (که به تدریج هویت مشترک خود را باز خواهند یافت) به جنبشی آگاهانه بدل می شود.
آنچه تا کنون گفته شد از این رو ضروری بود که نشان دهیم کاربرد جهت‌دار عباراتی همچون"رادیکالیزم خیابانی، قیام پابرهنگان و جنبش بی سر" در گفتار و نوشتار برخی تحلیلگران و کنشگران، که عموما به قصد تخطئه و تحقیر این حرکتها بوده نادرست است و به خلاف نظر ایشان کنشگری سیاسی در خیابان نه بی ریشه است و نه کور.
وقتی اجزای منفرد و معترض یک حرکت هویت جمعی خویش را بازیابند به یک شبکه جمعی فعال بدل می‌شوند و در شرایطی که بحران‌های چهارگانۀ حکومتی (مشروعیت، کارآمدی، شکاف نخبگان و استیلا) خود را نشان می‌دهد، این شبکه می‌تواند به سیلی خانمان برافکن تبدیل شود.
اما مبدا این حرکت کجاست؟ هرگاه بین منافع یا توقعات توده های مردم و واقعیات و منافع حکومت شکاف و فاصله‌ای پدید آید که نتوان آنرا در چارچوب قوانین و ساختارهای موجود پر کرد، پیشروی آرام مردم عادی به سوی تغییر شرایط آغاز می‌شود. یک پیشروی آرام، صبورانه و دراز مدت که به مرور همچون یک اپیدمی به توده‌های مردم در طبقات مختلف سرایت می کند. این پیشروی، در قالب یک نارضایتی فراگیر و بدون وجود رهبری و ایدئولوژی مشخص و یا سازمان متشکل، به تدریج و با تغییرات جزئی هنجاری، در یک مسیر طولانی به صورت تصاعدی آرایش و ترکیب موجود نیروهای سیاسی را تغییر می‌دهد. در فرایند این پیشروی آرام، توده‌های ناراضی یک استراتژی آگاهانه را پیش نمی‌برند بلکه ضروریات و اقتضائات زندگیشان آنها را پیش می‌برد. در مرحلۀ نخست این تغییرات، پیشروی آرام گرچه ممکن است به طور مستقیم از یک هدف سیاسی دنباله روی نکند و اقدامات مردم معترض اقتدار حکومت را یکسره نشانه نگیرد اما به هر روی هدف اصلی ایجاد همان تغییراتی است که انگیزۀ شروع این حرکت آرام بوده است.
کنش مردم در طی این فرایند لزوما جمعی و یکسان نیست و ناراضیان که در مراحل ابتدایی اندکند، بطور جداگانه و بدون اعلام اعتراض و در سکوت، به مهاجرت وادار می‌شوند و در مراحل بعدی، الگوی زیست اخلاقی مردم تغییر می کند. اگر شکافی که عامل بوجود آورندۀ این جنبشِ پیشرویِ آرام شده، ناکارآمدی و سوء تدبیر حکومت در تمشیت امور اقتصادی باشد و به نزول سطح معیشت مردم منتهی شود زوال اخلاقیات در جامعه ناگزیر است.
اما این پیشروی آرام به ظهور شبکه‌های انفعالی می انجامد. به باور چارلز تیلی شبکه‌های انفعالی، عنصر ذاتی زندگی در یک جامعه است و هر زمان که عاملی آزادی، رفاه و آسایش آنان را تهدید کند همکاری و همدلی بین توده‌های منفرد و جدا از هم را نیز تضمین می کند. آنچه این شبکه های منفعل اولیه را به این گونه کنش ها وا می‌دارد، اضطرار اولیۀ ایشان به یافتن یک بدیل جهت ادامۀ زندگی در این شرایط است و نیز نبود یک مکانیزم نهادمحور که این جمع اندک اولیه از طریق آن بتوانند  به صورت جمعی به تظلم‌خواهی و بیان مشکلات خود بپردازند.
در مراحل اولیۀ این جنبش، گروه های ناراضی صرفا افرادی جدا افتاده از همند که خارج از نهادهای رسمی و مجاز حکومتی دسته‌بندی شده و از همین رو فاقد ظرفیتی نهادینه برای اعمال فشار و تحقق مطالبات خود هستند چرا که قدرت سازماندهی شده‌ای برای ایجاد تغییرات مطلوب خود را ندارند اما در عین حال این وضعیت بدان معنا نیست که همه چیز آرام است.
در شرایطی که آزادی انتخابات وجود ندارد، توده‌های ناراضی از آنجا که شناخت و ارزیابی درست واقع بینانه‌ای از قدرت و وسعت جنبش خود ندارند، به بسیج نیرو برای یک حرکت جمعی گرایش نداشته و برای آن انگیزه ای ندارند اما این فقدان قدرت نهادینه در مراحل ابتدایی، با انعطاف‌پذیری و اقدامات جمعی یا فردی و در قالب حرکت‌های کند و تدریجی جبران شده و در دراز مدت به انحای مختلف بروز می یابد.
سیاسی شدن حرکت آرام این توده‌ها اجتناب­ناپذیر است زیرا منافعشان با ایدئولوژی و عملکرد حکومت در تعارض قرار می‌گیرد ازینرو جنبش پیشروی آرام آنان بنا به تفسیر آصف بیات، نوعی حرکت سیاسی است. پس حتی اگر نتوان نام یک سیاست اعتراضی را در مراحل اولیه بر آن نهاد، به یقین نام سیاست جبران بر آن خوش می نشیند.
این توده ها، در بزنگاه‌هایی که مجال بروز می یابند و در مواقع بحرانی که قدرت حکومت سستی و کاستی می گیرد در صدد بهره گیری از شرایط بر می‌آیند. البته این جنبش آرام به ندرت در مواقعی که از کامیابی خود مطمئن نیست خود را آشکار می کند اما زمانی که میزان توسعه و تاثیر حرکت آنان آشکار شود فرصت برای مهارش از دست رفته و سرکوبش حتی اگر ممکن هم باشد بسیار سخت و پرهزینه خواهد بود چرا که همچون برخی بیماریهای موذی پنهان معمولا دیرهنگام و به اصطلاح در لحظۀ رسیدن کارد به استخوان ظهور یافته و آغاز می‌شود. در چنین شرایطی است که گفتمان و اهداف پیشروی کنندگان به حد کافی گسترش یافته و آشکار شده است.
توضیحات فوق از آن جهت ضروری می‌نمود که پس از اعتراضات دیماه نود و شش و بروز نمونه‌ای از جنبش های پیشروی آرام، سیاست‌پیشگان داخلی از جمله دوستان اصلاح‌طلب غافلگیر شدند و در حالی که مغرضان و دشمنان همیشگی ایران در خارج از مرزها رندانه و فرصت‌طلبانه به ماهیگیری از آب گل آلود پرداخته و کوشیدند از نمد درد و رنج مردم ستوهیده برای خود کلاهی بسازند؛ کنشگران داخلی نیز با فرصت‌سوزی، چون جنبش اعتراضی از نوع آگاهانه و سازماندهی شده (به خصوص توسط خود ایشان) نبود در برابر آن جبهه گرفته و  تخطئه‌اش کردند. اما نباید فراموش کرد که این روند محتوم از زمان تولد (نارضایتی­های گسسته و منفرد) تا پیشروی آرام و سپس تبدیل شدن به یک شبکۀ آگاهانه و فعال، گریزناپذیر است و بنابرین چه بخواهیم و چه نخواهیم این منازعه به بستر خیابان کشیده خواهد شد.
خلاصه اینکه مراد از سیاست خیابانی، مجموعه ای از اعتراضات، مناقشات، تنشها، چالشها، پیچیدگی‌ها و کنش‌های متعاقب آن است که میان یک حرکت توده‌ای جمعی با حکومت رخ می‌دهد. این روند نه به صورت منظم بلکه به صورت دوره‌ای و نه صرفا با هدف براندازی بلکه برای ایجاد تغییر در فضای فیزیکی-اجتماعی خیابان شکل می­گیرد.
باید پذیرفت که خیابان تنها مکان هندسی موجود برای بروز حرکت جمعی اقشاری است که از نظر ساختاری فاقد سازماندهی، رهبری، ایدئولوژی و یا حتی جایگاه نهادی برای بیان نارضایتی‌های خویشند. با اینهمه خیابان همزمان می‌تواند بستری برای اعتراض نهادینه با ملزومات سابق‌الذکر نیز باشد. از همینرو می‌توان گفت نفی آن به مثابه یک گزینۀ راهبردی نه عقلائی است و نه اخلاقی.